دلبـــــــــــ⛓ـــــــر🔥
#پارت66حوصلهی توجیح کردن کارنو نداشتم با اخمی گفتم:
- چیه خونرو گذاشتی رو سرت؟؟نگاهش جوری نافذ بود که از داخل ادمو میلرزوند..
+ مگه علیرضا لباس عوض نمیکرد؟
- چ..چرا
+ پس تو اینجا لخت چه غلطی میکنی؟؟جوری با حرص و خشم حرف میزد که ترسیدم سکتهای چیزی بکنه.
- منکه لخت نیستم
+ خر نیستم جواب بدههههبا دست به در کوبیدو ریز لرزیدم.. من مردهم تموم شد رفت..منو میکشه..
علیرضا با یه قدم جلوش ایستادو بازوهاشو گرفت:
- برادر من خجالت بکش چرا...
+ تو یکی حرف نزن تا تکلیفتو با خواهرم مشخص کنم ولی میخوام بدونم شمادوتا اینجا چه گوهی میخوردیننن- یا خدا چی شده مادر عمارتو گذاشتین رو سرتون؟؟
مادرش و خواهرش و هلیاهم به جمعمون اضافه شدن.
- میشه تنها حرف بزنیم؟ لطفا.. بهت توضیح میدمبا چشمای بسته دم عمیقی گرفت و قرصی رو بدون اب خورد که گمونم قرص اعصاب بودو دوتایی به اتاق خودش رفتیم..
+ نتونی توجیهم کنی همینجا انقدر میگامت تا از دنیا بری
همه چیو بهش گفتم از وقتی حشری شدم تا اونجایی که علیرضا وارد شد و تمام مدت درو دیوارو نگاه میکرد.
اخر جملهمو با یه "ببخشید" تموم کردمو بلاخره نگام کرد.
دلبـــــــــــ⛓ـــــــر 🔞
#پارت67اخر جمله مو با یه ببخشید تموم کردمو بلاخره نگام کرد.
+ مگه خودارضایی ممنوع نبود؟
- چرا من واقعا نمیدونم چی بگم ینی بالا زده بودمو..سرشو نگه داشتو درحالیکه صورتشو از حرص چین میداد گفت:
+ تو زندگیم هیچکس اندازه تو دهنمو سرویس نکرده دلبر چرا یکم حرف گوش نمیکنی؟؟ الان حقته تنبیهت کنم تا تکرار نشهاهسته ببخشیدی گفتم و یهو ریزو دلبرانه گونش رو بوسیدم..
اخ خدا عطر تلخش دیوونم میکرد، نیمنگاهی بهم انداخت و یکی از ابروهاش بالا پرید..+ جرعتت خوب زیاد شده
- بوسه منو دوست ندارین؟ خب وایسین پسش بگیرمدوباره با خنده نزدیک شدمو لبامو رو ته ریشش قرار دادم اما برنگشتم. نزدیکی بهش حس عجیبی داشت.. توی اون فاصله کم نگاهم کرد و سیبک گلوش جابجا شد منم نمیتونستم نگاهش نکنم، چشاش سگ داشت.. زود بوسیدمش و برگشتم عقب.
دلبـــــــــــ⛓ـــــــر 🔞
#پارت68دستی به صورتش کشید که معلوم بود میخواست این جو بینمون ادامه پیدا نکنه.
+ ایندفعه رو در رفتی ستوده، گندای بعدیتو چجوری جمع میکنی؟- قول میدم گند نزنم
دستی به صورتش کشید.
+ علیرضا تنتو دید؟
- نه سریع خودمو پوشوندم..بعدشم واسه تو که مهم نیست.. من روسپیام وظیفهم ارضا کردنته پس نباید روم غیرتی بشی
+ کی گفته روت غیرتی میشم؟
- خب مشخصه
+ دلت تنبیه میخواد نه؟؟
- نههه غلط کردمدرحالی که تمام سعیشو میکرد لبخند نزنه سرتاپامو نگاه کرد و انگارکه تازه چیزی رو یادش اومده باشه گفت:
+ خودارضایی هنوز ممنوعه ها!!با خنده ی ریزی چشم گفتم و ازش خواستم محفل رو ترک کنم که به خونهی مامانم برم.. خیلی وقت بود ندیده بودمش و دلم براش یه ذره شده بود
تاکسی جلوی در آپارتمان نگه داشت.. همونطور که پول خوردامو میدادم درو باز کردم و پیاده شدم..دل تو دلم نبود ببینمش و میدونستم از سورپرایزم چقدر خوشحال میشه.
دلبـــــــــــ⛓ـــــــر🔥
#پارت69تاکسی دم اپارتمان نگه داشت، درحالی که پولشو میدادم درو باز کردم. جعبه شکلاتو تو دستم فشار دادم و زنگ ایفونو زدم، خداروشکر تصویری نبود و تونستم صدامو عوض کنم.
- کیه؟!اخ قربون صداش برم. چشمامو بستم تا سوتی ندم و صدای مردونه گفتم:
- مامور برقم
- این وقت شب؟
- خانوم باز نمیکنی برم بقیه کنتورا رو ببینمچندثانبه بعد باز شد و رفتم بالا. بوی آش رشته راهرو رو برداشته بود. زنگ درو زدم و جوری ایستادم که از چشمی در دیده نشمو قلبم تندتند میتپید که صدای دوستش لادن جون از داخل خونه اومد..
- بله؟
- باز کن
مشکوک درو باز کرد، اینو از اخم رو پیشونیش فهمیدم. با دیدنم دست جلوی دهنش گرفت و داد زد:
- مهرنوششش بیاااااااااا
با خنده گفتم: هیسس الان میان تذکر میدنمامان با اخم درحالی که میگفت "کیه؟؟" به حال اومد و همین که منو دید شل شد.. اصلا وا رفت فک کنم باز فشارش جابجا شد.. با حالت التماس دوید پیشم و جوری بغلم که که شکلات از دستم افتاد..
تمام صورتمو بوسید و زیر دست و پاش درحال له شدن بودم که لادن و بنفشه جداش کردن..
- مامانت فدات بشه یعنی دارم خواب میبینم؟؟ دخترم اومده منو ببینه؟
- الان چرا گریه میکنی خب؟.. منم دلم برات تنگ شده بود عشقمبه پذیرایی هدایتم کرد و دیدم بساط قلیون و الکل و هله هولهشون خوب به راهه..
اهسته و خانوم رو مبل نشستم تا بیاد.
اینجا با دوستای مجردش زندگی میکرد و دقیقا عین سه تا نوجوون، عیش و نوششون همیشه به راه بود.دلبـــــــــــ⛓ـــــــر 🔥
#پارت70مامان دیر کرد و فکر اینکه من باعث شدم فشارش بالا بره عذاب وجدان رو به جونم انداخت.
- ماماااان؟ خوبی کجا موندی؟
صدای مبهش از تو اتاقی اومد:
- خوبم وایسا فشارمو بگیره میام..همونجا در توالت باز شدو با دیدن امیرعلی چشمام از کاسه دراومد. این اینجا چه غلطی میکنه؟
اونم از دیدنم تعجب کرد.
- دلبر تو اینجا چیکار میکنی؟اعصابم تخمی شد و با هیجان ایستادم وگفتم: اتفاقا منم میخواستم همینو از تو بپرسم! اینجا چه غلطی میکنی؟
- هشش درست حرف بزن باز تو حیوون شدی؟؟
- حق نداری بهم بی احترامی کنی مرتیکه من دیگه نه جندهتم نه زنت!خیسی دستاشو با پشت شلوارش گرفت و سمتم اومد که عقب رفتم.
- مثل اینکه یادت رفته چه شبایی زیرم اه و ناله میکردی و زبونم ارضات میکرد جوجه سکسی من...با کشیدهم ساکت شد. میخواستم گردنشو بشکنم مرتیکهی الاغو..
انگشت اشارمو تو صورتش گرفتم وغریدم
- اولا گالهتو ببند بفهم چی میگی، ثانیا من الان شوهر دارم پس گورتو از زندگیمون گم کنابروهاش بالا پرید..فهمیدم کلمه شوهر توجهشو جلب کرده.
- جووون.. شو چیچی؟ شوهر؟ مشتاق شدم ببینم بعده من کی جوجه ی سخت پسندمو میگاد؟ نکنه مشتریته مثل من مخشو زدی زنش شدی؟
YOU ARE READING
❌ دلبـــر ❌
Romanceدختری که بخاطر پول وارد رابطه ای میشه که راه برگشتی توی اون وجود نداره... * اگه از خوندن صحنه های باز و خشن و الفاظ رکیک و روابط bdsm خوشتون نمیاد این رمان توصیه نمیشه * 2021 - Completed