لویی نمیتونه بخوابه.
چند وقتی بود که این اتفاق نیفتاده بود. دو هفته اخیر، از وقتی هری اخراج شد، خوابیدن برای لویی سخت تر و سخت تر شد، حتی با وجود داروهایش. پس اون توی هال نشسته و لباس های شسته شده رو تا میکنه. مثل عادتی که قبلا داشت وقتی نمیتونست بخوابه.
گریسی اون شب برای خوردن بروکلی، یه عالمه بدخلقی کرد. این اواخر اون هم وحشتناک شده و لویی درک نمیکنه که چرا. اون هیچوقت اینطوری نبود. لویی با خودش فکر میکنه که ممکنه گریسی حس کنه خودش و هری چقدر استرس و تنش دارن. و از اونجایی که لویی خیلی مضطربه، بیشتر از حالت عادی از دست گریسی عصبانی میشه. و همیشه بعدش احساس افتضاحی داره.
وقتی لویی داره یکی از پیراهن های گریسی رو تا میکنه، صدای قدم هایی رو میشنوه که از پله ها پایین میان. اون حتی نیاز نداره سرش رو برگردونه تا بفهمه هریه.
لویی: چرا بیداری؟
لویی به هری نگاه میکنه و میپرسه وقتی هری بالای سرش میایسته.
هری: منم میخواستم همینو ازت بپرسم
صدای هری آروم و یکم خشداره.لویی: احتمالا زیاد چای خوردم
اون شونه بالا میاندازه و دوباره شروع میکنه به تا کردن لباس های گریسی.
لویی: احتمالا یکم دیگه میام میخوابم
هری: اوکیهری انگشت هاشو بین موهای لویی میبره. لویی بهش لبخند میزنه، دستش رو بالا میاره و شکم کوچیک هری رو نوازش میکنه و بعد دوباره مشغول تا کردن میشه.
هری: پس میشه پیشت بشینم؟
لویی: معلومه
لبخند لویی بزرگ تر میشه. هری کنارش روی مبل میشینه و پاهاش رو، روی میز میذاره.لویی: تو خوبی؟
هری به نرمی میخنده.
هری: آره، خوبم
اون بهش اطمینان میده و بعد با دستش آروم پشت گردن لویی رو میماله. این حس خیلی خوبی داره و لویی یه لحظه به خاطرش چشماش رو میبنده.هری: فقط، میدونی، چاق شدم
لویی: خفه شو
اون میچرخه، دست هری رو میگیره و میبوسه.
لویی: تو زیبایی
هری با خواب آلودگی لبخند میزنه، دستش رو از دست لویی در میاره و اونو روی صورت لویی میذاره.هری: تو خیلی خسته به نظر میای، بیب
هری به آرومی میگه.
لویی: اوه، آره، مرسی هز، چیرز!
لویی به شوخی میگه.هری یه ابروش رو بالا میبره و لویی آه میکشه.
لویی: من خوبم، قول میدمبه نظر نمیاد هری قانع شده باشه. لویی لباسی که داشت تا میکرد رو، توی سبد لباس ها میذاره و کنار هری به مبل تکیه میده. هری سرش رو، روی شونه لویی میذاره و وقتی لویی بالای سرش رو میبوسه، لبخند میزنه.
هری: اگه بیش از حد واست سخت بود، بهم میگی، مگه نه؟
لویی: آره، لاولویی بهش اطمینان میده. اون میدونه که این دروغه ولی لازم نیست هری هم بدونه. بعد از اون هری دیگه چیزی نمیگه و فقط بیش تر خودش رو به لویی میچسبونه. هری خمیازه میکشه و لویی با علاقه لبخند میزنه.
YOU ARE READING
State of grace [L.S]/(Mpreg)
Fanfictionهری و لویی دعوا میکنن. اون ها تمام مدت دارن با هم بحث میکنن، تا جایی که گاهی دختر ۵ سالشون هم نمیتونه باعث شه تا متوقف بشن. اون ها به طلاق نزدیکن، ولی یه بارداری غیرمنتظره، میتونه چیزی باشه که ازدواجشون رو نجات بده. WARNINGS: !!Male Pregnancy ...