Nine

1K 192 445
                                    

هی، لوزرز!
خب میدونم همین دیروز آپ کردم، ولی چون کار پیدا کردم (البته فعلا آزمایشی 🤦🏻‍♂️) و خرذوقم، اینم یه پارت دیگه به عنوان شیرینی
هَو فان!

-آرمان

                                    🟥

لویی از سر کار به خونه بر می‌گرده. عرق کرده، کثیفه، به شدت خسته‌اس و نمی‌تونه واسه دیدن هری صبر کنه.
راستش، دیدن هری تنها چیزیه که باعث می‌شه کل روز دووم بیاره.

لویی: هز؟

هیچ جوابی نمیاد. لویی اخم می‌کنه. به آشپزخونه می‌ره و هری رو می‌بینه که پشت میز نشسته و داره گریه می‌کنه و چیزی می‌نویسه و کمی به خاطر شکمش که هشت ماهه بارداره، خم شده.

لپتاپش جلوش بازه، کتاب هاش رو هم دیگه ان، و یه عالمه کاغذ رو میز پخش شدن.

هری سرشو بالا می‌گیره و به لویی نگاه می‌کنه. بینیش رو بالا می‌کشه و با صدای ضعیفی بهش سلام می‌ده.

لویی به نرمی می‌گه: چی شده، لاو؟
هری دوباره بینیش رو بالا می‌کشه: من از دانشگاه حقوق متنفرم.

لویی می‌دونه که اون مضطربه. چطوری نباشه؟ اون یه کمال گراست و هشت ماهه بارداره و لویی می‌دونه که اون الان ترجیح می‌ده هرکاری بکنه به جز انجام تکالیفش.

ولی، برخلاف اشک هاش، اون هنوز داره می‌نویسه و هنوز داره کارشو انجام می‌ده. لویی سرشو تکون می‌ده، با اینکه بی نهایت بهش افتخار می‌کنه.

لویی به سمتش می‌ره و یه دسته از موهای فر بلندش رو پشت گوشش می‌ده.
لویی: می‌خوای یکم استراحت کنی؟

هری آه می‌کشه و چشماش رو پاک می‌کنه: نه، باید اینو تمومش کنم.

هری لجبازه و لویی حوصله بحث کردن نداره. پس فقط با سر تایید می‌کنه.
لویی: باشه. من واست یه فنجون چای درست می‌کنم.

هری چشمش رو از ورقه رو به روش می‌گیره تا به لویی نگاه کنه. و هری با ضعف لبخند می‌زنه وقتی لویی اشک هاشو پاک می‌کنه.

هری به نرمی می‌گه: ممنون، ال. عاشقتم.
لویی هم بهش لبخند می‌زنه و خم می‌شه و لب هری رو سریع می‌بوسه.
لویی به نرمی می‌گه: منم عاشقتم. ولی جدا، هز، استرس اصلا الان برات خوب نیست. اگه نیاز داری، باید استراحت کنی.

هری: من اوکی‌ام.
هری بهش اطمینان می‌ده و آروم آه می‌کشه.

هری: فقط یکم فشار رومه. تقریبا تموم شده دیگه.
لویی: اوکییی.

State of grace [L.S]/(Mpreg)Where stories live. Discover now