اما دستی که روی شونم قرار گرفت متوقفمون کرد
به عقب برگشتم... یه پسر با موهای آبی بود
چقدر قیافش اشناست
پسرفر یاد زد : شما دوتا اونجا چه غلطی می کردین؟
منو جین از صدای فریادش تکونی خوردیم ولی نتونستیم حرفی بزنیم دستمو گرفت
پسر : دنبامل بیاین اینجا جای امنی نیست
و ما رو دنبال خودش کشوندو برد سر خیابون
یه ماشین جلوی پامون نگه داشت
یه ون مشکی با شیشه های دودی
پسر : سوارشید
جین :چرا باید باهات بیام
پسر : بهم اعتماد کننید من میخوام کمکتون کنم نمیدونم اون ساحره چه بلاییی سرتون اورده
سابرینا : ساحره ¡¡¡¡
پسر : سوارشید براتون همه چیزو توضیح میدم
سوار ون شدیم که راننده برگشت سمتتمون
یه پسر جوون بود با موهای بلوند و چشمای آبی
خیلی زیبا بود انگار از آسمونا اومده
رو به پسر مو آبی کردو گفت
پسر مو بلونده : اینا کین دیگه ؟؟
پسر بزرگ تر دستوشو تو موهای آبیش فرو کردو با نگرانی به ما نگاه کردو گفت
پسر مو ابیه : فک کنم پیشگوییه جونگ کوک درست از آب درومده
من که کامال گیج شده بودم
داره چه اتفاقی میوفته منظورش چیه؟
نگه داشت همه پیاده شدمیددر یه خونه رو باز کردنو رفتن توش ماهم پشت سرشون اومدیم تو..
پسر مو آبی خودشو پرت کرد رو مبل و به ماهم اشاره کرد بشینیم
پسر : اسم من نامجونه ولی منو به مانستر میشناسن میتونی مونی صدام کنی ببخشد که بدون اینکه چیزی بگم اوردمتون اینجا
سابرینا : فکر کنم ما قبلا همدیگه رو دیدیم
جین : اره این همون مو قشنگست که تو دانشگاه خورد بهت مونی باحرف جین لبخنده پهنی زد و چال گونه هاش رو به نمایش گذاشت
سابرینا : اره خودشه
دستبندو از دستم دراوردم گرفتم سمتش
مونی چشماش از تعجب گرد شد
نامجون : این دست تو چیکار میکنه ؟
سابرینا : اون روز زیر پام افتاده بود حدس زدم مال تو باشه
ناجمون : نه مال من نیست ماله جونگ کوکه
دستبندو بهش دادم و به مبل تکیه دادم
پسر مو بلونده از آشپزخونه اومد بیرون برامون قهوه اورد
پسر : بفرمایید
زیرلب تشکری کردم
نشست کنار مونی
پسر : منم تهیونگم
( از همین تریبون اعلام میکنم ک ایشون ماینه به کسی نمیدمش)
سابرینا : خوشبختم من سابرینام اینم دوستم جینه عاممم میشه بپرسم شما دقیقا کارتون چیه ؟؟
نامجون : ما شکارچی ایم
جین چشماش گرد شد
جین : شکارچی چی؟؟ ادما ؟؟؟
مونی خندید : نه نه شکارچی ساحره ها
امروزم اومده بودیم سراغ اون ساحره پیر که شمارو دیدیم
سابرینا : اون آجومای پیشگو ساحره است؟
مونی سرشو تکون داد : اره...فکر کنم تو دردسر افتادی
جین : ساحره یعنی چی ؟؟
مونی : ساحره انسام هاییی ان که روحشونو به شیاطین میفروشن و در عوضش ازشون سحرو جادو یاد میگیرن
یاد سایه ای که تو ی باغ دیدم افتادم...
با فکر دوباره اش بدنم لرز ید
مونی : سابرینا میشه برام تعریف کنی که اون ساحره باهات چیکار کرد؟
سرموتکون دادمو شروع کردم
از تمریناتم گفتم تا چیزایی که میدیدم.
از تغییر خانوادم و وضعیت جسمیم
نامجون : از اون چیزی که فک می کردم بدتره
سابرینا : یعنی چی چه بلایی سرم اورده
مونی: من نمیدونم اما...انگار فریبت داده...این وردها و شکلی که خواهرت کف اتاق کشیده همه ماله شیطانه
با شنیدن حرفش شوکه شدم
تهیونگ رو به مونی کرد و گفت : توام به اون چیزی که من فکر میکنم فکر می کنی ؟
مونی سرشو برای تایید تکون داد
جین : چی دارین میگین چه بلایی سر سابرینا اومده ؟
(هیچی پسرم فقط گور خودشو کنده😬)
تهیونگ : راستش ما خیلی مطمئن نیستیم بهتره با جونگ کوک حرف بزنی اون میتونه بگه دقیقا چه اتفاقی واست افتاده
سابرینا : کجاست ؟؟
تهیونگ : طبقه ی بالا انتهای راهرو آخرین اتاق سمت چپ فقط اروم برو بقیه خوابن بیدار میشن
بلند شدم خواستم برم سمت راهرو که جین دستمو گرفت برگشتم چشمای نگرانشو دوخته بود بهم
جین : منم باهات میام
مونی : جونگ کوک خطرناک نیست نگرانش نباش بزار تنهایی بره
جین اروم گفت : مطمئنی؟
چشمامو بستمو دوباره باز کردم یعنی اره خیالت راحت باشه راه افتادم قلب محکم به سینم میکوبید
به در اتاق رسیدم☆☆☆
خب میدونم میدونم میدونم جای خیلی حساسی تمومش کردم ولی دیگه چی کنم دلم میخواست 😙
به نظرتون وقتی جونگ کوک ببینه چه واکنشی نشون میده ؟؟؟
یا اگه جونگ کوک سابرینا رو ببینه چه واکنشی نشونه میده ؟؟؟اون بالا گفتم تهیونگ مال خودمه به کسی نمیدمش ولی توی این فیک یه مزاحم هس تهیونگو ازم دزدیده 😂🤪
اینم از این پارت که منو یکی از خوشگلام واسه هم شرط گذاشته بودیم بفرما خوشگل خانم اینم اون پارتی که قولشو داده بودم ^^
منتظر پارت بعدی باشید (:
YOU ARE READING
𝖫𝗂𝗆𝖻𝗈 | JJK.
Fanfictionهمه چیز وجود داره؛ باید باور داشته باشی سرنوشت تنهات نمیزاره...تنفر درمانت نمیکنه شجاع باش. یک روز قهرمان داستان خودت میشی 𝖶𝗋𝗂𝗍𝗍𝖾𝗇 𝖻𝗒 : 𝖭𝗈𝗋𝖺 تاریخ شروع ۱۴۰۰/۳/۱۷ Jk×girl Jin×girl Teahyung×girl Session 1 ( completed ) ✔ Session 2 (...