نصفه شب

1.6K 91 38
                                    

خیلی زودتر از اونیکه تصورشو میکردم رسیدم هم خیابونا خلوت بود هم سرعت من بشدت زیاد! یکی از همسایه ها خارج شد و در پارکینگ بصورت خداخواهی ساعت ۲ نصفه شب به‌روم باز شد.

داخل شدم. ماشینش رو دیدم. تمیز و براق بود. مثل همیشه. خودمو جلوی اون در و واحد ۱۵ پیدا کردم. از تو چشمی داخل خونه تاریک بود. دستم بالا اومد که در بزنم اما نتونستم یه آن پا پس کشیدم نفس عمیقی گرفتم و زنگ خونه رو زدم.

استرس داشت کاری باهام میکرد که زندگی تا الان نکرده بود. خیلی طول کشید و نیومد. نکنه امشب این خونه‌ش نباشه؟ اوفففف‌‌.. یه بار دیگه زنگ زدم. بعدی رو سریعتر.. دوباره و دوباره.. انقدر زنگ زدم که بعد از چنددقیقه صدای خوابالود و مبهمی از داخل اومد‌.

+ کیه؟!
حرفم نیومد، دوباره زنگ زدم.
قفل در چرخید و در به ارومی باز شد.
چهره خسته و با ته ریش کارن رو دیدم و یهو قلبم تیر کشید با دیدنم اخمی کرد چشمای خوابالودشو مالید درو باز تر کرد تا برم تو.

تا یه دقیقه پیش میخواستم بزنم تو گوشش، میخواستم انقد جیغ بزنم و بهش فحش بدم که همه همسایه هاش بریزن اینجا، ولی نمیدونم چرا الان لال شدم.

+ این وقت شب اینجا چیکار میکنی
- خجالت نمیکشی این حرفو میزنی؟

نگاهی از سر تا پا بهم انداخت و با سر اشاره کرد که داخل شم از بیخیالش و اینکه براش مهم نبود منم یا کس دیگه، میخواستم جرش بدم دوباره فوران کردم.

- عوضی خجالت نمیکشی یجوری رفتار میکنی انگار همه چی تموم شده؟؟ چقدر بدبختی که یه ذره احساس تو قلبت نیست.

اخم غلیظی کرد از بازوم گرفت و منو به داخل هل داد و درو بست.

+ چرا داد میزنی چته؟؟
- کثافت چرا وقتی میدونی که نمیتونی جلو شق شدنتو نگه داری یه بسته کاندوم نمیزاری تو خونت؟؟؟
اخمش توام شد با گیجی و گنگی. نمیدونست چخبره. میفهمیدم میخواست کلی  حرف بارم کنه که نصفه شب مزاحم خوابش شدم، ولی نکرد

+ الان حرفت چیه ۲ شب
بیبی چکو کوبوندم به سینش طوری که دردش گرفت برش داشت و در کسری از ثانیه فهمید چیه کمی هنگ کرد و نگام کرد.

+ این چیه
- نمیفهمی چیه؟؟ توضیح بدم برات؟
+ اشتباه زده

بهت زده نگاهش کردم.
- چی میگی کارن، حالت تهوعم چی؟؟ سرگیجه و بیحالیم چی؟؟ از چی داری در میری

همینجوری نگام میکرد میخواست چیزی بگه ولی دهنش باز نمیشد دوباره به بیبی چک نگاه کرد.
+ از کجا میدونی باباش منم

خشکم زد و زل زدم بهش. قلبم دیگه نزد. اب گلومو بزور پایین فرستادم و یه پلکم نزدم. داشت زیر سنگینی نگاهم خورد میشد. نه داد زدم نه تشر. فقط خیلی اروم بهش گفتم

❌ دلبـــر  ❌Où les histoires vivent. Découvrez maintenant