انتقام

1.7K 106 21
                                    

❌️ کارن ❌️

+ جانم دلبر
حرف نزد.
+ الو؟
- ازت متنفرم
+ چیشده دخترم
- کارن چرا جلوی ج.نده هاتو نمیگیری؟؟؟ ستایش با چه رویی باید بیاد خونمون ها؟؟؟ دیگه ابرو برام نمونده بخدا

اخمام تو هم رفت.
+ ستایش کیه؟؟
بلند و عصبی خندید.
- جمع کن باباااا

گوشیو قطع کرد. به جلوم زل زده بودم حتی متوجه نشدم که ترافیک باز شده با بوق ماشینا به خودم اومدم حرکت کردم و شمارشو گرفتم. جواب نداد. دوباره زنگ زدم که بهم توپید

- چیههه
+ ستایش اومده خونتون؟؟!
- اومده خونمون به بابام گفته دخترت حاملست! هم اونو میخوام بکشم هم تورووو

اشکش پشت تلفن درومد‌. قلبم یجوری شد. هوف اوضاع ازین گوه تر نمیشد. نفسی کشیدم تا بفهمم چی به چیه. خشمی که از کار ستایش وجودمو گرفت بی انتها بود. اینو از انگشتام که از شدت فشار به فرمون سفید شده بود میشد فهمید.

+ باشه گریه نکن.. کجایی الان
- تاکسی
+ ب..بیا برات لوکیشن میفرستم
- نمیخوام
+ یه حرفو یبار میزنم!

با سکوت اطاعت کرد، تو نزدیک ترین و خلوت ترین کوچه پارک کردم و لوکیشن دادم. تا دلبر برسه هزار تا نقشه تو ذهنم واسه سرویس کردن ستایش چیدم. هزار مدل کشتمش و زندش کردم. هزار جور شکنجه‌ش دادم. حدود نیم ساعت بعد یه تاکسی جلوی ماشینم ایستاد دلبر پیاده شد پولو از پنجره به راننده داد. تمام این مدت نگاش میکردم‌. رنگ به صورت نداشت و لاغر شده بود. صندلی جلوی ماشینم نشست و بوی عطرش زیر بینیم پیچید.

+ خوبی؟
- اره خیلی
+ ساک چیه دستت؟
- خیلی مشتاقی بدونی؟
+ سگم نکن میگم ساک واسه چی دستته؟؟
- بابام دیگه نمیزاره برم خونه.. گفت برو همون جهنمی که توش حامله شدی.. میرم خونه طناز
اینقدر اخم کرده بودم و چشمام درشت شده بود که حد نداشت.
+ ستایش اونجا بود نه؟؟

یهو بغضش ترکید و زل زد به پنجره تا من اشکاشو نبینم.
ناچی کردم موهاشو به پشت گوشش کنار زدم. اشکاشو با انگشتای شصتم پاک کردم. صورتش بین دستام بود. چشماش برق میزد، نگام که میکرد احساس تنهاییم تموم میشد. حس میکردم کس و کار دارم.. پیشونیش رو بوسیدم. لبامو فاصله ندادم و همونطوری موهاشو بو کشیدم. بوی شامپو میداد. حتی از بو کردنش ارضا میشدم.

- کارن
+ جون دلم
- من...

یهو با صدای بلند زد زیر گریه. محکم تو بغلم فشارش دادم اونم تقلا نکرد. خودشو بهم سپرد. محکم گرفته بودمش. از فشاری که بین بغلمون بود رام میشدم. روی موشو بوسیدم‌ و انگشتامو از بینشون رد کردم. اعصاب خوردیم هیچ جوره پنهون نمیشد اما برای دلبر کنترلش میکردم.

+ گریه نکن.‌. چی میخواستی بگی
- من چه گناهی کردم

تو همون حال لپشو بوسیدم. چشمامو بستم. لباش با فشار دستام جمع شده بود. حس میکردم خودش از کارام تعجب کرده یا معذب شده، ولی همش از دلتنگی بود. یه روز نمیدیدمش برام یه سال میگذشت. تقصیر خودشم بود. من حتی نمیدونستم احساسات یعنی چی. هنوزم هیچی ازش نمیدونم..

❌ دلبـــر  ❌Donde viven las historias. Descúbrelo ahora