خونه‌ی من؟

5K 186 64
                                    


#پارت18
< رمان دلبر🔞 >

بلههه! حدس میزدم یه همچین جایی داشته باشه.. همین اول یه حیاط بسیار سرسبز و لاکچری که توش میزو صندلی چیده بودن و از بادکنکایی که رو زمین ریخته بود انگار شب قبل اینجا تولدی چیزی گرفته بودن.

ولی اینجا واسه من عین انفرادیه.. بی‌ رمق به اسانسور رفتم و به طبقه هشت رسیدم و تقه ی کوتاهی زدم.‌ در باز شد هیبت ارباب رو دیدم.

- س..سلام

اب دهنمو به سختی قورت دادم.. ارباب به کنار رفت و وارد شدم واحد قشنگی بود خیلی با سلیقه چیده شده بود، دقیقا سلیقه ی ارباب.. ساده و شیک..

زیادی سکوت کردم اون وارد اشپزخونه شد و به حرف اومد.
+ استرس داری
- ن..نه خوبم

کاملا دروغ گفتم و اون فهمید. به دختری که اشپزخونه رو تمیز میکرد گفت لیوانی ابمیوه برام بیاره. با خوردنش ارومتر شدم

- خونه ی قشنگی دارید
+ اینجا زندگی نمیکنم.. خونه ی توعه..
- بله؟
+ ازین به بعد موقع قرارامون اینجا حاضر میشی.. تا زمانی که ازت نخواستم خونه ی خودم بیای حق نداری پاتو اونجا بزاری
- اصلا ادرسشم ندارم

شالمو دراوردم.. دستم رو قلبم گذاشتم دلم آشوب بود‌‌‌‌. ارباب به اتاقی رفت و تو تاریکیش محو شد.

صورتمو تو آینه ی پذیرایی دیدم از هروقت دیگه بهتر بودم. این کاری بود که میترسیدم انجامش بدم.. خودمو پشت در اتاق ارباب پیدا کردم.

کاش قبول نمیکردم‌‌ آخه هنوز هیچی نشده بدنم داره میلرزه!

هی پلک میزدم که جلوش گریه نکنم بلاخره در زدم و بلافاصله وارد شدم عجب اتاقی داشت..

پشتش به من بود و عضله‌های کتفش از زیر زیرپوش مشخص بود

+ آماده‌ای؟
- برای
+ برای چی اینجایی؟

الان خیلی ازش خجالت میکشیدم و همه چیزش بیشتر به چشمم میومد مثلا ته ریشش، یا سیب گلوش و صدای خش دارش... یا برجستگی شلوارش

با صدای از ته چاهی گفتم: نمیدونم..
+ بشین کاریت ندارم..
- لطفا زود تمومش کنین!

چندثانیه بی‌حرکت نگام کرد و جدی گفت: برقو خاموش کن لباستو دربیار..
لرزون برقو خاموش کردم ولی جرعت نداشتم لباسمو دربیارم.

#پارت19
< رمان دلبر🔞 >

با خودت تکرار کن!
بخاطر نجمه
بخاطر خودت
با پولش میشه خیلی کارا کرد از این فلاکت نجات پیدا میکنی

تو تاریکی تیشرت دراوردنِ اونو دیدم. چشمامو با ترس بستم‌ دکمه‌های پیراهنمو باز کردم قفل کمربندش با صدای ترسناکی باز شد

شلوارمو کندم اون روبروم ایستاد خیلی تحریک شده بودم اما ترسم بیشتر بود سوتینمو با دستای گرمش باز کرد با انگشت نوک سینمو لمس کرد و اون بزرگتر شد

خیسی زیرپام تا وسطای رونم رفته بود نفسم تند بود و شنیده میشد اون دستشو از کمرم رد کرد و وقتی به لای پام رسید متوجه خیسی شورتم شد خجالت کشیدم.

انگشتی لاش کشید حس خوب تا گردنم بالا اومد و لبمو گزیدم داشتم دستشو نگاه میکردم که سرم رو محکم به بالا داد گردنمو گرفت.

بغضی گفتم : نمیتونم!!
خمار شده بود زمزمه کرد : دیگه دیر شده

با کمربند دستامو از پشت بست گگ توپی رو وارد دهنم کرد و دیگه نتونستم حرف بزنم. اشکام میریخت اما هیجان هم داشتم خیلی دوست داشتم یه نفر اینجوری کنترلم کنه و الان احساس خوبی داشتم.

منو به میز چسبوند سرمو با یه دست فشار داد خود به خود باسنم بالا اومد د.یکش رو پشتم تنظیم کرد و درد عجیبی از پشت واردم شد .

سعی کردم جیغی بزنم گگ صدامو نامفهوم کرده بود.

دستشو رو باسنم کشید یهو ضربه ای بهش زد که علاوه بر صدای زیاد سوزشم داشت تعجب کردم ازینکه دارم لذت میبرم. ازینکه یکی منو بزنه دارم لذت میبرم. کلی خودمو قانع کردم که چنین حسی ندارم و فقط مجبورم تحملش کنم.

نزدیک ارضا شدنش اه مردونه ای کرد لای پام خیس تر شد سرمو بلند کردم ببینمش که محکم اونو به میز کوبید و به ضربه زدن ادامه داد

با فریادی ارضا شد و خودشو رو کمرم خالی کرد .

❌ دلبـــر  ❌Donde viven las historias. Descúbrelo ahora