لویی معمولا میتونه خودش رو کسی که بی خوابی داره توصیف کنه. (insomniac)
وقتی یه مشکلی باشه، یا چیزی تو ذهنش باشه که نتونه حلش کنه، اون نمیتونه بخوابه.
از قبل از اینکه گریسی به دنیا بیاد، همینطوری بوده.
هری خواب بود و لویی توی تخت میشست و به شکم برآمده و نرم هری زل میزد و سعی میکرد بفهمه چطور باید انجامش بدن.وقتی گریسی نوزاد بود و همهاش گریه میکرد و اونا نمیتونستن بفهمن مشکل چیه، اون هیچوقت نمیخوابید.
حتی وقتی اون آروم میشد و کل شب رو میخوابید، لویی بیدار بود، نگران بالای گهوارهاش میایستاد و فکر میکرد چطوری باید حال گریسی رو خوب کنه.
وقتی هری شروع به کار کرد، صبح ها زود میرفت و شب ها دیر برمیگشت، لویی نصفه شب ها خودش رو بیدار میدید، در حالی که شکمش به هم میپیچید وقتی متوجه حلقه های سیاه دور چشمای هری میشد، یا اینکه هری روز قبل صبحونه و شام نخورده.
و همینجوریه که لویی متوجه میشه هری ساعت چهار صبح به سمت دستشویی میدوئه.
اون طبقه پایینه و به تبلیغات طولانی تلویزیون نگاه میکنه و لباس های گریسی رو تا میکنه.
اون چند هفته اس سر کوچیک ترین چیز ها ناراحت میشه و لویی نگرانه که اون میتونه حس کنه چقدر اوضاعِ همه چیز بین خودش و هری وخیمه.
ولی، به هر حال. وقتی داره یکی از پیرهنهایی که هری واسه کار میپوشه رو تا میکنه، صدای قدم های سنگین و تند هری رو بالای سرش میشنوه و بعد صدای بسته شدن در دستشویی.
لویی اخم میکنه. پیرهنی که داشت تا میکرد رو کنار میذاره و از روی مبل بلند میشه و به طبقه بالا میره.
لویی آروم در میزنه، نمیخواد که هری رو شوکه کنه.
لویی با لحن لطیفی میپرسه: حالت خوبه، لاو؟
هری: آره، خوبم.لویی لبشو جمع میکنه و آروم در دستشویی رو باز میکنه. هری رو میبینه که رو زمین نشسته و به دیوار تکیه داده.
لویی: حالت بهم خورد؟
هری با سر تایید میکنه و چشماشو میبنده.لویی نمیدونه که هری اینو میخواد یا نه، ولی به سمتش میره و روی زمین کنارش میشینه و بوی استفراغی که تو هواس رو نادیده میگیره.
هری با صدای نرمی که به زور یه زمزمهاست میگه: فکر کنم حاملهام.
قفسه سینه لویی تنگ میشه و سریع سرشو به سمت هری میچرخونه؟
لویی به زور آب دهنشو قورت میده و به تندی میگه: داری مسخره بازی در میآری؟
هری آروم سرشو تکون میده، چشماش خسته ان.
هری: من کل هفته حالت تهوع داشتم و حتی بیشتر از حالت عادی احساس خستگی میکنم.
هری چشماشو باز میکنه ولی لویی رو نگاه نمیکنه.
هری: و شلوار هام دارن تنگ میشن.
YOU ARE READING
State of grace [L.S]/(Mpreg)
Fanfictionهری و لویی دعوا میکنن. اون ها تمام مدت دارن با هم بحث میکنن، تا جایی که گاهی دختر ۵ سالشون هم نمیتونه باعث شه تا متوقف بشن. اون ها به طلاق نزدیکن، ولی یه بارداری غیرمنتظره، میتونه چیزی باشه که ازدواجشون رو نجات بده. WARNINGS: !!Male Pregnancy ...