❌ دلبـــر ❌

داغ

دلبــــــر🔥
#prt_160

از کیسه‌ی خریدا یه ورق قرص دراورد و با یه ابمیوه برام اورد. جدیت همچنان تو نگاهش بود. نفهمیدم چرا اینجوری میکنه. مگه کار بدی کرده بودم؟ با سرگیجه و چشمای پف کرده قرصو از دستش گرفتم و با یه قلپ ابمیوه خوردم که دوباره حالت تهوع گرفتم و دیگه نخوردم‌. داشت میرفت که گفتم:

- چرا باهام حرف نمیزنی؟

نگاه نافذی به چشمام انداخت و انگار یه رعد و برق از تو بدنم رد شد. بیجون ادامه دادم:
- من واقعا حالم خوب نیست حتما باید با برگ و سند ثابت کنم تا باور کنی؟؟

خیلی بچست اگه بخواد بخاطر یه تیکه ایینه اینجوری قهر کنه! البته یه تیکه ام نبود.. ولی حق قهر کردن نداره!

بغضی شدم. بدجورم بغضی شدم! زیر لبی گفتم: خیلی نفهمی!
و بزور از جام بلند شدم. انگار صدتا وزنه بهم وصل بود و چشمام میسوخت. بینیمم پر بود. بیجون مانتومو پوشیدم و شالمو از زمین برداشتم که فهمیدم جدی نگام میکنه..

- کجا؟
- سر قبرم‌‌.. میای؟
- چرت و پرت نگو میگم کجا؟؟

از این اربابی حرف زدنش چشمامو گشاد کردم و اومد جوابشو بدم که سرفه های ممتد مانعم شد. دیگه چیزی نگفتم. گوشیمو برداشتم و رفتم که کفش بپوشم که گفت: این وقت شب تنها نرو

- چقدم برات مهمه!
نگاهی به سر تاپام انداخت و گفت: وایسا میرسونمت

بیحال انگشتمو بالا گرفتم و گفتم: جلو نیا که..

سرگیجه‌ی وحشتناکی گرفتم و دودستی سرمو نگه داشتم.

‌
#prt_161

سرگیجه‌ی وحشتناکی گرفتم و دودستی سرمو نگه داشتم. سالن پذیرایی دور سرم میچرخید. صدای پای کارن نزدیکم شد و زیربغلمو گرفت گفت: مثل بچه ی ادم بشینی سرجات اتفاقی ‌ام برات نمیوفته!"

نامفهوم گفتم: ای سرم...

بدنم داغ شده بود. کمکم کرد رو مبل دراز بکشم و گفت: ببینمت دستتو بردار

همینکارو کردم و با دیدن صورتم چشماش برق سریعی زد. صدای فوتبالو کم کرد و رو زمین کنارم نشست.

بعد از مکثی که داشت فکر میکرد چی باید بگه گفت: چیزی میخوری بگیرم؟
ابرو بالا انداختم..
- ضعف میکنی تا صبح

- من یه ایینه ی دیگه بگیرم بزارم سرجاش راضی میشی؟

تو سکوت زل زد بهم. یه حال عجیبی شدم.

- مشکل من ایینه ست؟
- والا تو از وقتی اومدی هی پاچه‌ی منو میگیری، چپ چپ نگاه میکنی جواب ادمو درست حسابی نمیدی!!

خنده‌ی هیستریکی کرد و با چشم بسته ای که نشاش از تعجب بود گفت: نه.. تو الان فکر میکنی من بخاطر ایینه اعصابم گوهه؟؟