part2

1.2K 291 5
                                    

(200سال بعد)
_بهتره قبل از اینکه هوا تاریک شه از اینجا بری به یکی از راننده هام میگم برسونتت پولتم از دوهوان بگیر
پسر ایستاد و درحالی که هودی قرمز رنگش رو میپوشید گفت:اگه میدونستم توی هر جنگلی یکی شبیه تو وجود داره حتما به همشون و سر میزدم و باهاشون میخوابیدم
+زیادی به خودت مطمئنی هرکسی مثل من قبولت نمیکنه
شلوارش رو بالا کشید و دکمه ش رو بست:زیباییم رو انکار نکن!من تنها کسیم که هکس معروف چند بار باهاش خوابیده
بک ایستاد و باسن پسر رو بین انگشتاش فشرد:من هیچوقت زیبایی سوراختو انکار نکردم هربار تنگ تر از قبل میشه
_نظرت درباره ی راند سه چیه؟
سیلی نسبتا محکمی به باسنش زد:میتونی بری زیادی تکراری شدی امیدوارم دیگه نبینمت
پسر سری تکون داد و از اتاق بیرون رفت هرچند رابطه هایی که با بک تجربه کرده بود زیادی متفاوت و خاص بودن اما میدونست عصبانی کردن و مخالفت کردن با هکس براش گرون تموم میشه
بعد از پایین اومدن از پله های مارپیچ، مثل همیشه به دوهوان رسید پسری که با نگاه سردش باعث میشد بدنش یخ کنه
چند قدمیش ایستاد و دستش رو دراز کرد:اینبار دو راند بود
دوهوان پول رو شمرد و کف دستش گذاشت:هکس بهت گفت که دیگه اینجا پیدات نشه هرزه؟
آهی کشید:آره بهم گفت که تکراری شدم
+خوبه پس زودتر گمشو یه ماشین مشکی بیرون منتظرته
و در حالی که پوزخندش رو عمیق تر میکرد از پله ها بالا رفت
بکهیون روی تخت نشسته بود و منتظر ورودش بود:این چندمین باره که دارم به حرف های تو عمل میکنم؟
دوهوان سعی کرد نگاهش رو از تن سفید و بلوری بک بگیره:نمیدونم قربان
_چرا با کسایی که باهاشون رابطه دارم مشکل داری؟
وقتی دوهوان در جوابش لبخند زد و مشغول جمع کردن
وسایل روی میز شد
دندوناش رو روی هم فشار داد:چند وقته که یاد گرفتی تظاهر به نشنیدن حرفام کنی؟
+خیلی وقته قربان
بک با حرص از جاش بلند شد و از پشت بغلش کرد با حس لرزش خفیفی توی بدنش لبخند زد:نکنه....
وقتی دوهوان گره دستاش رو باز کرد و سمت در راه افتاد بک تقریبا از چیزی که فکر میکرد مطمئن شد
قبل از خروجش از اتاق در با اشاره بک بسته و قفل شد +لطفا اجازه بدید به اتاقم برگردم بعدا برای تمیز کردن اتاق میام
با نزدیک شدن بک عقب رفت تا جایی که به کاناپه رسید و مجبور شد روش بشینه
کمی بعد بکهیون روی پاهاش نشست و اجازه ی فرار دوباره رو بهش نداد
حالا اون بدن سفیدی که سعی میکرد بهش خیره نمونه بهش چسبیده بود
انگشت های ظریفی که هربار بخاطر زیبایی تحسینشون میکرد با موهای پر کلاغیش بازی میکردن
و اون باسن که ناخوداگاه هربار مدتی بهش خیره میشد روی پاهاش جا خوش کرده بود
توی این وضعیت چطور میتونست خودش رو کنترل کنه و به عشق اعترافی نکنه
باید جلوی خودش رو میگرفت اما میخواست فریاد بزنه و بگه من عاشقتم هکس من از تمام کسایی که لمست میکنن و لمسشون میکنی متنفرم
میتونست جلوی زبونش رو بگیره اما چشم های براقش و عضوی که هرلحظه بزرگتر میشد از چشم بک دور نموند
حدسش درست بود کلاغ عزیزش مدت هاست که عاشقش شده
لب هاش رو به گوش دوهوان چسبوند:میتونم امشب این اجازه رو بهت بدم که هکس رو داشته باشی
جمله ش رو با لیسی که از گوش تا گردن دوهوان کشید تموم کرد
دوهوان میلرزید از هیجان از عشق اما این لرزش از ترسم بود؟
ترسی که بخاطر از دست دادن هکس داشت میترسید وقتی از احساسش مطمئن بشه اون رو بیرون بندازه از تکراری شدن میترسید
پس دست های یخ زده ش رو دوطرف کمر بک گذاشت :بهتره استراحت کنید حتما خسته اید
بکهیون خودش رو عقب کشید دستش رو به عضو دوهوان رسوند:با این مشکل که زیادی بزرگم هست میخوای چیکار کنی؟
+از پسش برمیام
_کلاغ کوچولوی من زیادی بزرگ شده! اما میتونه مشکلاتش رو خودش حل کنه؟
بک گفت و عضوهاشون رو با چسبیدن بیشتر به پسر بهم مالید
دوهوان ناله ای کرد:آه...خواهش میک...
_من دقیقا همین رو میخوام
سرش رو جلو برد و دوباره کنار گوشش زمزمه کرد:منو خیلی سخت به فاک بده دوهوانا
با شنیدن اسمش از بین اون لب های خواستی تحملش رو از دست داد و سریع ایستاد
قبل از اینکه بکهیون روی زمین بیوفته دست هاش رو زیر باسن بک برد و اون رو بالا کشید با قدم های کنترل شده راه افتاد و بکهیون رو روی تخت خوابوند
روی بک دراز کشید و بوسه ی عمیقی به لب هاش زد
موهای سفید بکهیون رو بین انگشتاش مشت کرد و سرش رو کنار زد تا جایی که گردن عرق کرده ش مقابل چشماش شروع کرد به برق زدن دندوناش رو توی گردنش فرو برد و گاز نسبتا محکمی گرفت بک ناله  کرد:آروم تر کلاغ کوچولو
دوهوان مکی به لب های بک زد و درحالی که سعی میکرد دست هاش رو بگیره تا بالای سرش ببره معذرت خواست
سرش رو پایین اورد و نوک سینه هاش رو مکید
+میتونم...میتونم بیشتر...
_فقط اون دیک لعنتیت رو از اون شلوار اشغالت بکش بیرون
دوهوان لبخند زد و سرش رو به نشونه ی فهمیدن تکون داد درحالی که دکمه های لباس مشکی رنگش رو باز میکرد در اتاق باز شد
هیچکس بجز جونگین نمیتونست بدون اجازه وارد اتاق هکس بشه
×عااا متاسفم بک فکر کردم اون پسره رف....
با دیدن دوهوان چشماش گرد شد:تو؟ داری چه غلطی میکنی؟
بک دوهوان رو کنار زد:برگرد به اتاقت
بعد از خروج کلاغ جذابش از اتاق اخم غلیظی کرد:این سوال منم هست جونگین!
×چه سوالی؟
_اینکه داری چه غلطی میکنی؟
×سئونگ وون میخواد ببینتت تو واقعا از یه کلاغم نمیگذری؟
_خفه شو صد بار بهت گفتم که قبل از اینکه بیایی تو اتاقم در بزن...اون گلوله جذابیتی که با یه دیک ورم کرده بخاطر تو مجبور شد از این اتاق بیرون بره یه کلاغ نیست!
×میخوای بگی یه آدمه؟
_معلومه که نه اون قابل مقایسه با یه انسان حقیر نیست
بک گفت و سمت حموم راه افتاد
×کجا میری؟
_میرم دوش بگیرم بعدش بریم دیدن اون پیرمرد
از پنجره ی بزرگ حمومش به جنگل خیره شد
هربار با دیدن اون عظمت ناخوداگاه لبخند میزد
اونجا قلمرو هکس بود قلمرویی که هیچکس فکر نزدیک شدن بهش رو نمیکرد
تمام موجودات ماورایی که واردش میشدن قدرتشون رو از دست میدادن بجز هرکسی که هکس میخواست
مدت زیادی باقی نمونده بود که تمام دنیا مثل این جنگل بشه و بکهیون بی صبرانه منتظر اون روز بود
______________________
ایستاده به استادش خیره بود چطور توی اون مدت اونقدر پیر شده بود
_به چی فکر میکنی هکس؟
+نمیخوای از اون محلول جاودانگی بهت بدم؟
_فرمولش رو خودم بهت یاد دادم
صندلی مقابل سئونگ وون رو بیرون کشید و روش نشست:پس چرا برای خودت استفاده نمیکنی؟ نمیخوام چند وقت دیگه جنازه ت رو این پایین پیدا کنم
_تو دوست داشتی توی ۲۳ سالگیت بمونی اما من ترجیح میدم توی بالاترین سن ممکن جاودانه بشم
بک دستش رو زیر چونه ش زد:چرا؟ فکر میکنی پیرمردای چروک جذاب ترن؟
_برای این بحثای مسخره نگفتم که بیایی
+میشنوم
_میخوام چیزی که میخوای رو بهت بدم
بک شوکه ایستاد:پیداش کردی؟
_اهوم
+خب سریع تر بهم بگو
_یه مشکلی هست
+چه مشکلی؟ حرفتو نصفه ول نکن
_تو به یه قلب احتیاج داری!
+یه قلب؟فقط یه قلب؟ لعنتی من میتونم قلب ۷ میلیارد ادمو هروقت که بخوای برات بیارم به این میگی مشکل؟
_قلب آدم نمیخوای چیزی که احتیاج داری قلب یه خوناشامه که تمام اجدادش خوناشام باشن
بک چشماش رو ریز تر کرد:میتونی همچین کسی پیدا کنی؟
_نوه های کیم نام جو
بک اخمی کرد:یه راهی براش پیدا میکنم
بدون هیچ حرف اضافه ای از اونجا بیرون اومد
حتی توجه ای به دوهوان که در ماشین رو براش باز کرد و کنارش نشست نکرد
با صدای ارومی به راننده گفت که راه بیوفته
با صدای دوهوان به خودش اومد:اتفاقی افتاده؟
نگاهی به صورت نگرانش انداخت:باید برم سراغ نوه های نام جو
_چرا؟
+اون جادوگر پیر ازم خواست قلب یکیشون رو بیارم تا جهان رو تحت کنترلم بگیرم اون خونواده لعنتی باعث میشن با شنیدن اسمشونم عصبی شم
دوهوان بازوی بک رو نوازش کرد:همه چیز درست میشه من تا اخرش کنارتم
+نظرت چیه وقتی رسیدیم کار نصفه مون رو ادامه بدیم؟
_اگه ممکنه یاداوریش نکن کارم زیادی اشتباه بود
+و من عاشق کار های اشتباهم مخصوصا با موجود جذابی مثل تو
با نوک انگشت اشاره ش طرح های نا مفهومی روی رونش کشید:میدونم همیشه بهم خیره میشی حتی صدای قلبت رو به وضوح  میشنوم
_تو زیباترین چیزی هستی که دیدم تو خدای منی هکس نگاهم قلبم فکرم روحم حتی وجودم  متعلق به توعه و من دیوانه وار تا هر وقت که زنده باشم بخاطرت میجنگم اما نمیخوام اذیتت کنم پس بهتره بیخیالش شیم
بکهیون برای هزارمین بار مقابلش سکوت کرد و کاری رو انجام داد که دوهوان ازش خواست
_____________________
با ورودش به عمارت سمت پله ها حرکت کرد تا به اتاقش بره و به نقشه ش برای به دست اوردن اون قلب فکر کنه
هنوز اولین پله رو بالا نرفته بود که صدای مردونه و خش داری باعث شد لبخند شیطانی روی لبش بشینه و عقب گرد کنه
×منتظرت بودم هکس...

HEX & HEX2Where stories live. Discover now