Fourteen

913 178 171
                                    

⚠️ Warning: fatphobia

لویی: می‌خوای نگه دارم و واست بستنی بگیرم؟
هری: نه

لویی: می‌خوای نگه دارم و یه چیز دیگه برات بگیرم؟
هری: نه

لویی: هری، تو تمام بعد از ظهر رو بی حوصله بودی.

لویی آه می‌کشه و یه نگاه به صندلی کنارش که هری نشسته می‌اندازه. اون دست به سینه اس.
لویی: چیزی شده؟ من چیزی گفتم؟

هری به نرمی آه می‌کشه و نگاهش هنوز به مسیره.
هری: نه، تو چیزی نگفتی.

لویی: پس مشکل چیه، لاو؟
لویی با ملایمت می‌پرسه و دستشو روی رون هری می‌ذاره.

لویی: واسه همین هم ازم خواستی زود تر بیام دنبالت؟ حالت خوب نیست؟

هری دوباره آه می‌کشه و یکم لب‌هاش آویزون می‌شن.
هری: بقیه داشتن در مورد من حرف می‌زدن.
هری زیر لب می‌گه و صداش یکم می‌لرزه.

لویی کمی اخم می‌کنه و به آرومی رون پای هری رو فشار کوچیکی می‌ده.

لویی: منظورت چیه؟
هری: اونا داشتن در مورد من حرف می‌زدن و نمی‌دونستن من پشت سرشون نشستم.

هری توضیح می‌ده و بینیش رو بالا می‌کشه.
هری: اونا داشتن.... مزخرف می‌گفتن. راجع به بارداری من.

هری به سختی آب دهنشو قورت می‌ده.
هری: اونا بهم گفتن چاق، ال. این واقعا ناراحتم کرد.

لویی صداشو بالا می‌بره: وات د فاک؟ این..‌. این درست نیست. کی بهشون اجازه داده همچین کارایی کنن؟ هولی شت، اچ، بیبی، من واقعا متاسفم.

هری: اشکالی نداره.
هری سرشو تکون می‌ده ولی چشماش هنوز اشکی ان.

لویی با جدیت می‌گه: داره! ولی... تو قرار نیست اجازه بدی یه مشت احمق از خودراضی باعث شن تو حس بدی به خودت داشته باشی. تو ده برابر اونا تلاش می‌کنی و ده برابر اونا باهوشی و اونا فقط حسودن.

هری بین گریه هاش می‌خنده و دوباره سرشو تکون می‌ده.
هری: چطوری من انقدر خوش شانس شدم؟!

لویی اصرار می‌کنه: واقعا میگم، هز. تو این همه تلاش نمی‌کنی که اجازه بدی یه سری احمق از دانشگاه حقوق سر راهت قرار بگیرن. من خیلی فاکینگ زیاد بهت افتخار می‌کنم. تو شگفت انگیزی.

هری: لو...
گونه های هری سرخ می‌شن.

لویی: حالا دوباره ازت می‌پرسم. می‌خوای نگه دارم و واست بستنی بگیرم؟

هری دوباره می‌خنده و یه نفس لرزون می‌کشه.
هری: آره، آره لطفا.

                                      🟥

State of grace [L.S]/(Mpreg)Where stories live. Discover now