Thirty One

375 60 120
                                    

"پس راز تو يه آهنگ موردعلاقته از گروهABBAئه و اين يه راز دارك نيست!"

لويي در حالي كه ميخنديد پاهاش رو بين پاهاي هري پيچيد و باهم روي تخت دونفره خوابيدن و اين هري شانزده ساله بود كه توي آغوشش ميدرخشيد.

دوستاي لويي هميشه لويي رو بخاطر اينكه اون با فردي كوچيكتر از خودشون ميگرده اذيت ميكردن ولي لويي ميدونست كه اين ارزشش رو داره.

اونا فقط چند ماهه كه باهم قرار ميذارن و بيرون ميرن ولي لويي به جرئت ميتونه بگه كه اين يكي متفاوته و ارزشش رو داره
"من چيز ديگه اي ندارم كه بگم"وقتي هري چشماش رو چرخوند،لويي از خودش دفاع كرد و پشت بندش خنديد.

"تو چي هري؟"

"اينكه من رازي دارم؟"هري پرسيد و لويي سر تكون داد.

هري لباشو گوشه اي جمع كرد و گفت"عام،نميدونم؟"

لويي بهش اطمينان داد"اگر نميخواي چيزي بهم بگي اشكال نداره"

لويي به چهره سرخ شده هري خيره بود و نميخواست يه لحظشو هم از دست بده.

"من ميتونم حامله بشم"هري به ارومي زمزمه كرد و لب پايينيش رو گزيد و چشماش رو از لويي دزديد.

لويي به چشماي هري خيره ميشه و ميفهمه كه چقدر ترسيده پس به نرمي پرسيد"واقعا؟"زمزمه كرد و هري سر تكون داد گونه هاش بيشتر از قبل سرخ ميشن.

"اميدوارم در موردم بد فكر نكني،ميدونم اين عجيبه!"هري با خجالت گفت.

لويي اطمينان ميده"نه،نه البته كه اين عجيب نيست H؛خوشحالم كه اينو بهم گفتي،توي چند سال گذشته جهان مردايي كه باردار ميشن رو بيشتر و بيشتر از قبل پذيرفته"

"واقعا؟" هري با ناراحتي ميپرسه.

"آره، چیز مهمي نیست" لويي به سمت هري خم شد و روي لباشو نوك زد و هري ريز خنديد"پس اين راز منه!"

"آره"لويي آب دهنش رو قورت داد و دست هري رو فشرد و ادامه داد"فكر ميكنم،عاشقتم،دوستت دارم،من واقعا عاشق توام!"

هري به پهناي صورتش ميخنده"منم عاشق توام"صورت لويي گرم ميشه و هري خم ميشه تا ببوستش،اين بار كمي طولاني تر از قبل.

٫٫

وقتي لويي وارد خونه ميشه تنش از خستگي و سرماي بارون ميلرزه،اون به شكل عجيبي يادش رفته بود كه لباس گرم بپوشه و حالا اون اينجاست،يخ كرده،خيس و خسته و هر چند وقتي سر بلند ميكنه و هري رو ميبينه كه روي مبل خوابيده،همه احساسات بد و منفي ازش دور ميشن و از احساسات خوب،گرم ميشه!

لويي توي راه خونه ايستاد تا براي هري گل بخره،بي هيچ مناسبتي سالگرد اونا توي ژانويس كه لويي بايد وقتي دارن نزديك ميشن به اون روزا اينو توي جايي يادداشت كنه تا مثل گذشته يادش نره و خوب پيش نره،لويي فقط ميخواد به هري ياداوردي كنه كه هنوز دوستش داره و چقدر قدردانشه!

State of grace [L.S]/(Mpreg)Where stories live. Discover now