Five

1.1K 206 337
                                    

لویی: صبح بخیر، لاو
لویی خمیازه می‌کشه و وارد آشپرخونه آپارتمان کوچیکشون می‌شه. هری نگاهش رو از فنجونش می‌گیره و به لویی نگاه می‌کنه و خواب آلود لبخند می‌زنه.

لویی خم می‌شه و لب های هری رو کوتاه می‌بوسه و چشماشو باز می‌کنه و می‌بینه که هری داره می‌خنده و خودش لبخند می‌زنه. نمی‌تونه جلوی خودش رو بگیره و دوباره هری رو می‌بوسه.

ازدواج کردن با دوست صمیمیش، بهترین اتفاق ممکنه.

حتی چیزای کوچیک خانوادگی، مثل چای بردن واسه هری وقتی تا دیر وقت درس می‌خونه، یا با هم دیگه واسه خونه خرید کردن، یا با هم دیگه روی مبل خوابشون بردن موقع تماشای فیلم، اون عاشق همه ایناست.

هری با یکم ترس و کم رویی حرف می‌زنه.
هری: هی، عام، باید راجع به یه چیزی باهات حرف بزنم‌.

چهره لویی نرم می‌شه. پشت میز کنار هری می‌شینه و دستاش رو روی میز تو هم گره می‌کنه.

لویی: حتما، آره. چی شده؟
اون لحنش لطیفه.

هری لب پایینش رو گاز می‌گیره و به پایین و رون پاش نگاه می‌کنه.

هری: عام... من.... من حامله ام، لو.

قلب لویی تقریبا از بدنش بیرون میفته. اوه! هولی شت!
فکر می‌کنه شاید اشتباه شنیده.

لویی: تو... تو حامله‌ای؟ یعنی... یه بچه؟

هری با استرس می‌خنده: آره، فکر کنم.

هری دستشو تو جیب جاگرش می‌کنه و یه تست بارداری در میاره و دست لویی می‌ده.

لویی با دستای لرزون می‌گیرتش و بهش زل می‌زنه. اون مثبته. اوه، فاک! اوه، هولی فاک!

لویی به لکنت می‌افته: اوه مای گاد! اوه مای گاد، هری! این... اوه ماه گاد!!!

هری: لویی
صدای هری، لویی رو به زمین برمی‌گردونه.

لویی هری رو نگاه میکنه و می‌بینه که اون چقدر ترسیده.

هری: من نمی‌دونم ما قراره چی کار کنیم.

لویی: منم نمیدونم
لویی با صدای آروم اقرار می‌کنه.

لویی: هولی شت! بچه! این یه جورایی... فوق العاده است؟ و ترسناکه. هولی شت! ما خیلی واسش آماده نیستیم.

هری: «من» واسش آماده نیستم!
هری بینیش رو بالا می‌کشه. چشماش اشکیه. اوه، جیز!

لویی: هز، تو از وقتی شونزده سالت بود راجع به بچه دار شدن حرف می‌زدی.
اون با محبت میگه ولی دست های خودش هم می‌لرزن.

لویی: ما الان ازدواج کردیم. مامان هامون دیگه نمی‌تونن به خاطرش سرمون داد بزنن.

State of grace [L.S]/(Mpreg)Where stories live. Discover now