هی، لوزرز!
خب میدونم همین دیروز آپ کردم، ولی چون کار پیدا کردم (البته فعلا آزمایشی 🤦🏻♂️) و خرذوقم، اینم یه پارت دیگه به عنوان شیرینی
هَو فان!-آرمان
🟥
لویی از سر کار به خونه بر میگرده. عرق کرده، کثیفه، به شدت خستهاس و نمیتونه واسه دیدن هری صبر کنه.
راستش، دیدن هری تنها چیزیه که باعث میشه کل روز دووم بیاره.لویی: هز؟
هیچ جوابی نمیاد. لویی اخم میکنه. به آشپزخونه میره و هری رو میبینه که پشت میز نشسته و داره گریه میکنه و چیزی مینویسه و کمی به خاطر شکمش که هشت ماهه بارداره، خم شده.
لپتاپش جلوش بازه، کتاب هاش رو هم دیگه ان، و یه عالمه کاغذ رو میز پخش شدن.
هری سرشو بالا میگیره و به لویی نگاه میکنه. بینیش رو بالا میکشه و با صدای ضعیفی بهش سلام میده.
لویی به نرمی میگه: چی شده، لاو؟
هری دوباره بینیش رو بالا میکشه: من از دانشگاه حقوق متنفرم.لویی میدونه که اون مضطربه. چطوری نباشه؟ اون یه کمال گراست و هشت ماهه بارداره و لویی میدونه که اون الان ترجیح میده هرکاری بکنه به جز انجام تکالیفش.
ولی، برخلاف اشک هاش، اون هنوز داره مینویسه و هنوز داره کارشو انجام میده. لویی سرشو تکون میده، با اینکه بی نهایت بهش افتخار میکنه.
لویی به سمتش میره و یه دسته از موهای فر بلندش رو پشت گوشش میده.
لویی: میخوای یکم استراحت کنی؟هری آه میکشه و چشماش رو پاک میکنه: نه، باید اینو تمومش کنم.
هری لجبازه و لویی حوصله بحث کردن نداره. پس فقط با سر تایید میکنه.
لویی: باشه. من واست یه فنجون چای درست میکنم.هری چشمش رو از ورقه رو به روش میگیره تا به لویی نگاه کنه. و هری با ضعف لبخند میزنه وقتی لویی اشک هاشو پاک میکنه.
هری به نرمی میگه: ممنون، ال. عاشقتم.
لویی هم بهش لبخند میزنه و خم میشه و لب هری رو سریع میبوسه.
لویی به نرمی میگه: منم عاشقتم. ولی جدا، هز، استرس اصلا الان برات خوب نیست. اگه نیاز داری، باید استراحت کنی.هری: من اوکیام.
هری بهش اطمینان میده و آروم آه میکشه.هری: فقط یکم فشار رومه. تقریبا تموم شده دیگه.
لویی: اوکییی.
YOU ARE READING
State of grace [L.S]/(Mpreg)
Fanfictionهری و لویی دعوا میکنن. اون ها تمام مدت دارن با هم بحث میکنن، تا جایی که گاهی دختر ۵ سالشون هم نمیتونه باعث شه تا متوقف بشن. اون ها به طلاق نزدیکن، ولی یه بارداری غیرمنتظره، میتونه چیزی باشه که ازدواجشون رو نجات بده. WARNINGS: !!Male Pregnancy ...