_نمیفهمم درباره ی چی...
با دردی توی قلبش پیچید حرفش رو خورد و ناله ای کرد
+حالت خوبه؟
بک اخمی کرد و ضربه ی محکمی به سینه اش کوبید:گمشو
گفت و سمت اتاقش رفت اما قبل از اینکه سومین قدم رو برداره روی زمین افتاد
چان شوکه به بدن بی جون هکس خیره شد:هی!
کنارش نشست و موهای سفیدش رو از صورتش کنار زد:حالا باید چیکار کنم؟
انگشتش رو به لب های کبود بک کشید:چه بلایی سرت اومده؟
_فقط میخوام... بخوابم
با شنیدن صدای ضعیف هکس به سختی بغلش کرد:میبرمت به اتاقت
کوتاه توضیح داد و سمت اتاق راه افتاد
بکهیون رو روی تخت گذاشت و نگاهی به چهره ی درهمش انداخت:استراحت کن
مچ چان رو گرفت:نرو...
+چرا؟
_این برای خودمم مسخره است اما توی این شرایط بجز تو کسی رو ندارم
+نمیخوای چیزی بهم بگی؟
_بدون اینکه چیزی بپرسی فقط کنارم بمون
+همین چند وقت پیش ازم خواستی گم شم!
_اما نشدی! پس فرصتت رو از دست دادی
+وقتی اینطوری حرف میزنی یعنی حالت بهتره، نه؟
_خیلی وقته که یاد گرفتم دردامو پنهون کنم حالا فکر میکنی بتونی بد یا خوب بودن حالمو از حرفام بفهمی؟
+تا وقتی که هستم میتونی دردهات رو بروز بدی قول میدم فراموششون کنم
_نیازی به حرف زدن با تو ندارم
+اما چشمات پر از فریادن
_من چشمی که ضعیف بودنم رو به نمایش بذاره کور میکنم
+نمیدونم از کی این حرفای نفرت انگیز اینقدر برام جذاب شدن اما دوست دارم تک تک کلماتی که از بین لب هات بیرون میاد رو ببوسم و در عین حال از شنیدنشون وحشت دارم هر چیزی که به تو مربوط میشه پر از تضاده
_تو عاشقم شدی؟
+نمیدونم این حسی که هر روز توی قلبم بیشتر میشه چه اسمی داره اما دوستش دارم
_میدونی اگه عاشقم بشی میکشمت؟
+اگه ناراحتی که عاشقت بشم چرا توی حموم طلسمم کردی؟
_اون تلاشی برای بوجود اوردن عشق نبود یه تنبیه بود برای رد کردن من
+میشه همیشه تنبیهم کنی؟
قبل از اینکه بک حرفی بزنه بوسه ای رو شروع کرد
برای مدت طولانی لب هاشو رو بهم فشرد
دستش رو روی بدن سرد و ظریفی که زیرش بود کشید
حس عجیبی که توی قلبش بود رو دوست داشت
لب های ظریف بک رو توی دهنش کشید و مک محکمی بهشون زد
بک متعجب بهش خیره موند:اینجا هیچ طلسمی نیست پس چرا من رو میبوسی؟
+هست! نقش لب هات قوی ترین طلسمیه که آدم رو دیوونه و وابسته خودش میکنه
_میخوای باهم سکس کنیم؟
+فکر کردی این حرفا رو برای یه همچین چیز مسخره ای بهت میزنم؟
_اما عشق همینه!
+تعریف عشق خیلی وسیع تره
_ اگه اون روز توی حموم ندیده بودمت با این چیزای احمقانه ای که میگی فکر میکردم مشکل جنسی داری!
+مثل اینکه واقعا حالت خوب شده!
_حداقل میتونی کنارم بخوابی نه؟ امشب نمیخوام تنها باشم
چان لبخند زد و کنار هکس دراز کشید؛اگه احساس کردی دردت خیلی شدید شده میتونی از خواب بیدارم کنی و بریم بیمارستان
بک تک خنده ای کرد و سرش رو به شونه ی مردونه خوناشام تکیه داد:دردی که توی وجودمه مثل یه درخته که ریشه اش پیدا نیست هر چقدر که تو این درخت رو قطع کنی باز هم از ریشه جوانه میزنه و توی قلبم قد میکشه تلاش براش بی فایده است!
+تو زیادی عجیبی
_اگه بخوام خیلی واضح شخصیتم رو تعریف کنم
توی یه مجلس عروسی وقتی مجرد ها برای گرفتن دسته گل تلاش میکنن من همونیم که تنها تر از همه گوشه سالن نشسته و درحالی که سیگار دود میکنه به حماقتشون پوزخند میزنه
من از چیز هایی که دوست دارن متنفرم و از تنفرهاشون خوشم میاد
عجیبه! اما این منم...هکس! من برای عجیب به نظر رسیدن زاده شدم
ادامه داد:خیلی خوابم میاد، ایکاش بجای خودم قلبم به خواب میرفت
+این جمله معنی جز مرگ نداره!
_آدم فقط بخشی از عمرش رو بخاطر خودش زنده ست زمانی میرسه که همه ما از این دنیا خسته ایم و میخواییم این زندگی رو تموم کنیم اون زمان دیر یا زود برای هرکسی پیش میاد این آدم های زندگیمون هستن که اتفاقات بعدش رو رقم میزنن یا اونقدر دوستشون داریم که بخاطر اون ها ادامه میدیم یا اونقدر بی کسیم که برای رسیدن به دنیایی بهتر با کلی آرزو و خیال و برحسب حدس و گمان همه چیز رو تموم میکنیم
+ کسی رو داری که بخاطرش زندگی کنی؟
_هر روز تعدادشون کمتر از قبل میشه
+ممکنه یه روز منم یه دلیل برای زندگی کردنت باشم؟
_خودت رو خیلی دست بالا میگیری
+این از مزیت های عشقه میخوام اونقدر بزرگ بشم که تو رو کنارم تصور کنم
_به تلاشت ادامه بده
+امیدی هست که یه روز قلبت رو به دست بیارم؟
_همه چیز بستگی به خودت داره باید ببینم چقدر برای به دست آوردنم تلاش میکنی
+هرچی که بخوای بهت میدم
_حتی حاضری بخاطرم قلبتو از سینه ات بیرون بکشی؟
چان سکوت کوتاهی کرد:فکر کنم بتونم
+هر وقت جواب این سوال رو بدون مکث جواب بدی اونوقت به بودن باهات فکر میکنم
هکس گفت و خنده ی کوتاهی کرد
سرش رو به شونه ی خوناشام فشرد خسته بود
پس چشماش رو بست و سعی کرد بخوابه
_________________________
از پنجره ی قدی خونه به بیرون خیره بود که صدای خوابالود سهون رو شنید:کای؟ کجا رفتی؟
قدم های سستش رو سمت اتاق کشید و کنار عشقش نشست موهای سیاه رنگش رو نوازش کرد: همینجام عزیزم
بوسه ای به دست جونگین زد:چقدر خوشبختم که تو کنارمی
_منم خوشحالم فقط کمی نگرانم
سهون روی تخت نیم خیز شد:اتفاقی افتاده؟
_میدونی که من هکس رو بیشتر از هرکسی میشناسم مطمئنم داره یه نقشه میکشه
+منظورت چیه؟
_یه اتفاق بد قراره بیوفته وگرنه هکس کسی نبود که ما رو توی دورترین نقطه ی قلمرو نگه داره
+شاید دلیل خاصی برای اینکارش نداشت
_نگرانی توی چشماش چیزی نبود که بتونه ازم پنهونش کنه
+هکس خیلی قویه اینو میدونی؟
_میدونم اما هیچوقت خودش رو اینقدر تنها نکرده
+اگه میخواست در برابر اتفاقی که قراره بیوفته از ما محافظت کنه چرا اجازه نداد از قلمرو بیرون بریم؟
_یه واقعیتی هست که فقط منو هکس ازش خبر داریم، من نمیتونم از این قلمرو بیرون برم برای همینه که بک هنوزم اینجاست بخاطر من حتی به جای دوری هم مسافرت نکرد چون میترسید اتفاقی برام بیوفته
+میخوای برگردیم؟
_باید به نظرش احترام بذاریم اگه مشکل جدی نبود هیچوقت همچین چیزی از ما نمیخواست
+اگه اتفاقی براش بیوفته...
_مطمئنم دوهوان مراقبشه
+اون همیشه از هکس محافظت میکنه
_حتی به قیمت جونش، اونقدر بهش اعتماد دارم که ممکنه یه روز من بکهیون رو ول کنم اما اون نه
_________________________
نگاهی به صورت عصبی نامجو انداخت:چته؟
_تو حق نداری با خونواده ات اینطور رفتار کنی
سوهیوک لیوانشو روی میز کوبید:درباره ی کدوم خونواده حرف میزنی؟ همونایی که منو پست و حقیر و بی عرضه میدونستن؟
_مادرت همیشه مراقبت بوده
+اون هرزه همیشه طرف چانیول بود حتی دیروز باهام هم مدام از اون حرف میزد
_دیروز بدن نیمه جونش رو تو زیر زمین پیدا کردم
+اگه میشنیدم بدنش کاملا بی جون بوده بیشتر خوشحال میشدم
_از کی این طرز رفتار رو یاد گرفتی؟
+شاید از تو که کاملا من رو دور انداختی
_من هیچ کار بدی در حقت نکردم
+پس منم هیچ کار اشتباهی نمیکنم
_اما...
سوهیوک بین حرفش پرید:اگه نمیخوای نفر بعدی باشی که توی اون زیر زمین پیدا میشه پس دهنتو ببند مادر بزرگ
_تمام قدرتی که الآن داری بخاطر منه
+مجبورت نکردم که کمکی بهم بکنی و یادتم نرفته که کی اون محلول رو از هکس گرفت
_اگه من نباشم تو نابود میشی تو هم اینو یادت نره که چقدر بی عرضه ای
سوهیوک به اطرافش اشاره کرد:وقتی تمام چیز هایی که الان اطرافته مال منه چطور میتونی منو بی عرضه صدا کنی
_تا وقتی که زنده ام هرچیزی که اینجاست متعلق منه
+داری منو به کشتنت دعوت میکنی؟
_هکس وحشی بودن رو خیلی خوب بهت یاد داده
+درسته! و من همون شاگردیم که از استادشم بهتره
_زیادی مغروری
+لازمه!
_اما مطمئن باش که این غرور تو رو به زانو در میاره
YOU ARE READING
HEX & HEX2
Horror💀عنوان:جادوگر "HEX" (فصل1&2) 💀کاپل:چانبک سکای 💀ژانر:فانتزی ترسناک عاشقانه درام 💀وضعیت: فصل اول کامل شده🚫 فصل دوم درحال تایپ❌ ⛔خلاصه فصل یک⛔ هکس،جادوگری که برای زنده ماندن محکوم به جنگ است اما جنگ مقابل آینه، برنده ای نخواهد داشت! او کسی است که...