ساده!

1.2K 96 48
                                    

چند روز بعد از اون ماجرا کارن همچنان با من تو قیافه بود. حتی حرف عادی هم دریغ میکرد.. حتی دیگه قرصامم بهم یاداوری نمیکرد.

صبح که بیدار شدم به حال رفتم جای کارن رو مبلی که شبا روش میخوابید خالی بود بعد از شستن صورتم تو سینک ظرفشویی، دوتا نیمرو و قهوه درست کردم با دوتا بشقاب چیدم صدای کارن از دستشویی میومد درحال دست خشک کردن بیرون اومد.

- صبح بخیر

انتظارشم داشتم که جوابمو نده. بدون اینکه اهمیت بده که من براش قهوه ریختم، دوباره واسه خودش یکی درست کرد بعد از خوردنش پیراهن سفید و شلوار راسته رو برای سرکار ست کرد.

بدون خداحافظی کیفش رو برداشت و رفت. منی که هرروز به بوسه و بغلش قبل رفتن بد عادت شده بودم راه گلوم واسه غذا بسته شد نتونستم بخورم نیمروهارو دور ریختم خودمو به شستن ظرفا و مرتب کردم کمدم مشغول کردم.

یکمم تلفنی با طناز و بعدش با داداشم حرف زدم ولی هیچی از اونشب به هیچکدوم نگفتم. حقیقتا خودمم فراموش کرده بودم، همونطور که همه دردامو راحت فراموش میکنن..

تو اینه به گودی زیر چشما و صورت لاغرم نگاه کردم. ساعت تقریبا غروب بود. موهامو بالا جمع کردم یه موزیک ملایم گذاشتم یه لیوان چای کنار کوکی که پخته بودم ریختم و مشغول به کتاب خوندن شدم.

تو این شرایط تنها چیزی که منو از دنیا جدا میکرد کتاب خوندن بود. قلپ اول از چای رو که روی زبونم حس کردم، ایفون به صدا دراومد به یبار بسنده نکرد و هی پشت هم زنگو میزد. با اخم و تاتی تاتی خودمو بهش رسوندم تو تصویرش مادر کارن رو دیدم که اخم کرده بود.

خدا خودش بخیر کنه! دکمه رو زدم همین که مادرش و خواهر تخسش ایمان وارد شدن با روی خوش سلام علیک کردم دست دراز کردم که دست بدم ولی بیتوجه بهم روشونو اونور کردن. مشتمو دستپاچه جمع کردم و سعی کردم ضایع شدنمو به رو نیارم...

احلام: پسرم کو؟؟!
با لبخند و انرژی مثبت حرف زدم
- مگه نمیدونین پسرتون سرکار میره..

انگشتتو بالا گرفت
احلام: تو لازم نیست بهم یادآوری کنی پسرم کجا میره میاد!!!
متعجب نگاهش کردم و درجا گرمم شد.
- لطفا آرومتر همسایه ها میشنون!
احلام: بشنون!! بزار همه بشنونننن.... گوش بدین ببینین این زنیکه پسر منو بدبخت کردههههه!!!
چشمام هر لحظه درشت تر میشد.

- چی میگین مامان چرا اینطوری م....
احلام: چییی؟؟ مامان؟!!! دفعه اخرت باشه منو مامان صدا میکنی!!
دستپاچه تر از این نمی‌شدم. مگه گناهم چی بود؟ چرا اینا از من متنفرن؟ انقدر ظالم آخه؟ واسه چی آخه؟ اشک تو چشمام جمع شد، ولی پایین نریخت.

- اگه احترامتونو نگه میدارم فقط بخاطر کارنه!
احلام نیشخندی زد و تلخ نزدیکم شد.
× اولا اسم پسر منو نمیاری زبونت! جمع میکنی میری خونه بابات توله‌تو پس میندازی گورتو از زندگیمون گم میکنی!!
ایمان: مامااان آروم باش...

❌ دلبـــر  ❌Donde viven las historias. Descúbrelo ahora