Four

1.1K 206 346
                                    

لویی: پوشکش رو چک کردی؟

هری داره تقریبا با درموندگی گریسی رو تو بغلش بالا  پایین تکون می‌ده.

هری آه می‌کشه. یه دسته از موهاش از بانِ به هم ریخته‌اش بیرون ریخته.

هری: آره، هیچی.
اون با خستگی سرش رو بالا می‌گیره و به لویی نگاه می‌کنه.

لویی آخرین باری که دوتاشون همزمان خوابیدن رو یادش نمیاد.
به نظر میاد گریسی فقط جیغ می‌زنه و جیغ می‌زنه، در حالی که یکیشون ازش نگهداری می‌کنه تا اون یکی بتونه استراحت کنه.

هری: نکنه چیزیش باشه، لو؟
لویی: چیزیش نیست، بیب.

اون بهش اطمینان می‌ده. لویی به سمت هری می‌ره و  لب‌هاشونو رو هم می‌ذاره.

لویی: بچه های کوچیک گریه می‌کنن، این عادیه.

صورت هری جمع می‌شه.
هری: من خستمه‌

هری تقریبا گریه میکنه که یکم قلب لویی رو می‌شکنه‌.

هری: و اون ناراحته، و من نمی‌دونم چرا و این داره منو  می‌کشه، ال.

لویی با یه لحن نرم و عاشقانه حرف می‌زنه.
لویی: هزا! نظرت چیه که بچه رو بدی به من و بری یکم چرت بزنی؟

هری گریسی رو سفت تر نگه می‌داره
هری: نکنه گرسنه‌اش بشه؟

لویی نیشخند می‌زنه و شونه بالا می‌ندازه.
لویی: من لباستو می‌دم بالا.

هری بهش چشم غره می‌ره ولی گریسی رو دستش  می‌ده تا لویی اونو تو بغلش تکون بده.

لویی: کام آن، پرنسس. بیا به پاپا یه استراحت بدیم.

هری: بیا پیشم دراز بکش اگه یه وقت تونستی  بخوابونیش.
هری با خواب آلودگی زمزمه می‌کنه و بینیش رو به  گردن لویی می‌ماله و فکش رو می‌بوسه و بعد به طبقه   بالا می‌ره.

تمام بدن لویی به خاطر لمس هری، گرم می‌شه.
لویی آه می‌کشه و گریسی رو که داره گریه می‌کنه با  ملایمت تکون می‌ده.

لویی: چی انقدر ناراحتت کرده؟ داری قلبمو‌ می‌شکونی.

گریسی با چشمای درشت و خیس به بالا و لویی نگاه  می‌کنه. اون جوری به لویی نگاه می‌کنه انگار لویی تمام  دنیاشه و باعث میشه لویی به خودش بلرزه.

لویی با نگاه کردن بهش وحشت می‌کنه. این موجود  کوچیک که اون و هری ساختن.

لویی خیلی می‌ترسه که پدر خوبی نباشه‌. اون هیچ  ایده‌ای نداره که داره چی کار می‌کنه.

لویی روی مبل می‌شینه و گریسی رو کنار سینه‌اش  می‌گیره.
لویی: تو می‌دونی که هر چیزی نیاز داشته باشی، من و  پاپا اینجاییم. تو نیازی نداری که گریه کنی تا توجه  بگیری. تو همیشه اونو داری. فرقی نمی‌کنه چی بشه.

State of grace [L.S]/(Mpreg)Where stories live. Discover now