"chapter 3"

296 39 16
                                    

جهان های موازی برطبق فیزیک کوانتوم و فلسفه و حتی پاره ای از متون دینی امری کاملا اثبات شده است طبق این تئوری انسان و موجودات زنده و هرگونه مواد دارای نسخه مشابه در جهان موازی بوده
که در حال زندگی و موجودیت هستند اما الزاما رفتار مشابه نسخه موجود در جهان مارا ندارند
برای مثال درحال حاضر که شما درحال مطالعه هستید نسخه شماره دو شما مطالعه را کنار گذاشته و چه بسا
اصلا اهل مطالعه نباشد...
با تکونای ماشین سرم رو از روی کتاب بلند کردم
جین : باز تو از این کتابا گرفتی ؟؟؟
جوابشو ندادم و فقط پوکر نگاهش کردم ک یهو هوسوک اومد نسشت روی پام
سابرینا : یاااا مرتیکه بلند شو لهم کردی
لبخند گله گشادی تحویلم داد
هوسوک : نوموخوم
هوسوک : داریم میرسیم این اخرین اردوی مدرسست سال دیگه دانشگاهو و عشقو و حال
سابرینا : هه واقعا با این سطح سوادی ک داری به دانشگاه رفتنم امید داری ؟؟؟
هوسوک : معلومه ک دارم وقتی قبول شدم خودت میبینی
بی توجه بهش سرمو برگردوندم سمت کتاب ... هوسوک که دید بهش توجهی نکردم کتابو از چنگم
کشید بیرون
سابرینا : یاااا هوسوکااااا کتابو پس بده امانته
هوسوک : باز رفتی پیش اون پیرزن کند ذهن
سابرینا : هوسوکا پسش بده برام خیلی مهمه
جین : مهمه مهمه نکن بابا نمیخورتش که
سابرینا : از کجا معلوم یهو دیدی خوردش
هوسوک : یااا مگه من مثل تو بزم
لیزا ک تا حالا ساکت بود از پشت زد تو کله جین و گفت
لیزا : بز این که جینه
جین دستشو روی سر دردناکش گذاشت و با عصبانیت گفت
جین : چی شد شما دوتا دعوا میکنید منو میندازین وسط دختره پرو تو مثلا خواهرمی کی بزه؟
لیزا : خو راس می گم دیگه بزی
با این حرف لیزا به سمتون حمله ور شد داشتیم چهارتایی میزدیم تو سروکله هم که صدای آقای پارک معلممون درومد
آ.پ : یااااا شما چهار نفر بتمرگین سرجاهاتون وگرنه کل اردو مجبور میشید تو اتوبوس بمونید
هر چهارتامون ساکت شدمیو وقتی آقای پارک پشتشو کرد بهمون جین انگشت وسطشو نشونش داد
اه نکبت این معلمه ما داریم -_-
بالاخره اتوبوس جلوی دانشگاه ملی سئول نگه داشت قرار بود بیارنمون اینجا که انگیزه بشه واسه کنکورمون راه افتادیم سمت ورودیه دانشگاه ... ساختمون خیلی بزرگی بود که نماش فقط پنچره بود
همینطور که به اینورو اونور نگاه می کردم خوردم به یکیو پخش زمین شدم
جین :هی عینکی حواست کجاست؟؟؟
پسره : ببخشید حواسم نبود
جین : پس اون چهار تا چشمتو باز کن جلو پاتو نگاه کن
لیزا : هی پسر اروم باش به تو نخورده ک
جین : ساکت شو میدونی ک چقدر برام مهمید دلم نمیخواد حتی یه خراش روی بدنتون بیوفته
لیزا : اوههه
یه پسر قد بلند و سبزه که موهاشو آبی رنگ کرده بود سمت من تعظیمی کردو گفت
پسره : بازم ببخشید من خیلی عجله دارم
اینو گفتو سریع از کنارم رد شد هوسوک دستشو طرفم دراز کردو منو از زمین بلند کرد
جین : نکبت چه خوشگلم بود من بیام دانشگاه موهامو آبی میکنم
لیزا : چون به اون میومد دلیل نمیشه به توام بیاد
جین : من از اون خیلی خوشگلرتم اتفاقا به من بیشر میاد اصن تو چرا باز نظر دادی دختره نکبت .....
لیزا اروم زد به شونه جینو از کنارش رد شد
لیزا : جین اصن درکت نمیکنم یونو ؟؟
خم شدم تا خاک روی شلوارمو بتکونم که کنار پام یه دستبند دیدم برش داشتمو بهش نگاه کردم...
دستبند مهره های بنفش داشت که روی سنگ وسطیش حرف jk حک شده بود...خیلی قشنگ بود
هوسوک : این چیه دیگه؟
سابرینا : فک کنم مال اون یاروئه بود که زد بهم
هوسوک : فک کنم از بچه های دانشگاه بود اگه دیدیمش بهش میدیم ولی اگه ندیدیمش ک دیگه هیچی
جین : من گشنمه بیاین بریم یه چیزی بخوریم
هوسوک ازم فاصله گرفت یه دستشو انداخت دور گردن جین و اون یکی دستشو گذاشت روی شکمش
هوسوک : منم گشنمه بریم
دسبندو انداختم تو دستمو دنبال جینو هوسوک راه افتادم سمت بوفه و لیزا هم دنبالم اومد
بالاخره این اردوی مسخره تموم شد به من که اصلا خوش نگذشت جین که همش درحال خوردن خوراکی
بود و هوسوکم مثل بچه شیش ساله هی سوار نرده های راهروهای دانشگاه میشد و سر میخورد لیزا هم ک یا گوشی ندیده یا دانشگاه راه میرفت از خودشو درو و دیوار عکس میگرفت یعنی خاک بر سر من با این دوست پیدا کردنم
کلیدو انداختمو وارد خونه شدم
مامان : سلام سابرینا....خوش گذشت؟
همین سوال کافی بود ک مثل بمب منفجر بشم
مامان بطری ابو سمتم پرت کرد
ماما : خب حالا یکم اب بخور یه جوری راجبشون حرف میزنی انگار تازه باهاشون دوست شدی
و اروم خندید مامان ک داشت تلویزون نگاه میکرد باباهم به احتمال زیاد تو اتاقش خواب بود
دستگیره اتاقو چرخوندمو وارد شدم ... رونا رو تخت طبقه بالا خواب بود.
رفتم لباسمو عوض کردم
امشب وقتش بود ... باید صبر میکردم مامامنم بره بخوابه تا برم اجوما رو ببینم ....



☆☆☆

خب گایز نورا شی صبحت میکنه اینم پارت سوم
با حضور جین و هوسوک .
و با معرفی کیم لیزا خواهر عزیز سوکجینییی 😊

خب به نظرتون اون دستبند چیه و چرا حرف jk روش بوده اصن یعنی چی ؟

و اینکه به نظرتون اون پسر  ابی کی میتونه باشه
یه اسپویل کوچیک بکنم هر کی هست توی هیونگ لاینه
💙🦋

خب تا پارت بعدی به درور 🖐🏻☺

𝖫𝗂𝗆𝖻𝗈 | JJK.Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang