part10

736 205 9
                                    

بکهیون روی مبل نشست و پاهاشو روی هم انداخت:چیزی که میبینم رو باور نمیکنم!
به دوهوان نگاه کرد:بهم بگو این یه خوابه
نامجو جلو اومد عصبی و ترسیده بود و این رو میشد از لرزش مردمک هاش متوجه شد:چانیول کجاست؟چه بلایی سرش اوردی؟
_چه خونواده ی مهربونی هستید!همه نگران همن هیچکس به جون خودش اهمیت نمیده
+فقط بگو چه بلایی سرش اوردی!!
بکهون خسته از شنیدن این جمله تکراری اخمی کرد:هنوز هیچی اما قول نمیدم اگه تا پنج دقیقه دیگه روبه روم باشی دسته جمعی یه حمام افتاب براتون تدارک نبینم
+اگه اتفاقی براش بی....
هنوز حرفش تموم نشده بود که حس کرد روی هوا معلقه کمی بعد درحالی که گلوش بین انگشتهای قوی هکس قفل شده بود
بکهیون عصبی کنار گوشش زمزمه کرد:جرعت کردی و سرتو کردی تو دهن شیر و تهدیدشم میکنی؟ یادت رفته وقتی جلوی من ایستادی نباید از کلمه های تهدیدآمیز استفاده کنی؟
سرش رو عقب برد و به چشم های سرخ زن خیره شد و ادامه داد:هروقت که دلم بخواد ولش میکنم هروقت که دلم بخواد میکشمش و این به تو ربطی نداره وقتی که وارد قلمرو من شده دیگه جز اموال منه خودت میدونی چه بلایی سر کسایی که میخوان به اموالم دست درازی کنن یا توی کارم دخالت کنن میارم
سکوتی که بعد از پایان جمله بک بوجود اومد با جیغی که یونهی کشید شکسته شد:لطفا تمومش کن!
دستای بک ناخوداگاه شل شد و زن روی زمین افتاد
نگاهش رو از نامجو که سعی در پرکردن ریه هاش از هوا داشت گرفت و متعجب به یونهی خیره شد
×لطفا به چانیول صدمه نزن! اون کل زندگیش رو توی یه قصر زندونی بود و حتی یبار هم احساس خوشبختی
نکرده وفقط عذاب کشیده اگه لازمه بازهم برای انتقامت خونی بریزی من رو بجاش بکش اگه با کشتن همسر و پدرشوهرم هنوز هم اتیش انتقامت خاموش نشده من حاضرم برای نجات جون پسرم هرکاری که بگی انجام بدم قلب خسته م تحمل مرگ بچه م رو نداره، مگه چقدر درد کشیدی که حتی ریختن خون هم آرومت نمیکنه
بک به چشم های سرخ از اشک زن خیره شد:داری میگی اون خوناشام احمق از من بدبخت تره؟ از دردی که توی قلبم دارم میپرسی؟ میدونی اون تمام زندگیش جیزی رو داشت که من ارزوش رو داشتم اون تو رو داشت! یه مادر...
×چانیول مقصر مرگ مادرت نیست!
_مادرم هم کار اشتباهی نکرده بود...حالا هم از اینجا برین تا وقتی که عصبیم نکنین نمیکشمش
بدون اینکه منتظر حرف اضافه ای بشه به دوهوان اشاره کرد:بندازشون بیرون اگه دوباره اینجا ببینمشون بهشون رحم نمیکنم
*چشم قربان
_______________________
قبل از اینکه به اتاقش بره نگاهی به در بسته اتاق سهون انداخت مدتی میشد که ندیده بودش تقه ای به در زد صدای ضعیف سهون رو شنید:بیا تو
از بین در نگاهی به پسرش انداخت که بیحال روی تخت افتاده بود:اتفاقی افتاده؟
سهون با دیدن هکس روی تخت نشست:یکم خسته م
بک سری تکون داد و خواست بیرون بره که صدای پسرش متوقفش کرد:میتونیم حرف بزنیم؟
با اینکه عصبی بود اما میخواست براش وقت بذاره پس بی حرف جلو رفت و کنارش روی تخت نشست:میشنوم، چیزی هست که بخوای؟ هرچی بخوای برات فراه...
بین حرفش پرید:جونگین
وقتی نگاه خیره بک رو دید تکرار کرد:جونگین! اون چیزیه که میخوام من فقط با اون میتونم شاد بشم
بک چشم هاش رو روی هم فشار داد: ما قبلا در این مورد به نتیجه رسیدیم
_ما هیچوقت به نتیجه نرسیدیم پدر تو مثل همیشه بهم دستور دادی هیچوقت یه دلیل قانع کننده به من ندادی که دیگه عاشقش نباشم
+عشق چیزیه که تو توی ذهنت ساختی هیچ عشقی توی این دنیا وجود نداره تنها چیزی که از رابطه ی دو نفر شکل میگیره فقط سکسه و برام غیر قابل قبوله با کای که بزرگت کرده سکس داشته باشی ما یه خانواده ایم
_دوهوان چی؟ اونم خانواده ماست؟
بک با شنیدن اسم کلاغش اخمی کرد:میخوای به چی برسی!
_به اینکه تو تمام کار هایی که برای من محدود کردی رو انجام میدی... چرا من حق ندارم با جونگین باشم اما تو و دوهوان میتونید باهم رابطه داشته باشین؟
+ما باهم رابطه نداریم
_من متوجه نگاه هاتون شدم تک تک رفتارتون عشق رو فریاد میزنه
بک به چشم های پسرش خیره موند کمی بعد صدای قهقه ش فضا رو پر کرد:من حتی قلبی ندارم که بتونم عاشق بشم تنها احساسی که توی دویست سال اخیر تجربه کردم عصبانیت بوده اگرم فکر میکنی عشقی هست عشق یه کلاغ به صاحبشه
از جاش بلند شد:بجای فکر کردن به چیز های مسخره سعی کن از این اتاق بیرون بری و با ادم های بهتری رابطه برقرار کنی کای مناسب تو نیست
_تو جادوگری اما کی هستی که تعیین میکنی کی مناسب من هست کی نه!
+من پدرتم
_پدر من توی تصادف مرده
بکهیون حس کرد چیزی توی قلبش تکون خورد قلبش شکست؟ اما اون قلبی نداشت:میدونی من بخاطرت....( حرفش رو خورد) هر غلطی دلت میخواد انجام بده اما اگه روزی پشیمون بشی از اینکه با اون رابطه داشتی بدون هیچ رحمی دوتاتون رو از بین میبرم سهون حتی نمیدونست چرا اون حرف رو زده قبل خروج بک دستش رو گرفت:پدر...
بکهیون هلش داد:خفه شو! میبینی که من زنده م و توی هیچ تصادفی نمردم پس دیگه منو به این عنوان صدا نکن نمیخوای که با زبون بریده شده ت یه سوپ خوشمزه درست کنم و مجبورت کنم بخوریش؟؟
نمیخواست دوباره فریب چشم های مظلوم سهون رو بخوره اون هرچقدر هم بزرگ میشد باز هم برای بکهیون یه بچه ی معصوم بود از اتاق بیرون رفت و در رو محکم بهم کوبید
______________________________
صبح روز بعد چانیول کلافه توی اتاق قدم میزد زیر لب زمزمه کرد:ایکاش حداقل کتابی بود
کمی بعد بکهیون درحالی که کتاب چرمی و بزرگی رو بین دستاش گرفته بود وارد اتاق شد
_میتونی حداقل در بزنی؟
+میتونی حداقل یاد بگیری مهمونی نیومدی و اینجا هم اتاقت نیست؟هرچیزی که اینجاست متعلق به منه حتی تو
_فقط ازت خواستم که در بزنی نگفتم که اینجا اتاق منه
+بهرحال من از این آینه مدام تماشات میکنم در زدن و نزدنم اونقدرا هم مهم نیست
_چی؟! از این آینه چیکار میکنی؟
چشم های بکهیون برق زد:از این آینه میتونم نگاهت کنم هرلحظه هرجایی باشم صداتو بشنوم میتونم تا ابد اینجا نگهت دارم تا جایی که پیر و چروکیده شی
_تو از کای خواسته بودی زخم هامو پانسمان کنه؟
+فکر کردی کسی بدون اجازه من میتونه حتی به کمک کردن بهت فکر کنه؟
_جالبه!خودت زخم میزنی خودت هم سعی میکنی درمانش کنی...
+اون زخم هایی که روی دستته مقصرش کسی جز خودت نبود من هیچوقت با شکارم اینقدر لطیف برخورد نمیکنم مسلما اگه بخوام زخمی بهت بزنم زیادی زجر میکشی که بتونی سر پا وایسی اگه به کای گفتم مراقبت باشه فقط بخاطر اینکه یه شکارچی واقعی از اینکه شکارش بیهوده تلف بشه لذت نمیبره من یه کفتار نیستم که دنبالت بیوفتم و ببینم کی میمیره و بعد از لاشه ی گندیده ت استفاده کنم من مثل یه گرگ باهات بازی میکنم و دورت میچرخم و وقتی که موقعش برسه تیکه پاره ت میکنم
دستای چان رو گرفت:درباره ی درمان زخم حرف زدی؟ البته که میتونم انجامش بدم
چان به چشم های تیله ای پسر خیره شد سوزش دست راستش کاملا متوقف شده بود اون واقعا این توانایی رو داشت!
وقتی درد وحشتناکی توی دست چپش پیچید ناخوداگاه نفسش رو بیرون داد و ناله ای کرد
به چهره ی مچاله شده ی چانیول خیره شد:وقتی درد قسمتی از بدنت رو بردارم مجبورم به یه قسمت دیگه منتقلش کنم بهم بگو درد قلبتو کجا منتقل کنم که بتونه تحملش کنه؟ من هنوز جایی رو برای خودم پیدا نکردم
قراره این ناله مردونه ت رو زیادی بشنوم پس ازم دریغش نکن
_این چه کتابیه؟
بک پوزخند زد:روش های قتل خوناشام... بازش کن
چانیول بی حرف کتاب رو باز کرد
"بخش اول:سوختن درآفتاب"

HEX & HEX2Where stories live. Discover now