Thirteen

1K 179 205
                                    

لویی هنوز هم پافشاری می‌کنه که اونا به مشاور ازدواج نیازی ندارن.

از طرفی، اون به هری قول داد که این کارو به خاطرش بکنه و آخرین چیزی که الان می‌خواد، ناامید کردن هریه.

پس، دلیلش که الان اینجاست، همینه.
روی یه مبل مخمل، توی یه دفتر کوچیک که بوی درخت کریسمس و صابون می‌ده.

هری انتهای دیگه مبل نشسته.
اونا تونستن واسه چند روز بعد اینکه لویی زنگ زد، بین بقیه وقت ها، بهشون یه وقت بدن و هری بعد از مدت ها، درست و حسابی لباس پوشیده.

+خب؟

اون زن، میریام، شروع به صحبت می‌کنه.
از چیزی که لویی فکر می‌کرد، جوون تره ولی هنوز هم از اونا بزرگ تره.

حجاب داره و یه دامن بلند پوشیده.

میریام: چی شد که تصمیم گرفتین به اینجا بیاین؟

لویی سعی می‌کنه یه جواب پیدا کنه، ولی هری ازش جلو می‌زنه.
هری: ما خیلی دعوا می‌کنیم

لویی آروم با سر تایید می‌کنه. دست به سینه نشسته.
لویی: نمی‌دونم بشه بهش گفت... خیلی.

لویی دفاع می‌کنه. انگار که اگه با حرف بگه زیاد نیست، شرایط آسون تر می‌شه.

میریام ابروهاشو بالا می‌بره.
لویی: منظورم اینه که، می‌شه گفت.... یه جورایی بیشتر اوقات.

میریام: من می‌خوام یه حدس یهویی بزنم‌، این ایده تو‌ نبوده که بیاین اینجا.

میریام به گرمی به لویی لبخند می‌زنه. لویی آه می‌کشه و سرشو تکون می‌ده.

میریام: اشکالی نداره. اکثر مردم اولش خیلی باهاش آشنا نیستن. ولی، می‌دونی، هر ازدواجی قابل نجات دادنه. فقط دو نفر لازمه که بخوان واقعا واسش سعی کنن. پس، اگه حاضر نیستی حسابی تلاش کنی، احتمالا کلا نباید اینجا باشی.

این خیلی رک بود. لویی به میریام پلک می‌زنه‌.

لویی: نه! من می‌تونم حسابی تلاش کنم.

میریام لبخند می‌زنه.
میریام: خوبه. پس، در مورد ازدواجتون بهم بگین. چند وقته با همین؟

لویی: عام، ما هفت ساله که با همیم.
لویی گلوش رو صاف می‌کنه و نگاهی به هری می‌اندازه که چشمام به پاهاش دوخته شدن.

هری: شش ساله که ازدواج کردیم.

میریام: واو
اون با سر تایید می‌کنه و چیزی رو یادداشت می‌کنه.

میریام: برداشت اشتباهی نکنید، ولی شما دو تا واقعا جوون به نظر میاین. چند سالتون بود وقتی ازدواج کردین؟

هری: من هجده سالم بود.
هری با صدای آرومی می‌گه، می‌ترسه که قضاوت بشه.
هری: و لویی بیست سالش بود.

State of grace [L.S]/(Mpreg)Where stories live. Discover now