لويي كل اون شب رو اصلا نميخوابه.
اون داروهاش رو هم ميخوره اما اثري ندارن و حتي ملاتونين كه توي دستشويي پيدا كرده بود هم استفاده ميكنه اما اثري نداره.
اون تمريني كه مريام بهش براي نفس كشيدنش رو هم بهش داده توي مواقعي كه اضطراب داره هم امتحان ميكنه و به پشت دراز ميكشه و تمام عضلاتش رو شل ميكنه و حتي يه تيكه از كريستالي كه فيزي بهش داده بود رو زير بالشش ميذاره تا انرژي منفي رو از خودش دور كنه.
به معني واقعي كلمه هيچ چيز كار نميكنه.
قبلا انقدر وضعش بد نبود.
بعد ساعتها تلاش براي اينكه بخوابه به سالن ميره و لباساش رو مثل هميشه ميشوره تا حواسش رو پرت كنه و حتي اينم كار نميكنه و يكي از لباساي كوچيك گريسي رو برميداره و به اين فكر ميكنه كه چجوري سرش داد زده.
روي مبل توي سالن نشسته بود و به لباس گريسي خيره شده بود و به پدرش فكر ميكنه كه دقيقا همينجور يكه لويي سر هري فرياد زده بود،سر مادرش فرياد ميزده و هميشه دنبال يچيز بوده تا بهشون بيشتر اسيب بزنه.
نميتونه فكر كنه كه به اينجا رسيده!
لويي اهي لرزون ميكشه و صورتش رو بين دستاش ميگيره و گريه نميكنه و حتي نميتونه انجامش بده.
حتي لياقت اينو نداره كه براي خودش ترحم بخره،اين تقصير خودشه كه هري و گريسي اينجا نيستن!
به اين فكر ميكنه كه اگه واقعا طلاق گرفته بودن چي ميشد،اين واقعا باعث ميشه احساس مريضي كنه.
"فاك"
لويي با خودش زمزمه ميكنه و سريعا ان روي مبل بلند ميشه و سر تكون ميده،نميتونه به خودش اجازه بده كه وارد تاريكي بشه.
دستي توي موهاش ميكشه.
با دو دلي به سمت اشپزخونه ميره و جراغ رو روشن ميكنه،كاغذاييكه روش اهنگ نوشته هنوز اونجاست روي ميز اشپزخونه و لويي براي لحظه اي بهشون خيره ميشه.
به اين فكر ميكنه كه هري بهشون خوب دقت كرده يا نه،به اين فكر ميكنه كه Golden Rush رو ديده يا نه.
شايد يكم چايي باعث بشه اعصابش توي ساعت چهار صبح سر جاش بياد،ديگه اين موقع نميخوابه.
به سمت كابينت ميره تا كيسه چايي رو بياره كه چشمش به كاغذي كه روي يخچال چسبيده بود و با مداد رنگي روش نوشته شده بود ميوفته.
"ددي قهرمانه منه،اون مواقب همه س،اون بامزس،اون فوتبال بازي ميكنه و گيتار ميزنه،اون بهترين دوست منه!"
لوبي اب دهنش رو قورت ميده و به اين فكر ميكنه كه اصلا انتظارات گريسي رو براورده نكرده و وقتي به كاغذ نگاه نيكنه سنگين تر نفس ميكشه.
VOCÊ ESTÁ LENDO
State of grace [L.S]/(Mpreg)
Fanficهری و لویی دعوا میکنن. اون ها تمام مدت دارن با هم بحث میکنن، تا جایی که گاهی دختر ۵ سالشون هم نمیتونه باعث شه تا متوقف بشن. اون ها به طلاق نزدیکن، ولی یه بارداری غیرمنتظره، میتونه چیزی باشه که ازدواجشون رو نجات بده. WARNINGS: !!Male Pregnancy ...