صدای تقه ی در از جا پروندش، روی تخت نیم خیز شد:بله؟
صدای بم چانیول که دومین شوک رو بهش وارد کرد و اینبار گوشیش از دستش افتاد:میتونم بیام داخل؟
بریده بریده جواب داد:ب..بله...ال...البته
بعد از برداشتن گوشیش نگاهش رو از کفش های مشکی چان گرفت و به چشم های درشتش زل زد
_ببخشید فقط ترسید...
چان بین حرفش پرید:چرا عذرخواهی میکنی؟اینجا اتاق توعه و من متاسفم که این وقت شب مزاحمت شدم
بک روی تخت برگشت و کمرش رو به بالشت تکیه داد اما اینبار پاهاش رو داخل شکمش جمع کرد
چانیول خیره به دست ها و پاهای لرزونش کمی عقب گرد کرد و به کاناپه ی خاکستری گوشه ی اتاق اشاره کرد:میتونم بشینم؟
بک ترسیده سرش رو بالا اورد:لطفا برای چیزی از من اجازه نگیرید
+البته که اینکار رو میکنم اینجا اتاق تو و خونه ی توعه
بک بدون اینکه جواب بده نگاهش رو به زمین دوخت
چان خنده ی کوتاهی کرد:قراره ادامه ی صحبت هام رو ایستاده ادامه بدم؟
بک اینبار با دو دستش به کاناپه اشاره کرد:لطفا بشینید
چان نشست و خجالت زده دستی به پشت گردنش کشید:راستش منو تو شروع خوبی باهم نداشتیم و اینطور که معلومه باعث شدم ازم بترسی اما من اونقدرا هم ترسناک نیستم فقط شرایط ما رو بد بهم معرفی کرد میخواستم اگه اجازه بدی از الان رابطه ی بهتری باهم داشته باشیم
_چرا ازم میخوای که یه رابطه ی بهتری داشته باشیم؟ چون اون پیرمرد بهت گفت که من روح هکس رو دارم سعی میکنی بهم نزدیک تر بشی؟
چان از لحن دلخورش جا خورد اما میخواست باهاش صادق باشه:البته که بخشیش به این مربوط میشه اما از اینکه باهات بدرفتاری کردم پشیمونم مطمئنم تنهایی توی این خونه حوصله ت حسابی سر رفته
بک که از جواب و صداقتش خوشش اومد کمی فکر کرد:یه ویدیو پروژکتور اونجا هست... میتونیم باهم فیلم ببینیم؟
+حتما سهون توی انتخاب فیلم عالیه اتفاقا چند سالی میشه که این کارو انجام ندادیم میخوای فردا انجامش بدیم
_ممنون
+اینقدر معذب نباش
_راستش اینجا اونقدرها برام آشنا نیست که معذب نباشم من از همه ی شما فقط چند تا اسم و یه داستان عجیب میدونم
+دلم نمیخواد با حرفای طولانی خسته ات کنم و هیچوقت نمیخوام از گذشته حرف بزنم بیا همه چیو فراموش کنیم و مثل دو نفر که تازه همدیگه رو ملاقات کردن با هم آشنا شیم میتونی هر سوالی که ازم داری بپرسی
_من لی بکیهونم بیست سالمه و سال آخر دبیرستانم
+منم پارک چانیولم و خب زیاد دوست ندارم درباره ی سنم حرف بزنم ترسناک به نظر میرسه بیا فکر کنیم
_شبیه پسرایی هستی که نیمه ی دوم بیست سالگیشون رو میگذرونن
+چهره معیار مناسبی برای تعیین سن نیست
_دقیقا برای همین پیرمردی رو توی قلب بیست سالم اسیر کردم و فقط خودم میتونم توی آینه ببینمش
+دلم میخواد معجزه کنم
_چه معجزه ای؟
+آزاد کردن اون پیرمرد
_تقدیرم همین بود حتی وقتی به دنیا اومدم موهای سفیدم خبر از سرنوشت تلخم میداد
+کی تعیین میکنه تقدیر رو؟ فقط خودتی که میتونی بجنگی و زندگی رو زیبا بسازی
_وقتی خونواده ت همون کسایین که تلاششون سیاه کردن زندگیته جنگیدن باهاشون مثل جنگیدن با خودته
+حتی اگه فکر میکنی خونواده ات مانعین برای موفقیتت کنارشون بذار
_خودت چی؟تاحالا کنار گذاشتی اعضای خونواده تو بخاطر خودخواهیت؟
چان از سوال بک جا خورد:بخاطر خودخواهیم نه اما بخاطر عدالت و هکس فهمیدم که باید این کار رو انجام بدم
_ارزشش رو داشت؟
+قطعا! و برای اینکه هنوزم بدون پشیمونی دارم ادامه میدم
_حس عجیبی دارم
+چه حسی؟
_حسی شبیه نیاز به محافظت دلم میخواد هکس باشم تا کسی مثل تو رو داشته باشم که مراقبم باشه دوستم داشته باشه و بخاطرم از خونواده ش هم بگذره
چان لبخند کوچیکی زد و قدم های آرومش رو سمت بک کشید با فاصله ی کمی ازش روی تخت نشست:اجازه میدی بغلت کنم؟
بکهیون با تردید سرشو تکون داد
کمی بعد دست های بزرگ و گرم چانیول دور تنش پیچید باز هم اون حس عجیب توی قلبش جوونه زد
لبخندی گوشه ی لبش نشست و دستاش رو بالا آورد و دور گردن پسر بزرگ تر حلقه کرد و اون رو بیشتر به خودش فشرد:تمام زندگیم بهش نیاز داشتم
چانیول که بخاطر عطر گردن بک صداش دورگه شده بود کنار گوشش زمزمه کرد:من همیشه اینجا ام که توی نیازهات بهت کمک کنم بکهیون، تو خیلی قویی ممنون که تحمل کردی تمام اون سختی ها رو خسته نباشی
با خیس شدن شونه ش سریع سر بک رو از خودش جدا کرد دیدن چشم های سرخش قلبش رو لرزوند
با انگشت شستش قطره های درشت اشک رو از روی گونه ش پاک کرد:قرار نبود گریه کنی
_خیلی وقت بود که این بغض رو سرکوب کردم توی خونه ای بودم که حتی گریه کردن هم یه اشتباه به حساب میومد و بخاطرش کتک میخوردم از اینکه اینجا ام خوشحالم
+بیا حرفای ناراحت کننده نزنیم از سرگرمی هات برام بگو
_این خودش ناراحت کننده است وقتی سرگرمی نداشتم
چان ازش فاصله گرفت و لب پایینش رو گزید:میخوای تو ازم بپرس هرچی که میخوای
_رنگ مورد علاقه ت چیه؟
+مشکی تو چی؟
_آبی؛همیشه توی حیاط مدرسه دراز میکشیدم و به آسمون خیره میشدم و به صدای دریا گوش میکردم
+فکر میکردم توی سئول زندگی میکنی
_بله اما این صداهای دریا رو مادرم وقتی خونه ی داییم میرفت برام ضبط میکرد و من بهشون گوش میکردم
+چرا خودت اونا رو ضبط نمیکردی؟
_چون اجازه نداشتم مسافرت برم بهش فکر نکردی که چطور توی بیست سالگی سال آخر دبیرستانم؟پدرم حتی اجازه نمیداد مدرسه برم اما مادرم به سختی راضیش کرد
+اوه.... متاسفم که اینو میشنوم
_متاسف نباش تو هیچوقت درکش نمیکنی
+راستش من تقریبا دویست و سی سال توی یه خونه زندونی بودم ولی شرایطم با تو متفاوت بود اونجا هرچیزی که میخواستم رو داشتم
_دویست و سی سال؟این خیلی وحشتناکه
+برای همینه که خوشحالم از نجات پیدا کردنت
_هکس چطور آدمی بود؟
YOU ARE READING
HEX & HEX2
Horror💀عنوان:جادوگر "HEX" (فصل1&2) 💀کاپل:چانبک سکای 💀ژانر:فانتزی ترسناک عاشقانه درام 💀وضعیت: فصل اول کامل شده🚫 فصل دوم درحال تایپ❌ ⛔خلاصه فصل یک⛔ هکس،جادوگری که برای زنده ماندن محکوم به جنگ است اما جنگ مقابل آینه، برنده ای نخواهد داشت! او کسی است که...