٣٩

249 46 38
                                    

" اونا اتهاماتشون رو پس گرفتن."

لویی از گوشیش سرشو بالا میاره تا نگاهش کنه و ابروهاش رو درهم می کنه.  "اونا چیکار– وات د فاک؟"

"اونا ازت پول نمی‌گیرن."هری میگه. "و بعد از صحبت تلفنی بسیار طولانی و بسیار متقاعد کننده ای که  با خانم جرمنتا داشتم، گریسی می تونه تو مدرسه بمونه. جک به خاطر اذیت کردن گریسی برای بار سوم اخراج شد قبل از اینکه تو...پدرش رو کتک بزنی. خانواده‌ش اونو به مدرسه خصوصی تو منچستر فرستادن."

لویی نفسش رو بیرون میده "ممنون...فاک"  اما هری اونقدر ها هم راحت به نظر نمیرسه.

اون به آرومی میگه "این دیگه نباید تکرار بشه، لو."  لویی به پاهاش نگاه میکنه و آه میکشه.  "تو خوش شانس بودی. خانواده جک می تونستن از ما شکایت کنن. تو توی دردسر زیادی میوفتادی. می تونستن گریسی رو از مدرسه اخراج کنن."

لویی به آرومی میگه:"می دونم...من خیلی فاکینگ متاسفم، هزا."

هری سرشو تکون میده: "می دونم که هستی".  اون کارتی رو که شماره‌ی یه تراپیست روش نوشته شده و میریام بهش داده بود رو به لویی میده.  لویی آه میکشه، اما اون رو قبول میکنه "لو، می فهمم چرا اونو زدی. اما این تو نیستی. تو مردمو نمیزنی."

لویی آب دهنش را قورت میده و به کارت خیره میشه هری میگه:"قراره بهش زنگ بزنی"  لویی سرشو بالا میاره و هری رو نگاه می کنه و میبینه که چقدر نگران به نظر میرسه و نرم میشه.  "لطفا...اگه قراره دوباره این اتفاق بیوفته، دیگه نمی تونیم همه چیو سربسته نگه داریم. داری منو میترسونی...اِل ."

لویی برای لحظه ای چشماش رو میبنده و سرش رو تکون میده.  اون به آرومی میگه: "میخوام امروز زنگ بزنم، باشه؟ این دیگه تکرار نمیشه."

هری میگه: "نه،نمیشه...من باید به قرار ملاقات با تراپیست برم. لطفا وقتی رفتم زنگ بزن."

لویی میگه: "باشه" هری سرشو تکون میده. قبل ازینکه کتشو بپوشه با تردید خم میشه و بالای سر لویی رو میبوسه.  لویی توی آشپزخونه میمونه و به شماره تلفنی که روی کارت نوشته شده بود خیره میشه.

•••••••••••••••••••••••••••

"خب، پس. چی باعث شده بیای اینجا؟"

هری لب پایینش رو گاز گرفت و به صندلی نرم تکیه داد.  مطب فضای جمع و جوری داره، با تعداد زیادی پنجره و یه آبنمای کوچیک روی میز تراپیست، این باعث میشه هری دستشوییش بگیره . اون باید قبل از اومدن به اینجا به دستشویی میرفت.

"اوم" هری با خجالت به پاهاش نگاه میکنه و حلقه عروسیش رو مثل وقتایی که مضطربه دور انگشتش می چرخونه.  "من و شوهرم، ما مشاور ازدواج داریم؟ و اون گفت که باید یک تراپیست بگیرم."

State of grace [L.S]/(Mpreg)Where stories live. Discover now