عکسهای دردسر ساز

1.5K 82 4
                                    

توسکوتی که بینمون بود صدای پایی رو از دم در شنیدم که یه لحظه ایستاد و با سکوتمون به راهش ادامه داد.

اونقدر مظلوم و گربه‌ای نگاهش کردم که ضربه ای با دست به وسط پام زد و با لرزش کل بدنم ارضا شدم دستامو که با کمربند بسته شده بود از بالا دور گردنش انداختمو لبامو اهسته رو لباش گذاشتم.

اونم بدش نیومد ولی حرکتیم نکرد. چندبار بوسه های کوچیک از لباش گرفتم

+ بسه دیگه پاشو، خونه مردمیم
- خب که چی
+ میگم پاشو توله سگ

بیصدا از رو پاش بلند شدمو خودمو به پاتختی رسوندم شمع رو از روش برداشتم و از توی کشو فندک هم پیدا کردم پشتم به ارباب بود با لبخند کجی برگشتم شمع رو جلوی صورتش نگه داشتم. اتیش تو مردمک چشماش شعله ور بود.

مکث کمی کرد.

+ به پشت بخواب

ذوق و همینطور ترس تو وجودم رخنه کرد قبلا فقط یبار اینکارو کرده بودم و نمیدونستم ارباب چطور اونو انجام میده لفتش ندادم و به پشت خوابیدم. صدای ضربان قلبم رو میشنیدم.

شنیدم که لبه تخت ایستاد و دست سردش رو به کمر و باسنم کشید ازین سرمای یهویی موهای تنم سیخ شد یهو با سوزش و داغی جسم چسبانی رو باسنم صورتمو مچاله کردم و روتختی رو توی مشتم فشار دادم از درد و لذت و هیجانش نفسم بند اومده بود.

دوباره اون حس سوزش و داغی بصورت خطی روی کمرم و لای باسنم ریخته شد صداهای خفه ای بخاطر سوزشی که داشت از ته گلوم درمیومد بجز اون بینمون کاملا سکوت بود.

خط شمع رو از روی پاهام به پایین اومد تا بهم دستور داد بچرخم درجا اطاعت کردم، فقط هیکل مردونش رو توی تاریکی میدیدم‌.

+ پاهاتو باز کن
- اونجا؟؟ ارباب اونجا نه لطفا
سکوتی کرد و با ارامش ترسناک و صدای بمش حرف زد
+ تکرار نمیکنم

پاهامو مردد باز کردم به دستاش خیره بودم که ببینم کجا میره. شمع رو خم کرد پارافین داغ قطره قطره روی پوستم میچکید.

از زیر شکمم شروع کرد و پایین اومد و همین که به وسط پاهام رسید، بخاطر پوست نازک و حساسی که داشت بند کمربندی که دور مچم بودو گاز گرفتم و صورتم خیس از عرق شده بود.

لذتی که از درد کشیدن من میبرد رو حتی توی تاریکی تو صورتش تشخیص دادم. بعد از چند دقیقه پارافين سفت و سرد شد و به بدنم چسبید دردم خوابید اما هنوز میسوخت.

ارباب کمربند رو از دستام باز کرد و دم پنجره ایستاد و سیگاری روشن کرد فقط نقطه روشن سیگارو تو تاریکی میدیدم که بالا و پایین میرفت.

تیشرت و شلوارمو پوشیدم و زل زدم بهش. به اینکه چطور منی که بعد از امیرعلی عاشق نمیشدم حالا تمام زندگیم شده یه مرد سردو سنگدل!

❌ دلبـــر  ❌Donde viven las historias. Descúbrelo ahora