سئونگ وون خنده ی کوتاهی کرد:دیوونه شدی؟قبل از اینکه مجبورت کنم از اینجا بری از جلوی چشمام گمشو
یه جی موهای سفیدش رو پشت گوشش انداخت:اصلا از این برخورد خوشم نیومد حس میکنم زندگی کردن بجای یه جادوگر قوی باعث شده طمعت زیاد شه
_دیگه فایده نداره هکس اینجاست و توی اتاقش داره استراحت میکنه دروغات کار ساز نیست
دختر یه ابروش رو بالا داد و و پوزخند زد:نباید همه چیو بهت میسپردم تو اونقدرا هم باهوش نیستی
_اجازه نمیدم حتی یه کلمه دیگه حرف بزنی
+نیازی به حرف زدن ندارم وقتی هرچیزی که میخوام جادویی که بلدم
یه جی گفت و آتیشی رو بین انگشتاش درست کرد:اگه قرار نیست قلمرو ام رو پس بگیرم میتونم بجاش آتیشش بزنم نه؟
از پله های کوتاه بالا رفت و روبه روی سئونگ وون ایستاد دستش رو بالا آورد و مقابل صورتش گرفت
نور آتیش صورتش رو روشن تر کرد:شاید تنها چیزی که نیاز به سوختن داره تن فرسوده ی توعه
سئونگ وون تک خنده ای کرد و بدون ترس انگشتای دختر رو توی دستش گرفت:با چیزی که خودم به تمام دنیا یاد دادم تهدیدم نکن،عواقبش اصلا خوب نیست!
یه جی قدمی عقب گذاشت و دستش رو بیرون کشید:اینقدر لجباز نباش فقط کافیه دستت رو روی قلبم بذاری و حسم کنی تو تنها کسی هستی که منه واقعی رو میشناسه هرچند اگه سنت روی مغزت تاثیر نذاشته باشه
وقتی عکس العملی از پیرمرد ندید دستش رو گرفت و روی قلب خودش گذاشت:خوب تمرکز کن و ببین کی جلوت ایستاده من فقط دنبال چیزیم که از دست دادم
مرد شوکه به چشمای دختر زل زد:این چطور ممکنه؟
+بهت گفته بودم که بهم اعتماد کن هکس هیچوقت دروغ نمیگه
از شوکه شدن سئونگ وون استفاده کرد و مسیر اتاق رو پیش گرفت
_کجا میری؟
+اتاقم! حالا که منو شناختی چرا جلومو میگیری؟
_هنوز از چیزی مطمئن نیستم
یه جی پلک هاش رو محکم روی هم فشار داد:فقط از سر راهم برو کنار
کلمه ی اخرش رو توی صورت سئونگ وون فریاد زد
بی توجه بهش در اتاق رو باز کرد
با دیدن چانیول و پسری که کنارش خوابیده عصبی سمتشون رفت
نگاهش روی دست های چانیول که دور کمر پسر پیچیده شده قفل شد
موهای بکهیون رو توی دستش مشت کرد و روی تخت بلندش کرد
بک شوکه فریاد زد و سعی کرد موهاش رو از توی دست های دختر بیرون بکشه:چه غلطی میکنی؟
چانیول با شنیدن صدای بک از خواب پرید و متعجب به صحنه ی روبه روش خیره شد
عصبی ضربه ای به قفسه سینه دختر وارد کرد و محکم توی دیوار کوبیدش:کی اجازه داده بیایی تو؟
انگشت هاش رو نوازشوار روی سر بکهیون کشید و نگاه عصبیش رو به دختر داد:با توام لال شدی؟چه غلطی میکنی توی این اتاق؟
یه جی خون جمع شده توی دهنش رو روی زمین تف کرد:فکر نمیکردم برام جایگزین اورده باشی یول
گهی بین ابروهاش نشست:از چی حرف میزنی؟
+چطور تونستی؟ فقط چون شبیه منه حق نداره روی تختم با تو بخوابه!
پلک هاش رو روی هم فشار داد:اینقدر عصبیم که میتونم همینجا تیکه تیکه ت کنم پس درست حرف بزن که منظورت رو متوجه بشم
+فکر میکردم کسی رو که بیست ساله منتظرشی بشناسی اما اینطور که معلومه فقط دنبال کسی شبیه من میگشتی
×قبل از اینکه بکهیون صحنه های خشنی توی این اتاق ببینه گورتو گم کن
+پس اسمشم بکهیونه! اسمشو خودت گذاشتی؟
به بکهیون رو کرد:تو خیلی شبیه منی اما متاسفم که باید باهات خداحافظی کنیم
×توی جایگاهی نیستی که برای بود و نبودش تصمیم بگیری وقتی خودت باید بری از اینجا
+کسی که صاحب این قلمروعه منم و اجازه نمیدم یه حرومزاده ای که فقط با چهره ی من متولد شده همه چیزمو ازم بگیره
وقتی نگاه متعجب و کنجکاو چان رو دید قدمی جلو گذاشت و دستش رو روی صورت چانیول کشید:منو بیاد بیار من برگشتم که بازم کنارت زندگی کنم بهت قول دادم که توی این زندگی دنبالت بگردم و میبینی که به یادت آوردم
چانیول دست سردی که گونه ش رو نوازش میکرد گرفت:اما این چطور ممکنه؟ سئونگ وون گفت که انرژی روح هکس توی بدن بکهیونه
+خودش بهم اجازه داد که بیام نمیدونم چه انرژی توی بدن این پسر احساس کرده اما من خود هکسم و همه چیو به یاد آوردم و حتی اون پیرمرد هم انرژی روحم رو حس کرده
چان نگاه گیجش رو به سئونگ وونی داد که بین در ایستاده بود
با تکون دادن سرش همه چیو تایید کرد
چان ناخوداگاه قدمی عقب گذاشت نمیتونست قبول کنه چرا هر بار همه چی بهم میریخت
چرا انرژی اون روح توی بدن دوتاشون حس شده بود
کلافه دستی به موهاش کشید
دختر برای مطمئن کردنش جمله ای رو به زبون آورد:من همه خاطرات و حتی همه ی جادوهام رو به یاد میارم من بهت دروغ نمیگم چان
بک شوکه ایستاد و دستی به شونه ی چان کشید:حالا من چی میشم؟
+معلوم نیست؟ یا همین الان از اینجا میری یا میکشمت!
*اما من جایی رو ندارم
+این دیگه مشکل من نیست بچه جون توی دید من نباش هرچقدر از اینجا دورتر بشی به نفعته
_اون شاگرد منه و قرار نیست از اینجا بره
+چی؟ فکر کردی میتونی بدون اجازه ی من کسیو توی این جنگل نگه داری
_هیچوقت قرار نبود برای کارام از تو اجازه بگیرم
بکهیون آروم زمزمه کرد:اما تو قول دادی که ازم محافظت میکنی گفتی مهم نیست که همه چیو به یاد بیارم یا نه
+چون فکر میکرد منی همه این حرف ها رو بهت زده
چان به چشم های لرزون بک خیره شد و لب پایینش رو بین دندونش کشید:اون اینجا میمونه
+بهت میگم من هکسم و هنوزم میخوای نگهش داری؟
×نه به عنوان هکس اون فقط شاگرد سئونگ وونه
+پس به کلبه ی اون میره توی خونه ی من جایی برای اون نیست
_دیگه کلبه ای در کار نیست
+گفتم که طمعت زیاد شده پیرمرد خونه م رو صاحب شدی
_نمیبینی همه چی بهم ریخته؟
+هرجهنمی که میخوایین نگهش دارین اما اگه ببینمش نفسش رو میبرم و اینکه هیچوقت نباید نزدیکت بشه یول
چان نگاهی به صورت عصبی سئونگ وون انداخت:به همین راحتی میخوای قبولش کنی؟
_وقتی انرژی رو داره کاری ازم ساخته نیست
+باورم نمیکنی؟ فقط چون ظاهرم عوض شده؟تو باید منو میشناختی
×فعلا استراحت کن بعدا باهات حرف میزنم
دست بکهیون رو گرفت و دنبال خودش از اتاق بیرون برد بعد از خروج سئونگ وون در رو قفل کرد
یه جی با شنیدن صدای قفل شدن در خنده ی کوتاهی کرد:اون احمق!
روی تخت نشست و نگاهی به فضای اتاق انداخت:بالاخره به دستت آوردم
__________________________
بالشت و پتویی که با خودش آورده بود کنار بکهیون، روی تخت گذاشت
و جلوش زانو زد:متاسفم که این شرایط پیش اومد
_چرا منو اینجا آوردی؟
+اون دختر خطرناکه بک،جادوگری بلده
_سئونگ وونم بلده میتونه ازم محافظت کنه
+برای محافظت از تو باید اون دخترو بکشه و ما هنوز نمیدونیم اون هکس واقعی هست یا نه چون انرژی روحشو احساس کرده و ممکنه...
بین حرفش پرید:اگه اون هکس واقعی باشه منو ترک میکنی؟
چان انگار لال شده بود بی حرف سرش رو پایین انداخت
_جوابم رو بده
+نمیدونم!خودمم نمیدونم چرا زندگیم اینقدر پیچیده شده از برداشتن قدم بعدی میترسم... از اینکه اشتباهی کنم و تا اخر عمرم نتونم خودمو ببخشم میترسم
_با واقعیت کنار بیا چانیول تا وقتی که تمام زندگیت رو برای پیدا کردن هکس گذاشتی خودت رو هم گم میکنی چرا یکبار برای همیشه یه زندگی جدید رو شروع نمیکنی؟
+چون اون شروع و پایان من بود اگه نباشه من نه زندگی رو شروع میکنم و نه به این زندگیم پایان میدم بهش قول دادم که منتظرش میمونم و انتظار کشیدن برای دیدن دوباره ی اون چشم ها برام از هر چیزی زیباتره
_انتظار خسته کننده است
+نه همیشه، وقتی هنوز امیدی برای رسیدن هست حتی انتظار هم میتونه خاص باشه
_اونطوری فقط توی رویای رسیدن زندگی میکنی و همه چیز رو توی دنیای واقعی از دست میدی
+اگه امید رو از دست دادن میبینی من تا ابد هیچی ندارم بجز امیدم
_کنارم نمیمونی؟
+باید به اون دختر رسیدگی کنم و البته تو
_اگه اون واقعا هکس باشه و من یه اشتباه؟
+اگه اینطور باشه تو یه اشتباه خوبی بودی و من کنارت خوشحالم
دست سرد بکهیون رو بین انگشتاش گرفت و بوسه ی کوتاهی بهش زد:من برمیگردم باشه؟فقط با کسی حرف نزن و سعی کن بخوابی
_کسی داخل این اتاق میاد؟
+چون جز طبقه های زیر زمینه ممکنه بعضی از ارواح یه راه ورود پیدا کرده باشن
_روح؟ چی؟
به صورت ترسیده ش لبخند زد:نگران نباش اگه باهاشون حرف نزنی زود بیخیالت میشن
بوسه ای به لب لرزونش زد:برمیگردم زود بهت قول میدمنظر یادتون نره ♡
ESTÁS LEYENDO
HEX & HEX2
Terror💀عنوان:جادوگر "HEX" (فصل1&2) 💀کاپل:چانبک سکای 💀ژانر:فانتزی ترسناک عاشقانه درام 💀وضعیت: فصل اول کامل شده🚫 فصل دوم درحال تایپ❌ ⛔خلاصه فصل یک⛔ هکس،جادوگری که برای زنده ماندن محکوم به جنگ است اما جنگ مقابل آینه، برنده ای نخواهد داشت! او کسی است که...