پیشنهاد کار

7.2K 220 50
                                    


#پارت7
< رمان دلبر 🔞>

چند ثانیه که به ارضا شدنم مونده بود جسم محکمی از پشت به ماشین برخورد.

تمام حسم پرید و بیشتر ترس داشتم ازینکه نمیدونستم چه اتفاقی افتاده تند شلوارمو بالا کشیدم یه سانتافه‌ی مشکی جلوم پارک کرد فهمیدم مقصر اونه دلم میخواست رانندشو تیکه تیکه کنم.

هیچیز خطرناک تر از زنی که نتونسته ارضا بشه نیست!

با غیظ پیاده شدم اون راننده هم پیاده شد.
با اخم گفت : چشمات نمره داره؟ زحمت بکش عینکتو بزن مردمو نکشی!
کارد میزدی خونم درنمیومد.

- من وایساده بودم عوضی تو زدی بهم!
+ چی؟؟
- نشنیدی؟ بهت گفتم عوضی.. ازگل

وقتی دیدم حساس شده از قصد اون کلمه رو تکرار کردم.

× اخ خدا قاتلم نکن.. بدجا وایستاده بودی زنیکه
- چون میخوای خسارت ندی منو مقصر نشون میدی..زنگ میزنم پلیس بیاد پلاکم برداشتم

دوباره به جای تصادف نگاه کردم غصه‌ام گرفت مرده نیش‌خندی زد و نگاهشو به خیابون سوق داد.

× کلاس چندمی عموجون؟
- زهرمار و عموجون
عینک آفتابیش رو یه دستی برداشت با تمسخر گفت: من خواستم تو خسارت ندی.. حالا که اینجوری شد زنگ میزنی پلیس بیاد.
به ماشینش تکیه کرد: یالا.. میدونی شماره‌ی پلیس چنده دیگه؟..

مرد دیگه‌ای از ماشین دراومد دیدم از اینه بغل نگاهمون میکنه اما قیافشو نتونسته بودم ببینم.
آخ این... این کثافت چه جذابه
‌‌
#پارت8
< رمان دلبر 🔞>

موهای خوش حالتش به بالا شونه شده بود و ته ریشش بد چیزیش کرده بود چهره‌اش جا افتاده‌ و مردونه بود. رو کتش لکه‌ی قهوه بود و قیافه‌ی سفت و محکمی داشت...

اقای جذاب : شهیاد این چه طرز برخورد با یه زنه؟

صداش برام واقعا اشنا بود طوری که نمفهمیدم چی میگه فقط داشتم به این فکر میکردم که کجا صداشو شنیدم جای تصادف رو بررسی کرد.

+ نمیخواد زنگ بزنی پلیس ببر صافکاری هرچقدر شد شماره کارت بده بریزم.
مرد ۱ : ول کن بابااا... رو نده به مردم!
اقای جذابمون جدی و محترم گفت:‌ شهیاد تمومش کن خیلی کار داریم

نگاه نسبتا طولانی بهم انداخت جوری که انگار منو میشناسه شماره ای رو کارت نوشت دستم داد عینک افتابیشو یه دستی زد و سوار شد واقعا سکسی بود لباسای من بخاطر عرق به تنم چسبیده بود.

اون گراز وحشی خودشو بهم رسوند معذب شدم و خودم رو عقب کشیدم.

مرد ۱: گفتی اسمت چی بود؟
بدون فکر گفتم : دلبر
مرد ۱ : برو خداتو شکر کن امروز خیلی کار دارم وگرنه بیخیالت نمیشدم.. دلبر!
مرد جنتلمن- شهیااااد

از اینه بغل سانتافه‌‌ چشای اقای جذاب رو دیدم دیگه نگام نکرد سوار ماشینم شدم. دستامو به فرمون و دندونامو به هم فشار میدادم و به د.یلدو که زیر پام افتاده بود نگاه کردم.

صدای مسیج گوشی دراومد ...


#پارت9
< رمان دلبر 🔞>

خواهرم دلارام خواست پیشش برم چون یکار واجب داره منم همینکارو کردم و به خونه ی لوکسمون جایی که خیلی وقته نرفته بودم رفتم.

من در زدم و بتول خانوم کارگر خونه درو باز کرد از دیدنش خیلی خوشحال شدم زن مهربونی بود دلارام حوله ی دور سرشو باز کرد و از پله ها پایین اومد.

- خوبی بتول خانوم دلم واست تنگ شده بود
× قربونت برم دخترم تو کجایی اخه یه سر نمیزنی
- سرگرم این زندگی ناعادلانه م
دلارام : بسه بتول خانوم شما تو اشپرخونه کار نداری؟
بتول: ببخشید با اجازه

رفتارش ناراحتم کرد بخاطر همین کاراشه که ازش متنفرم.. هه.. خواهرمه مثلا!

دلارام با کنایه : چطوری سوگولی بابا
- خوبم حسوده سوگولی بابا. بگو سریع
دلارام : نه عشقم، تو که واسه بابا همیشه همون دختر کوچولویی
- کجاست؟ بازم با دوست دختراش لش کرده؟

صدای "اهم اهم" بابا رو تشخیص دادم برگشتم اصلا خجالت نکشیدم حساب من خیلی وقته از این خانواده جداست اگه نبود که خودمو نمیفروختم واسه یه قرون دوهزار.

موهای جو گندمی و چهره‌اش استخونیش.. واسه دوست دختراش یه جنتلمن واقعی بود بند روبدوشامبر شو سفت کرد.

بابا : چشمام درست میبینه؟ عشق من اینجا چیکار میکنه
-  دلارام مسیج داده بود.

بتول خانوم نسکافه با کیک اورد من لیوانی برداشتم از دلارام خواستم سریع حرفشو بزنه.

دلارام : هعی.. چقدر بده که حسابت از این خانواده جدا شده... ولی خب هنوزم خواهرمی.. از اون جایی که گفته بودی رستوران کار میکنی من برات دنبال کار گشتم. هلدینگِ نداف همه کارکناشو اخراج کرده و منشی میخواد رفیقم  اونجا کار میکنه بهم گفت.. یکم ادم بی اعصابی هست میکفت امروز ابرو همشونو برده با داد و بیداد اخراج کرده اونم چرا؟ چون یکی رو لباسش قهوه ریخته بوده! ولی فردا صبح یه لباس تمیز بپوش و برو . اگه لباس آبرومندانه نداری از کمد من بردار، ناراحت نمیشم..

دیگه بعد اینهمه سال خواهرش بودن به این رفتاراش عادت کردم عصبی نمیشدم بیتفاوت گفتم
- عه مرسی. ولی یکی بهم درخواست کار داده حالا ببینم ادرسشو

ضربان قلبم بالا رفت ادرسی که نشونم داد دقیقا همون ادرسی بود که تو یادداشت مرموز نوشته شده بود

بابا : چی گفتی؟!

از این آروم بودنش خیلی ترسیدم میدونستم الان منفجر میشه کف دستاشو بالا اورد نفس عمیقی کشید. یهو با صدای بلندی گفت:

× مگه من رفتم زیر قبر که تو بری تو شرکت اون بیشرف کار کنی؟؟؟

❌ دلبـــر  ❌Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora