بعد رفتن رونا روی تخت دراز کشیدم کم کم خوابم برد...
احساس خیسی کردم چشمامو باز کردم هوا تاریک بود احساس کردم یه چیزی از دماغم میاد
پاینین چراغ خوابو روشن کردم دستموکشیدم زیر دماغم و به دستم نگاه کردم...
خون رفتم سمت دستشویی صورتمو شستم امروز همش زیر آفتاب بودم واسه همینه خون دماغ شدم از دستشویی اومدم بیرونمامان : چیشده دخترم ؟
سابرینا : هیچی یه خون دماغ سادس امروز زیاد زیر آفتاب بودم اینطوری شده
مامان : بیا شام آمادست
به سمت آشپزخونه حرکت کرد منم پشتش رفتم...
سابرینا : مامان بابا کجاست؟
مامان : شرکتپشت میز نشستم مامان ظرف جاجانگمیونو گذاشت جلوم برگشت برای خودشم بریزه
چاپ استیکارو برداشتم تا شروع کنم اما تا داخل ظرفو نگاه کردم یه مشت کرم دیدم که در حال
وول خوردنن
با شدت از جام پاشدم که باعث شد صندلیم بیوفته زمین
مامان : چیشده؟
سابرینا : ک..ک..کرم تو غذاس
مامان اومد طرفمو ظرفو نگاه کرد با تعجب خیره شد بهم
مامان : کو کرم؟
به ظرف غذا نگاه کردم چشمام از تعجب گرد شد
سابرینا : اما...اما...م...من خودم دیدم
مامان : خیالاتی شدی بشین غذاتو بخور
سابرینا : دیگه میل ندارمهمون لحظه رونا رسید خونه به قیافه ترسیده من نگاه کرد با اشاره دست پرسید چیشده رفتم سمتشو اروم تو گوشش گفتم
سابرینا : امشب باید آجومارو ببینمآروم گفتم
سابرینا : مطمئنید این راه جواب میده الان شش ماهه گذشته اما انگار نه انگار
آجوما از جاش بلند شد و روبه روی من ایستاد خم شدتو صورمتو به پیشونیم بادقت نگاه کرد
کم کم لبخندش بزرگرت شد
آجوما : اتفاقا خیلی خوب داره پیش میره سابرینا تو تقریبا موفق شدی باید تمریناتو عوض کنم
شروع کرد روی کاغذ نوشتنچهار زانو نشستم وسط اتاق و برگه ای رو که از آجوما گرفته بودم گذاشتم جلوم خب شروع می کنیم
اول باید ریلکس کنم نفس عمیقی کشیدمو ذهنمو از هر چیزی خالی کردم خب حالا باید
چشمامو متقاطع کنم حالا با همون چشما باید به پیشونیم نگاه کنم خب حالا باید همین کارو با چشمای بسته انجام بدم اها حالا باید به نوک بینیم نگاه کنم اینم از این بعدش چی بود نوشته شمعداد زدم : ماااااماااان
مامان: هان؟
سابرینا : شمع میخوام
مامان : شمع می خوای چیکار؟
سابرینا : اممممم برای پروژه مدرسه می خوام
مامان : تو کابینته برو بردار
سابرینا : خب همینو از اول می گفتی
رفتم سراغ کابینتا شمعو برداشتمو دوباره به اتاق برگشتم...خط بعد برگه رو خوندم شمع جلو چشمت قرار بده و با چشمان متقاطع به آن نگاه کن و بعد به
روی فاصله دو شمع تمرکز کن همین کارو انجام دادم کنار شمع اصلی یه شمع دیگه دیدم و به فاصلشون
خیره شدم
آخ چشمام درد گرفت خب بعدش چیکار باید بکنم؟ رفتم سراغ خط بعدی به چشمان یک نفر زل بزن سرمو از رو برگه بلند کردم داد زدمسابرینا : روناااااا کجایی؟
رونا : مرگ بالا سرتم
سرمو بلند کردم رونا رو تخت طبقه دوم نشسته بود با چشمای پف کرده نگام می کرد
سابرینا : برپایین هم اکنون به یاری گرمتان نیازمندیم
رونا : تف به روت که زندگی واسمون نزاشتی
اومد پایینو نشست روبه روم
رونا : بفرما
به چشماش زل زدم بلاخره تونستم یه چشم دیگه رو وسط پیشونیش ببینم
سابرینا : آخجون موفق شدم اینم از این تمرین تموم شد☆☆☆
*خواننده های عزیز لطفا این تمرینات را انجام ندهید*
هی گایز اینم پارت پنجم بزرخ
شما جای سابرینا بودیدتو غذاتون کرم میدیدی چیکار میکردید ؟؟ 🐛
ووت و کامنت یادتون نره مرسی که حماتیم میکنید 🙂
Cover by : MOONCHILD_leveretTK
ESTÁS LEYENDO
𝖫𝗂𝗆𝖻𝗈 | JJK.
Fanficهمه چیز وجود داره؛ باید باور داشته باشی سرنوشت تنهات نمیزاره...تنفر درمانت نمیکنه شجاع باش. یک روز قهرمان داستان خودت میشی 𝖶𝗋𝗂𝗍𝗍𝖾𝗇 𝖻𝗒 : 𝖭𝗈𝗋𝖺 تاریخ شروع ۱۴۰۰/۳/۱۷ Jk×girl Jin×girl Teahyung×girl Session 1 ( completed ) ✔ Session 2 (...