Three

1.2K 208 416
                                    

جِی: گریسی، عزیزم!
جی با هیجان می‌گه، وقتی که گریسی داخل خونه می‌دوئه. اون یه شلوارک جین روشن و یه تیشرت راه راه تنشه.

جی خم می‌شه و نوه‌اش رو در آغوش می‌کشه.

جی: خدای من، عزیزم! تو خیلی بزرگ شدی.

لویی: قسم می‌خورم امروز صبح قدش کوتاه تر بود.

لویی با ستایش لبخند می‌زنه. اون عاشق اینه که گریسی و مادرش رو با هم ببینه. دو تا مهم ترین دخترای زندگیش.

لویی: دیگه سبزیجات و شیر تعطیله، گریسی گرل!

گریسی: شیرکاکائو چی؟
معلومه که این اولین چیزیه که به ذهنش میاد. اون دختر لوییه. لویی تظاهر می‌کنه که داره در موردش فکر می‌کنه.

لویی آه میکشه: به نظرم اون اوکیه.
لویی نمی‌تونه جلوی لبخندش رو بگیره وقتی گریسی با خنده نگاهش می‌کنه.

جِی: هری کجاست، لو؟
جی میپرسه و صاف می ایسته و لویی رو بغل می‌کنه.

لویی با بی میلی توضیح می‌ده: یه سری کار داشت که باید تمومشون می‌کرد.

لویی می‌دونه که جی می‌تونه درونش رو ببینه، همیشه همینطور بوده‌.

لویی: ولی میاد. هر موقع که بتونه.
جی یه کم اخم می‌کنه ولی با سر تایید می‌کنه.

جی دستشو رو موهای گریسی می‌کشه و میگه: ارنست و دوریس طبقه بالا هستن، لاولی.

گریسی به سمت پله ها می‌دوئه و باعث می‌شه لویی بخنده.

جی در رو میبنده و دستشو پشت کمر لویی می‌ذاره.
جی: یه فنجون چای می‌خوای، سوییت هارت؟ حدس میزنم یه چیزی تو ذهنته.

لویی با ضعف لبخند میزنه. جی اونو به سمت آشپزخونه هدایت می‌کنه و پشت بار صبحونه می‌شونتش و بعد می‌ره که یه فنجون چای واسش آماده کنه.

جی: حالت چطوره، سوییت بوی؟
صدای جی لطیفه. اون می‌دونه که یه خبریه‌. اون همیشه می‌دونه.

لویی: من و هری خیلی دعوا می‌کنیم.
لویی اشاره می‌کنه.

جی با همدردی اخم می‌کنه.
لویی: دیشب ازش پرسیدم که طلاق می‌خواد و اون گفت که مطمئن نیست. گفت فکر میکنه شاید به جایی رسیدیم که دیگه درست نمی‌شیم.

جی آه میکشه: اوه، عزیزم. این همیشه سخته.
لویی آه میکشه: من نمی‌خوام طلاقش بدم.

لویی: من... من نمی‌دونم. شاید دارم به این ایده که می‌تونیم یه جوری به چیزی که بودیم، برگردیم چنگ می‌زنم. همه چی عوض شده، می‌دونم. ما بزرگ شدیم. ولی من دلم واسش تنگ شده.

جی زیر کتری رو روشن می‌کنه. آه می‌کشه و پایین تنه‌اش رو به کانتر تکیه می‌ده. دست به سینه می‌شه.

State of grace [L.S]/(Mpreg)Where stories live. Discover now