نگران

2.3K 101 13
                                    

‌دلبــر^
"کاش می گفتند در این ره
چه بر لیلی گذشت...!"
---------------- 🍂🖤
#prt_132
- دلبر -

کارن متعجب گفت
- واقعا برام سواله یه دختر چرا انقد باید وحشی باشه؟ تو هورمونات فرق داره با بقیه دخترا؟

با حالت زار مشت محکمی بهش زدم و گفتم:
- ببین چیکار‌میکنییی! الان من گشنمه غذا بگیر
- جایی بازه غذا بگیرم؟؟
عین بچه ها زانومو بغل کردم و گفتم:
- من دارم از گشنگی میمیرم همین الان میخوام

بلند شدیم و تصمیم گرفتیم سمت بیمارستان بریم که از بوفه ش خرید کنیم. وقتی رسیدیم کارن پرسید چی میخوام و با ناله گفتم:
- اقا ساندویچ سرد دارین؟

مغازه دار تایید کرد. دوتا برداشتم با یه بطری اب و داشتم تو کیفم دنبال کارت میگشتم که دیدم کارن درحالی که به من زل زده کارتشو به مغازه دار دادو ساندویچارو برداشت.

- بیا بخور نمیری
تخس گفتم: خودم حساب میکردم! شماره کارتتو بده لطفا

یجوری بهم خیره شد که از حرفی که زدم پشیمون شدمو تو حیاط بیمارستان نشستیم.. با ولع ساندویچمو میخوردم و گوشیمو چک میکردم که فهمیدم ۵ تا تماس بی پاسخ از طرف الیاس!

با اخم مشکوکی لقمه مو قورت دادم و شمارشو گرفتم.. امکان نداشت الیاس انقد زنگ بزنه مگر اینکه اتفاقی افتاده باشه..

انقد بوق خورد داشت قطع میشد که صدای غریبه ای از اونور جواب داد..
مشکوک الو گفتم که گفت:
- شما؟
-الیاس کجاست من دختر داییشم
- اهااا.. ببین من دوست الیاسم هول نکن چیزی نیست.. دورهمی دوستانه بود، این الاغم تا خرخره مست کرد نمیتونه راه بره‌. گفتم بگم نگران نشید اگه جواب نداد

نگران گفتم: ادرستون کجاست میام دنبالش
- نمیخوا....
- میگم ادرس بده بگو چشم!!!!

از لحن محکمم جا خورد و ادرسو برام واتساپ کرد...

---------------- 🍂🖤
#prt_133

از لحن محکمم جا خورد و ادرسو برام واتساپ کرد.

- چیشده
متشوش کارنو نگاه کردم و گفتم:
- باید برم دنبال الیاس.. مست کرده خونه دوستشه وای خدا چیزیش نشه یوقت...

مکثی کرد و با حسادت خاصی گفت: خوب واسش نگران میشی

جدی شدم.
- پسر داییمه میفهمی؟؟ وقتی دوماه داشتم تو افسردگی میمردم فقط این بود که هرروز خدا بهم سر میزد واسم خوراکی میورد!

با به یاد اوردن اینکه مرد روبروم دلیل افسردگیم بود، لبخند تلخی زدم و وارد اپلیکیشن اسنپ شدم..

- من اینجا ایستادم، سوئیچ تو دستمه اونوقت میری اسنپ بگیری؟
همچنان سرم تو گوشی بود و نگاش نمیکردم.
- منو تو نباید همو میدیدم.‌. سر صحبت بینمون نباید دوباره باز میشد، من دیگه نمیخوام به دوران افسردگیم برگردم..

حرفم عصبیش کرد و صداشو روم برد بالا:
- چرا هی افسردگی افسردگی میکنی چه دخلی به من داره؟؟

بلاخره نگاش کردم. با انزجار.. با یه قدم خودمو بهش رسوندم.. صورتم با صورتش چندسانت بیشتر فاصله نداشت.

- کارن نداف! اولا، صداتو رو من بالا نبر.. دوما! منو تو تموم شدیم! دیگه مایی وجود نداره! سعی نکن دوباره به هم نزدیک شیم!

اولش سکوت کرد اما بعد، کم نیورد و با لحن تهدیدی اروم و ترسناکش گفت:
- دلبر ستوده! اولا، من هر گوهی دلم بخواد میخورم.. دوما! بازم هر گوهی بخوام میخورم!! واسه من تعیین تکلیف نکن

چون جوابی نداشتم بدم چندثانیه به چشاش خیره شدمو سرمو با تاسف تکون دادم و از حیاط بیمارستان خارج شدم تا پرایدی که قرار بود بیاد دنبالم، برسه

---------------- 🍂🖤
#prt_134

همش منتظر بودم کارن بیاد دنبالم و اصرار کنه با اون برم.‌ از نوری که رو زمین افتاد دیدم چراغ ماشینش روشن شد.. لبخندی زدم و اماده شدم که سوار شم که با سرعت ازم دور شد و رفت...

تو شوک موندم.. ینی تنهام گذاشت که با پراید غریبه برم کردان؟ اونم نصفه شبی؟؟

اسنپ جلوپام ایستاد و با ترس و لرز صندلی عقب نشستم. بعد از سلام، تو سکوت راه افتاد..

مسیر طولانی ای رو طی کرد که همش تو چت کارن بودم.. تنها پیاممون اون پی دی افی بود که برام فرستاده بود و تشکر سردی که من کرده بودم..

هوفی کردم و یه ربعی چشم بستم که حس کردم داریم وارد مسیر خاکی میشیم. صدای حرکت چرخ روی سنگ‌ ریزه هارو میشنیدم.. راننده مدام از اینه منو نگاه میکرد و این باعث شد ادرنالین تو وجودم شروع به ترشح بکنه..

سیخ نشستم و گفتم: اقا کجا میرین؟

- همونجایی که لوکیشن زدی دیگه
دستام میلرزید و اخم کرده بودم..
- ولی کردان جادش مستقیمه
- این یه مسیر دیگشه.. میانبره

تکیه دادم و سعی کردم خودمو اروم کنم.. چیزی نمیشه نترس! واسه چی گارد میگیری؟؟

یهو دیدم تو همین برو بیابون ایستاد و ماشینو خاموش‌کرد. فقط چراغای جلو روشن بود.. ترس وجودمو گرفت. تنها چیزی که به ذهنم خطور کرد این بود که لوکیشنمو به صورت زنده واسه کارن فرستادم که در سمتم باز شد و دستی منو به بیرون کشید..

- کارن -

دختره ی زبون نفهم! انگار تموم تقصیراتش گردن منه! خوبه یادش رفته همون اول چجوری وارد زندگیم شد. همش ینی باید حرص بخورم از دست این؟ موهام سفید شد!!

غر میزدم و رانندگی میکردم. یهو دلم براش شور زد.. کار بدی کردم گذاشتم نصفه شب با یه راننده غریبه بره کردان؟ نمیدونم چرا تپش قلب گرفتم. با صدای نوتیف گوشی درجا درحال رانندگی بازش کردم و دیدم دلبر لوکیشین لایو فرستاده، اما جاشون ثابت یجا وایستاده!

میدونستم یه اتفاقی میوفته! با مشت به فرمون کوبیدم و جوری با سرعت و یه فرمون دور زدم که ماشینای دیگه با فحش برام بوق میزدن.. وای خدا.. بلایی سرش بیاد خودمو نمیبخشم!

❌ دلبـــر  ❌Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang