چان بدن یخ زده ی بک رو توی بغلش کشید:آروم باش پسر همینجام،کنارتم
بکهیون با شنیدن صداش چشم هاش رو باز کرد هرچند اشک هاش تصویر مقابلش رو تار کرده بودن اما حس بودن چانیول کنارش بهش دلگرمی داد ناخودآگاه نالید:نذار بهم دست بزنه اون ترسناکه
_هیچکس قرار نیست بهت آسیب بزنه تا وقتی که اینجا باشم مراقبتم
بک با قلبی که حالا آروم شده بود بیشتر خودش رو تو بغل پسر بزرگتر جا داد و گوشه لباسش رو بین انگشتاش مشت کرد
چانیول موهاش رو نوازش کرد:من کنارتم آروم باش...آروم....
میخواست بهش دلگرمی بده چون قلبش اینقدر محکم میزد که ممکن بود هرلحظه سینه ش رو بشکافه
سکوت اتاق با صدای یه جی شکسته شد:اگه مسخره بازیتون تموم شده باید برگردیم کای زنگ زد و گفت بخاطر موش کوچولو نباید....
چان بین حرفش پرید:برو بشین تو ماشین ماهم میاییم
یه جی ابروهاش رو بالا انداخت:خیلی منتظرم نذار میدونی که چقدر ازش متنفرم
چان سری به نشونه ی فهمیدن تکون داد
+فقط پنج دقیقه وقت داری بعدش ماشینتو آتیش میزنم
خواست جوابش رو بده که بک از بین دستاش بیرون پرید و سمت دستشویی رفت اما بدنش اونقدر ضعیف بود که بین راه روی زمین افتاد
محتویات معده ش از دهنش بیرون ریخت
کمی بعد با خروج مایع سیاه رنگی از بین لبهاش وحشتزده به زمین خیره شد اما نمیتونست متوقفش کنه
دست چانیول روی کمرش نشست
بین سرفه هاش به چشماش نگاه کرد انگار اونم ترسیده بود
اما چه اتفاقی داشت براش میوفتاد؟
با نزدیک شدن به ماشین یه جی که دست به سینه منتظر بود سمتش اومد:بهت گفته بودم اگه...
_حالا که آتیش نزدی پس دهنتو ببند
+امتحان کردنش مجانیه اگه میخوای...
با عصبانیت غرید:خفه شو
بکهیون رو روی صندلی عقب خوابوند دمای بدنش بالا رفته بود باید زود به خونه میرسوندش
ماشین رو روشن کرد و به قیافه ی گیج دختر خیره شد:اگه نمیخوای شبو اینجا بمونی سریع سوار شو
یه جی سوار شد و قبل از اینکه فرصت کنه در رو ببنده ماشین شروع به حرکت کرد:مشکلت چیه روانی!!!!
تمام طول مسیر از آینه به چهره ی درهم بکهیون نگاه میکرد نمیتونست درد کشیدنش رو ببینه باید زودتر سئونگ وون رو میدید
حتی متوجه ی حضور دختر کز کرده ی کنار خودش نبود
با رسیدن به خونه بدن بک رو روی دستاش بلند کرد که اینبار از همیشه گرم تر بود
ورودشون به سالن توی اون وضعیت باعث شد سهون سمتشون بدوعه :چه اتفاقی افتاده؟
با برخورد نوک انگشتاش به پوستش دستش رو عقب کشید:خدای من اون داره توی تب میسوزه ببرش توی حموم که براش دارو بیارم
_سئونگ وون کجاست؟
+چی؟
_فکر نمیکنم دارو اثری روش داشته باشه چیزی که من دیدم اصلا شبیه بیماری نبود
×اون رفته...
بکهیون رو روی اولین مبل خوابوند:منظورت چیه که اون رفته؟
×لازم بود دنبال...
_تنها چیزی که توی این وضعیت لازمه اینکه توی این خراب شده میموند فکر نمیکنید توی شرایطی نیستیم که کسی خونه رو ترک کنه؟
+چانیول ما مقصرش نیستیم
_اتفاقا شما مقصرین اصلا برای من ارزش قائل هستید؟
×نکنه توقع داشتی سئونگ وون قبل از رفتنش از تو اجازه بگیره
_دقیقا همین توقع رو داشتم! چون بدون فکر تصمیم میگیرین همیشه...
×تو فقط نگرانی من بهت حق میدم اما توی این خونه حق نداری داد بزنی
_هیچ میدونی چه هیولایی رو داری نگه میداری؟ اگه بخواد هممون رو بکشه کسی جلودارش نیست
یه جی که تا اون موقع ساکت بود جلو اومد:از چی حرف میزنی نکنه منظورت منم؟
_دقیقا خودت که از وقتی اومدی همه چیو بهم ریختی
*من اگه میخواستم همون روز اول میتونستم بکشمتون فکر کردی اون پیرمرد مردنی جلومو گرفته بود؟
سکوت چان باعث شد صداش رو بالاتر ببره:برگشتم که پیش خونواده م باشم اما شما عوض شدین ازتون متنفرم...
با صدای افتادن بکهیون از روی مبل سمتش برگشتن
چانیول سرش رو روی پاهاش گذاشت:چیکارکنیم؟
کای به چشم های درمونده اش نگاه کرد آخرین باری که چشم هاش رو اونطوری دیده بود موقع مرگ هکس بود
چانیول واقعا به اون پسروابسته شده بود اما چطور توی این مدت کم...
یه جی با بی میلی کنارشون نشست
دستش رو روی بدن بک گذاشت
_چیکار میکنی؟
*میتونم موقتا نجاتش بدم یا میتونم بذارم بمیره؟
_چطور بهت اعتماد کنم؟
*لعنت بهت چانیول!چطور اینقدر گستاخانه باهام رفتار میکنی فکر میکنی کی هستی؟؟ بهتره بذارم بمیره!
_تا دیروز میخواستی بکشیش و حالا میخوای...
*تا کی میخوای دلمو بشکنی؟
×نجاتش بده...
صدای آروم کای حواسش رو سمت خودش کشید:لطفا
یه جی پلک هاش رو محکم روی هم فشار داد:اگه صداتو بشنوم قسم میخورم جونشو بگیرم... دست و پاشو نگه دارین
سهون مچ پا و چانیول دست هاش رو قفل کردن
و یه جی شروع به زمزمه کرد...
دوباره دمای بدنش رو چک کرد:حالش خوبه باید منتظر بمونیم بیدار شه
×ممنون خیلی کمکمون کردی
یه جی دستش رو با دستمال ابریشمیش تمیز کرد:برخلاف شما عوضیا
دستمال رو توی سینه ی چان پرت کرد و سمت اتاقش راه افتاد
×کجا میری؟
کلافه نفسشو بیرون داد: اگه اجازه بدید به اتاقم میرم پدر...
کلمه ی آخرش رو برای تمسخر کشید
×میتونم یکم وقتت رو بگیرم؟
خسته بود اما شاید بهش احتیاج داشت سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد
کای با گرفتن تایید دنبال دختر راه افتاد
در اتاق رو به آرومی پشت سرش بست:متاسفم
*بایدم باشین
کای لخند کوچیکی زد:وظیفه ای نداشتی که بهش کمک کنی
لیوانش رو با ویسکی گرون قیمتش پر کرد:اومدی تا فقط حرفایی رو بهم بزنی که خودم از قبل میدونم؟
×فقط میخواستم تشکر کنم
*تشکرت رو کردی؟حالا برو بیرون
کای بی توجه روی تخت نشست:عصبیی یا خوشحال؟
*چطور مگه؟
به لیوان اشاره کرد:هکس فقط وقتی که توی این دوحالته سمت الکل میره
*میخوای بگی باور کردی که هکسم؟
×مشخصه
*نمیتونم بهت اعتماد کنم تا وقتی که اون بچه توی این خونه است
×بیا بهش اهمیت ندیم من و تو توی یه تیمیم
یه جی لب پایینیش رو گزید و قدمی به کای نزدیک شد و با انگشت های باریک و کشیده اش یقه پسر رو به بازی گرفت:چه سعادتی! اما کی گفته قراره تیمی وجود داشته باشه؟
قبل از اینکه فرصت حرف زدن بهش بده کنار گوشش زمزمه کرد:نکنه میخوای یه جنگ کوچولو راه بندازم؟میدونی که اون پسر هیچ شانسی مقابلم نداره چون من هکس بزرگم
کای لیوان رو از بین انگشتاش بیرون کشید و یه ضرب سر کشید:هر جنگی توی این وضعیت به ضررمونه میدونی که قراره اتفاق بزرگی بیوفته قبلا در موردش حرف زدیم پس وقتمونو برای پیدا کردن اون الماسا بذاریم؟
یه جی لبخند کوچیکی زد:درسته همین کار رو میکنیم
کای به لرزش مردمکش زل زد و متقابلا لبخند زد:استراحت کن فردا بیشتر در موردش حرف میزنیم
فشار انگشتهای بکهیون که دور دستش بیشتر شد سرش رو از روی تخت بلند کرد:خوبی؟
_متاسفم
زمزمه ی آروم بک باعث شد برای شنیدن صداش کمی جلوتر بره:بله عزیزم؟
بک بوسه ی بی جونی به گونه ش زد:متاسفم
چان لبخند زد:چیزی نشده که بابتش عذرخواهی کنی
_من فقط باعث دردسرم
+اینطور نیست
انگشت هاش رو توی موهاش هل داد و شروع به نوازشش کرد:تو هیچ دردسری درست نکردی من قول دادم مراقبت باشم اما انگار کم کاری کردم
_اون مرد میخواست....
+نمیخواد در موردش حرف بزنی بیا بهش فکر نکنیم
_اما میخوام درموردش بهت بگم
+دوست ندارم با یادآوریش اذیت شی
بکهیون بی توجه ادامه داد:هربار که اون مرد رو میبینم درد میکشم انگار به وجود اومده تا فقط من رو عذاب بده اون حتی شبیه خوابم نیست هربار که بهم چاقو میزنه یا سعی میکنه خفم کنه دردشو احساس میکنم
چان که تازه متوجه سرخی روی گردن بک شده بود نگران دستش رو گرفت:چند وقته که اون مرد رو میبینی؟
_از وقتی که یادم میاد اوایل فکر میکردم خوابن اما هربار برام واقعی تر شد عجیبه اما به اینکه اشتباهی به یه دی آر شیفت میشم هم فکر کردم
وقتی جوابی نگرفت بغضش رو قورت داد:خسته شدم میشه کمکم کنی دیگه اونو نبینم ازش میترسم
+من کنارتم بک ببخشید که اینقدر....
بین حرفش پرید:اون بهم حرفای کثیفی میزنه اگه اذیتم کنه...
چان اینبار غرید:کسی نمیتونه اذیتت کنه! نه تا وقتی که اینجا ام
_اما اون خیلی خطرناکه
+نگرانی که آسیب ببینم؟
_فقط میترسم
+من رو از روی رفتارم با خودت قضاوت نکن،منی که با تو آرومم میتونم برای بقیه یه هیولا باشم یادت که نرفته من کیم؟
بوسه ی کوتاهی به موهای پسر زد:اینجا جات امنه باید برم چند تا کار رو انجام بدم اگه چیزی خواستی بهم زنگ بزن زود خودمو میرسونم
بک نشونه ی فهمیدن سر تکون داد:اینجا کجاست؟
چان لبخند زد:اتاق من
کوتاه گفت و بعد از فشردن دست بک از اتاق بیرون رفت
اون اولین باری بود که اونجا میرفت
تصورشم نمیکرد فضای گرمی توی اون خونه ببینه
سرش رو چرخوند و صورتش رو توی بالشت فرو کرد
عطر خنک چانیول رو حس کرد و ناخوداگاه لبخند زد
هیچوقت کسی اینقدر بهش توجه نکرده بود و مراقبش نبود
مگه اون چی داشت؟ بجز صورت اون پسر یا شاید اسمش...
شاید فقط میتونست یکم از دلتنگی چان رو رفع کنه وگرنه خودشم میدونست که نمیتونه هکس بزرگ باشه
اون هیچوقت قوی نبود
نفس رو بیرون داد و روی تخت نشست از آینه ی قدی رو به روی تخت به صورت رنگ پریده ش نگاه کرد
ریشه ی موهاش سفید شده بود شاید باید بهش اجازه میداد رشد کنه بهرحال کسی توی اون خونه اون رو برای رنگ مویی که باهاش متولد شده سرزنش نمیکرد
باید با کای درمورد مسائل پیش اومده صحبت میکرد
چانیول مطمئن بود یه چیزی درباره ی یه جی درست نیست
درواقع بکهیون حتی اگه هکس هم نبود آسیبی به کسی نمیزد
اما اون دختر میتونست زیادی وحشتناک باشه
به سرعت در حال عبور از راهرو بود که صدای یه جی متوقفش کرد
"فکر کنم تلاشای اون حرومزاده قبل از گرفتن روح کثیفش باعث شده بخشی از حافظه اش برام پاک شه حالا چیکار کنیم؟"
YOU ARE READING
HEX & HEX2
Horror💀عنوان:جادوگر "HEX" (فصل1&2) 💀کاپل:چانبک سکای 💀ژانر:فانتزی ترسناک عاشقانه درام 💀وضعیت: فصل اول کامل شده🚫 فصل دوم درحال تایپ❌ ⛔خلاصه فصل یک⛔ هکس،جادوگری که برای زنده ماندن محکوم به جنگ است اما جنگ مقابل آینه، برنده ای نخواهد داشت! او کسی است که...