Seventeen

983 177 156
                                    

اون ها برای اولین بار توی یک ماه اخیر، دعوا می‌کنن.

اون ها در مورد اینکه کی باید امشب دنبال گریسی، خونه اَن، بره بحث می‌کنن، چون لویی قراره کمی طولانی تر، برای یک جلسه، سر ساختمون بمونه.

هری ادعا می‌کنه که لویی باید دنبال گریسی بره و لویی ادعا می‌کنه که هری باید این کارو کنه.

لویی: تو رسما خودت گفتی می‌ری دنبالش.
لویی داد می‌زنه و فنجونش رو روی کانتر می‌کوبه.
لویی: اگه کار تو ساعت ۵ تموم می‌شه و من تا ساعت ۶ جلسه دارم، چرا من باید برم دنبالش؟
هری: چرا نمی‌تونی بیخیال شی؟
هری آه می‌کشه و سرشو تکون می‌ده.
هری: گفتم که، می‌رم.

لویی: ببخشید که دنبال دخترمون رفتن انقدر برات زحمته.
لویی پشتش رو به هری می‌کنه تا یه مقدار شیر به چایش اضافه کنه.
لویی: ولی من هر دفعه که تو مجبور بودی طولانی سر کار باشی، واست کاور کردم. من جلسه دارم.

هری: چقدر جلسه‌ات می‌تونه مهم باشه؟
هری طعنه می‌زنه.
هری: نوع استفاده چوب؟ اینکه تیشرت هاتون به اندازه کافی روشن هست یا نه؟

لویی برمی‌گرده و مستقیم تو چشم‌های هری نگاه می‌کنه.
لویی: تو هیچوقت قرار نیست به شغل من، به چشم یه شغل واقعی نگاه کنی، مگه نه؟

هری دوباره آه می‌کشه.
هری: نه، ال، متاسفم. می‌کنم.

لویی: نه، نمی‌کنی!
لویی صداشو بالا می‌بره.
لویی: هیچوقت نکردی. من قبل از اینکه تو حتی مدرک وکالتت رو بگیری، این شغل رو داشتم تا ساپورتت کنم. تو فکر می‌کنی من هر روز می‌رم اونجا تا...‌ نمی‌دونم، فاکینگ وقت بگذرونم؟

هری: لویی...
هری به نرمی می‌گه.
هری: من اینطوری فکر نمی‌کنم. ببخشید. نباید اونو می‌گفتم.

لویی: خیلی بده که منم می‌خوام همکاری کنم؟
صدای لویی بالاتر می‌ره.
هری سعی میکنه با لطافت بهش بگه که ساکت باشه، چون گریسی طبقه بالاس، ولی لویی گوش نمی‌ده.

لویی: که می‌خوام گریسی بزرگ شه و بدونه که هر دوی ما برای تحصیلش یا کادوهای تولدش یا هرچیزی که نیاز داشته، مشارکت داشتیم؟

هری داد می‌زنه: من عذر خواهی کردم، فقط بیخیال شو.
لویی: تو هیچوقت ۶ سال پیش، همچین چیزی بهم نمی‌گفتی.
لویی ادامه می‌ده. هرچقدر که بیشتر داد می‌زنه، صورتش داغ تر می‌شه.

هری هم داد می‌زنه: فاکینگ بزرگ شو! باورم نمی‌شه هنوز گیرِ اینی. ما دیگه ۱۸ سالمون نیست.

لویی: چون یه جایی بین الان و ۶ سال پیش، تو تبدیل به این آدمی شدی که نمی‌دونم چجوری دوسش داشته باشم.
لویی حرفشو می‌خوره.
لویی: نمی‌دونم حتی دیگه می‌خوام تلاش کنم یا نه.

چهره هری ناامید می‌شه. لویی می‌بینه که اون به سختی قورت می‌ده و کیف لپتاپش رو از روی زمین برمی‌داره.
لویی در لحظه پشیمون می‌شه.

State of grace [L.S]/(Mpreg)Where stories live. Discover now