وقتی هری فردا از سر کار به خونه برمیگرده، نه لویی و نه گریسی، طبقه پایین نیستن.
آه میکشه و کیف لپتاپش رو زمین میذاره.
اون یه صدای ضعیف از طبقه بالا میشنوه. اخم میکنه و میره تا چک کنه.موقع رفتن به سمت اتاق گریسی، لویی رو میبینه که چهار زانو، آخر تخت گریسی نشسته و گیتار روی پاشه.
گریسی دراز کشیده و در حالی که یه خرس عروسکی بین بازوهاشه، به لویی نگاه میکنه.
هیچکدوم متوجه هری نمیشن.
هری به آرومی به چهارچوب در تکیه میده.گریسی: یه آهنگ دیگه، ددی؟
گریسی میپرسه، صداش به خاطر خواب نرمه.گریسی: آهنگ گریسی؟
لویی به گرمی لبخند میزنه.لویی: حتما، عزیزم. ولی بعدش باید بخوابی، باشه؟ فردا برنامه بزرگِ چیدن بلوبری با پاپا داریم.
گریسی سرشو به نشونه موافقت تکون میده و لویی به پایین و گیتارش نگاه میکنه. یکم مینوازه قبل از اینکه ریتم رو پیدا کنه.
"You can't fool me"
(تو نمیتونی منو گول بزنی)هری چشماش رو با صدای لویی میبنده و تو ذهنش به عقب برمی.گرده، وقتی که جوونتر بودن و هری تازه واسه تولد لویی این گیتار رو واسش خریده بود.
"I saw when you came out, you got your papa's taste, but you got my mouth..."
(من وقتی اومدی بیرون دیدمت، تو سلیقه پاپات رو داری ولی دهنت شبیه منه)گریسی یکم به این تیکه آهنگ میخنده. هری چشماشو باز میکنه تا نگاهش کنه. گریسی جوری به لویی خیره شده که انگار اون تمام دنیاشه.
هری یکم نرم میشه."And you will always have a part of me, nobody else is ever going to see, Gracie girl"
(و تو همیشه بخشی از من رو خواهی داشت که هیچکس دیگهای هیچوقت نمیبینه، گریسی گرل)پلکهای گریسی با لرزش بسته میشن در حالی که یه لبخند محو هنوز رو لباشه.
"Life flies by in seconds, you're not a baby, Gracie, you're my friend, you'll be a lady soon, but until then, you gotta do what I say..."
(زندگی در چند ثانیه میگذره، تو یه بچه نیستی، گریسی، تو دوست منی، تو به زودی یه زن جوون میشی، ولی تا اون موقع، باید کاری که من میگم انجام بدی...)لویی متوجه میشه که هری اونجا ایستاده. اونا از امروز صبح با هم حرف نزدن. تنها ارتباطشون وقتی بود که هری قبل از رفتن و بردن گریسی به مدرسه، پیشونی لویی رو بوسید.
"You nodded off in my arms, watching TV"
(تو تو بغل من در حال تماشای تلویزیون خوابت برد)هری همینطور که لویی ادامه میداد، وارد اتاق شد و کنارش نشست.
گریسی وقتی حس کرد تخت پایین رفته، چشماش رو باز کرد.
YOU ARE READING
State of grace [L.S]/(Mpreg)
Fanfictionهری و لویی دعوا میکنن. اون ها تمام مدت دارن با هم بحث میکنن، تا جایی که گاهی دختر ۵ سالشون هم نمیتونه باعث شه تا متوقف بشن. اون ها به طلاق نزدیکن، ولی یه بارداری غیرمنتظره، میتونه چیزی باشه که ازدواجشون رو نجات بده. WARNINGS: !!Male Pregnancy ...