بابایی؟..

2K 96 8
                                    

با پاشنه های بلندم مسیر ویلا رو طی کردم و به داخل رسیدم. دخترو پسرا که معلوم بود خیلیاشون تا خرخره مستن مشغول رقص و اهنگ خوندن بودن. یکم گنگ و سرگردون چشم چرخوندم تا پریماه و پیدا کردم و سمتشون رفتم.

از پشت چشماشو نگه داشتم.
× یا خدااا کیه؟
با هیجان سکوت کردم. دل تو دلم نبود بفهمه منم.
× باشه من تسلیمم!

دستامو برداشتم که برگشت و تا منو دید جیغ خیلی بلندی زد و جوری پرید بغلم که پام تو کفش پیچ خورد اشک تو چشمم حلقه زد ولی به روم نیوردم که ناراحت نشه.

× کثافتتتتت خانوم عنتر! چقد دیر اومدی منتظرم سه ساعته
- مرسی منم دلم برات تنگ شده بود!
× تیکه ننداز دیگه خب دیدمت ذوق کردم

گونمو بوسید و دستمو کشید و پیش دوستاش برد. راه که میرفتم درد گنگی تو مچ پام می‌پیچید که زیادم ازار دهنده نبود اما حس میشد.

× بچه ها این عشق من دلبر خانومه.. رئیس شرکته ها خیلی باکلاسه حواستون باشه

پیشونیمو با تاسف پوشوندم و لبخند معذبی زدم اما دوستاش خیلی باحال بودن و سریع تونستم بینشون جا بگیرم. سیگارمو روشن کردم و فیلتراشو شکستم و طعم جذاب نعنا و اکالیپتوس تو دهنم، باعث شد چشمامو با لذت ببندم.

چقدر جای اربابم اینجا خالیه. یاد رفتار زشتش افتادم و اشک تو چشمم حلقه زد ولی خودمو کنترل کردم. همیشه از دخترای ضعیف بدم میومد و این آزارم میداد که خودمم داشتم به یه دختر ضعیف تبدیل میشدم که همه زندگیش تو دستای یه مرد بیرحمه.

به میز خوراکی ها رفتم و لیوانی برداشتم با الکل تهشو پر کردم و سریع بالا رفتم. تلخیش صورتمو مچاله کرد و داغیش تا معدم پایین رفت یه چیپس تو دهنم گذاشتم و نگه داشتم تا مزه ش رو حس کنم.

پیک بعدی رو با الکل بیشتری بالا رفتم مرد خوش هیکل و خوش پوشی کنارم ایستاد و همینجوری نگام میکرد. طلبکار برگشتم سمتش و گفتم:
- ها؟؟

سعی میکرد خندشو کنترل کنه خداشاهده دلم که از کارن پره اگه بخواد رو مخم بره همینجا جرواجرش میکنم.

- چیه نگاه داره؟
× نمیدی؟

چشمام درشت شد و با تعجب نگاش کردم در صدم ثانیه خون به لپام هجوم برد.

- چی گفتی نشنیدم؟!
× میگم نمیدی؟؟
- بدبختِ ازگل برو به عمت بگو بده! فک کردی من ازین دختر خرابام که هرشب با یکی بده بستون میکنم؟؟ اشغال چی با خودت فکر کردی ها؟؟ بخدا دهنتو سرویس میکنم

بخاطر صدای زیاد موزیک مجبور بودم داد بزنم و اون میشنید خندش بیشتر و چشماشم از تعجب گشاد شد قیافه‌ی عنش پسر موجه و خوبی بود این چه درخواستی بود ازم داشت.

× سلیطه خانوم میگم بطری رو بده! چرا واسه خودت میبری میدوزی؟

به دستام نگاه کردم و دیدم بطری دستمه با شرمندگی و خجالت بهش دادم و رومو اونور کردم که باهاش چشم تو چشم نشم.

❌ دلبـــر  ❌Where stories live. Discover now