پلیس آگاهی

1.3K 104 42
                                    

❌️کارن❌️

+ دوست دیگه ای نداره پیشش بره؟؟!
طناز: نه بابا نمیسازه با هیچکی با منم بزور دوسته.. تروخدا بگو چیشده
+ دیشب گذاشت رفت الان غیب شده!!

از جمله ای که گفتم خودم فشارم افتاد!

طناز: یا حضرت عباس... بزار من چند نفرو میشناسم فقط الان خوابن فکر کنم

+ بپوش دارم میام دنبالت...

طناز رو برداشتم و خونه تک تک دوستایی که دلبر حتی یبار باهاشون حرف زده بود رفتیم.. خونه به خونه.. پیش هیچکدوم نبود.. تقریبا پنج شیش ساعت ازمون گرفت و با غر غرای گشنگی توام با پریشونی طناز، به نزدیک ترین فست فود رفتیم.. طناز به خوردن هات داگش مشغول شد.. ولی من از گلوم پایین نمیرفت.. یه بند تو فکر این بودم که دلبر کجاست.. الان ناهار چی خورده؟ اصلا خورده؟ الان که من دارم بهش فکر میکنم اونم بهم فکر میکنه؟
اصلا نمیفهمیدم داره چه اتفاقی میوفته!
مگه دسته پلی استیشنه که گم بشه؟

طناز لقمه بزرگشو قورت داد و با لبای سسی حرف زد
× الان چه گهی باید بخوریم؟
+ فعلا تو اون گهو قورت بده بعد حرف میزنیم

پوکر فیس نگام کرد.. خودم خندم گرفت.. اونم خندید..

× خیلی آشغالی.. بیچاره دلبر...

لبخندم محو شد و دوباره به هول و ولا افتادم. فقط با شنیدن اسمش!..

+ کجاست یعنی

کلافه دستی به صورتم کشیدم.

یهو دیدم دستشو رو دستم گذاشت. سر بلند کردم.

× من مطمعنم پیداش میکنیم!

با اخم معذبی دستمو از زیر دستش بیرون کشیدم با چشم اشاره زدم که سریع غذاشو تموم کنه چون کلی کار داریم.. یهو فکری به سرم زد و تصمیم گرفتم به پلیس بگیم. تو این حین هلیام یه بند زنگ میزد طوری که از کلافگی سایلنت کردم..
یک ساعت بعد تو اداره آگاهی نشسته بودیم. من تو صندلی راهرو، بین مردم و طناز داخل اتاق داشت فرم اطلاعات رو پر میکرد و بازجویی میشد.

پر از آدم بود و هرکدوم پی درگیری های خودشون.. چندبارم بغلم دعوا شد که منو از فکر پروند.. تو سکوت نگاهشون میکردم.. یاد دعوای بیمارستان افتادم.. چهره دلبر تو سرم نقش بست و تمام بدنم یخ کرد.. لرزیدم..

کیف پولمو باز کردم. به عکس سه درچهارش با مقنعه که توش بود نگاه کردم.. چطوری بدون آرایش انقدر قشنگی؟.. بذار پیدات کنم.. قول میدم از دلت در بیارم.. لبخند نشست رو لبم و با صدای طناز سریع کیف پولمو بستم و اخم و جدیت به صورتم برگشت.

طناز: برو تو منتظره
+ چیا پرسید؟
طناز کاغذی رو تو بغلم پرت کرد.
: چرت و پرت!! نمیدونم با این سوالای مسخره چطور میخوان پیداش کنن؟؟

به اتاق افسر آگاهی رفتم.. راست میگفت. خیلی سوالای چرت و پرتی پرسید.. فامیلیشو پرسیدم.. مشایخی بود.. علیرضا مشایخی! ازینکه علیرضا صداش زدم تعجب کرد..

❌ دلبـــر  ❌Où les histoires vivent. Découvrez maintenant