❌ دلبـــر ❌

رئیس جدید

دلبـــــــــر🔥
#پارت111

ابروهامو از تعجب توهم کشیدم.
- به شماها گیر داد؟ استخدام منین یا اون؟

منشی اب گلوشو ترسیده بلعید و دم عمیقی گرفت تا ارامشش رو بدست بیاره.

- بله من بهشون گفتم ما منشی های اقای نداف هستیم ولی بازم گفت از فردا لباسامونو عوض کنیم و این شکلی نیایمو.. یه چنین گیرایی داد.. درضمن گفت مشتاقه شمارو ببینه

پوزخندی عصبی زدم.
- مثل اینکه نیومده داره شروع میشه
اضافه کردم: سرکارتون باشین

و به اتاق جلسه‌م رفتمو تنمو روی صندلی ولو کردم..
سعی کردم تمرکزمو بزارم رو نقشه‌های جلو روم اما نتونستم. شقیقه هامو با انگشتای دستم ماساژ دادم که این سردرد کوفتی ولم کنه!

همین لحظه در اتاق بعد از تقی باز شد و دستیارم لیلا گفت:
- جناب نداف مدیریت جدید شرکت طبقه بالا اینجان میتونن بیان؟

فقط میخواستم ببینم این فتنه کیه که هنوز نیومده دور ورش داشته بود..

با تایید سرم لیلا کنار رفت و چون داشتم لپ تاپمو باز میکردم، یه حاله ازش رو دیدم و وقتی سر بلند کردمو دیدمش، دستام خشک شد..

دلبـــــــــر🔥
#پارت112

اونم از دیدنم لبخند رو لباش ماسید و زل زد به چشمام..
امکان نداره..
امکان نداره اون مدیرعامل جدید دلبر باشه!

کف دستام عرق سرد کرد که خودکارو تو مشتم فشردم تا مشخص نشه..

تغییراتش توجهمو جلب کرد، حالا قشنگ شده بود یه دختر میلیاردر.. موهای هایلایت شده و کت شلوار شیک و روشنش با ایفون سیزدهی که معلوم بود تازه خریده..

دلبر که هل شده بود اخمی کرد. گلی که تو دستاش بودو روی میزم گذاشت و عطر شیکش بهم حس خوبی داد.

ابرو بالا انداختم و جدیتم رو حفظ کردم:
- به به خانوم ستوده.. مشتاق دیدار!

خودشو محکم گرفت. خبری از ضعف و ناتوانیش نبود، خبری از لوس بودن و الکی خندیدنشم نبود.. کاملا جدی و با پرستیژ جوری که هرکیم جای من بود بهش افتخار‌ میکرد..

- اقای نداف انتظار نداشتم ببینمتون

یه وری به میزم تکیه داده بودمو خودکارو بین انگشتام ماهرانه حرکت میدادم‌:
- خانوم ستوده منشیام گفتن از در که وارد شدی به همه گیر دادی تا برسی اتاقت.. اره؟

آدامسو تو فکش جابجا کردو با لبخند کجی نگام کرد:
- حالا کجاشو دیدین اقای نداف.. تازه شروعشه

دلبر"

بعد از گفتن روز خوبی داشته باشین ترکش کردمو به طبقه بالا تو اتاقم رفتم. قلبم محکم میتپید. دستامم عرق کرده بود.. خوب شد نفهمید استرس دارم..