S2Part10

200 88 26
                                    

چانیول کنجکاو به سئونگ وونی خیره شد که دستش روی قفسه ی سینه ی دختر بود
بعد از مدتی چشم هاش رو باز کرد و نگاهی به چانیول انداخت:اوضاع پیچیده شده و حتی نمیدونم چه اتفاقی داره میوفته
_کار دیگه ای هست که باید انجام بدی؟ مگه تناسخ همیشه باید با صورت و جنسیت قبلیت باشه؟
+نه اما اینکه من حس خوبی ازت نمیگیرم میتونه بهم بفهمونه...
یه جی بین حرفش پرید:اینجا هیچکس از احساس تو حرف نزد چانیول اگه نمیخوای بندازمت پیش اون موشی که توی زیر زمین قایم کردین دهنتو ببند سعی کردم مثل قبل باهات مهربون باشم اما تو زیادی عوض شدی
+اسمش بکهیونه
_مثل اینکه واقعا داری از اون بچه حمایت میکنی
دستش رو روی بازوهای چان گذاشت و ادامه داد:به خودت بیا الان چند ساعته با جادوهای مسخره تون دارین کلافه م میکنید! من هکسم هکس
کلمات اخرش رو توی صورت چان فریاد زد
دستای دختر رو از روی بازوش برداشت:باید بهم ثابت کنی
_چطوره باهم به بهشت بریم؟
+همه جریان اون یتیم خونه رو میدونن
_میخوای دوهوان رو زنده کنم؟
چان جا خورد
_میدونی که فقط من میتونم اینکار رو انجام بدم
سئونگ وون به حرف اومد:چطور میخوای انجامش بدی؟
_دوباره نیمی از قلبمو بهش میدم
+که دوباره خیانت ببینی؟
_از چی حرف میزنی پیرمرد! کلاغم هیچوقت به من خیانت نکرد اون فقط میخواست ازم محافظت کنه و اگه الان شبیه یه جنازه شده بخاطر منه  باید مسئولیتش رو بپذیرم
×بهرحال امشب رو میتونی توی این اتاق بمونی اما در همچنان قفله و اگه دست از پا خطا کنی مطمئن باش ازت نمیگذرم
یه جی قهقه ی کوتاهی زد:اینکه توی قلمروم داری تهدیدم میکنی زیادی خنده داره تعجب میکنم چطور به راحتی اون پسر که فقط ظاهر قبلیم رو داره قبول کردید و با منی که هکسم این رفتار رو دارید!
وقتی جوابی نگرفت ادامه داد:بخاطر چهرشه؟ نگران نباشید من چیزی که متعلق بهم باشه رو پس میگیرم
+منظورت چیه؟
_تو چی فکر میکنی؟ قراره بدنمو پس بگیرم
+اون بدن دیگه خودش یه روح داره
_تا وقتی که زنده باشه
یه جی گفت و لبخند شیطانی زد
+نباید بهش آسیب بزنی
_فکر میکنی بخاطر تو و این پیرمرد اون بچه رو نگه داشتم؟
+حق نداری حتی بهش فکر کنی
_درباره ی کارای من فقط میتونی نظرتو بگی که اونم زیاد مهم نیست من در هرصورت هرچیزی که بدونم درسته رو انجام میدم
+تو نمیتونی هکسی که من میشناختم باشی
_بهت گفتم هیچکس رو از روی ظاهرش قضاوت نکن و ساده لوح نباش
یه جی گفت و دستش رو روی گونه ی چان کشید
وقتی دستش به عقب پرت شد لبخند روی لباش ماسید
+روح هکس برخلاف چیزی که به بقیه نشون میداد اونقدری خوب بود که هیچوقت به کسی بی دلیل آسیب نزنه به خودت نگاه کن که کی هستی و انتظار داری باورم بشه تو همون آدمی که میشناختم؟
_تو هیچوقت منو نشناختی چانیول یادت رفته چرا آوردمت توی این خونه من تو رو برای اون قلبی که توی سینته میخواستم
+چرا حالا داری سعی میکنی هکسو بد جلوه بدی؟ مگه نمیگی تو هکسی؟ و دلیل اینکه قلبم هنوزم توی سینم میکوبه همون روح بخشنده ای که ازش حرف میزدم
_توی آشغال...نباید بهت اعتماد میکردم!
+بهت گفتم دستت به اون بچه نمیخوره و فکر نمیکنم لازم باشه دوباره حرفمو تکرار کنم
چانیول گفت و بعد از چشم غره ای که به یه جی رفت سمت در راه افتاد
یه جی نگاه عصبیشو به سئونگ وون داد
پیرمرد شونه ای بالا انداخت و بعد از خروج از اتاق در رو قفل کرد
_________________________
چشم هاش رو که باز کرد دختر رو با فاصله ی کمی از خودش دید
کلافه دستی به موهاش کشید
متوجه شد دیشب موقع تحقیقاتش خوابش برده
_تو اینجا چیکار میکنی؟
+هنوزم وقتی از خواب بیدار میشی صدات سکسیه
_چی میخوای؟
+تو رو میدونی چند وقته اینجا نبودم؟ دلتنگتم
_این بحث مسخره رو تموم کن اونقدری برات وقت ندارم
+چانیول چرا اینکارو باهام میکنی؟ اون پسر جادوت کرده؟چطور اینقدر سریع بهش اعتماد کردی!
چان بدون اینکه جوابی بده سمت در راه افتاد
+کجا میری؟ وقتی دارم باها..
بین حرفش پرید:اصلا کی بهت اجازه داده که بی اجازه توی عمارت بچرخی؟
+چی؟ فکر کردی قراره از تو و اون پیرمرد اجازه بگیرم؟ یا فکر کردی با قفل کردن در میتونی جلومو بگیری؟ فراموش کردی من هنوز آینه مو دارم که باهاش جابه جا بشم
_تمومش کن
+بیا باهم به بهشت بریم هنوزم بچه های قدیمیم هستن؟
_قرار نیست اونجا بری
+بچه ها هنوزم اونجان یا نه؟
_خودت چی فکر میکنی؟ بیست و سه سال گذشته و الان همشون زندگی خوبی دارن
+منو به یاد میارن؟
صدای دختر که لرزید مردد شد شاید بهتر بود یکم رفتارشو درباره ش عوض میکرد بهرحال تا وقتی که خودشم اونجا میبود نمیتونست آسیبی به بچه ها بزنه
قدمی جلو گذاشت:بعد از صبحونه آماده شو باهم به بهشت میریم به چند تا از بچه های قدیمی هم خبر میدم که بیان
یه جی ذوق زده لبخندی زد:ممنون
چان در جواب سرشو تکون داد
قبل از اینکه سمت در راه بیوفته دست دختر روی شونه ش نشست
چان به فاصله ی کم بینشون حس بدی داشت
+دلم برای طعم لبات تنگ شده
_نباید باهات مهربون میشدم
+قبلا هم همینقدر خجالتی بودی
دست دختر رو از روی شونه ش پرت کرد:چیزی که باعث میشه تمایل داشته باشم این فاصله بیشتر بشه خجالت من نیست روحیه که کثافتش تا اینجا حس میشه
+حق نداری بهم توهین کنی
یه جی گفت و دستش رو محکم توی سینه ی چان کوبید
پسر به عقب پرت شد و دستگیره ی در توی کمرش فرو رفت
نفسش از شدت ضربه بند اومد
نگاه عصبیش رو به دختر داد
+هیچوقت دوباره تکرارش نکن چون قرار نیست همیشه باهات مهربون باشم
چانیول رو از جلوی در کنار زد و بیرون رفت
چان قفسه ی سینه ش رو ماساژ داد تا از دردش کم کنه
و کمی بعد دنبالش راه افتاد
یه جی با رسیدن به میز ناهار خوری سرخوش لبخند زد:چهره های آشنایی میبینم
سئونگ وون زیر لب زمزمه کرد:همون دختریه که درموردش حرف میزدم
+خیلی وقته ندیدمتون اما اصلا عوض نشدین
سهون سعی کرد لبخندش رو حفظ کنه:اما مثل اینکه تو خیلی عوض شدی
+و؟
*و چی؟
+هیچکس قرار نیست یه پذیرایی گرمی ازم داشته باشه؟ چرا همتون یه جوری رفتاری میکنید انگار دشمنتونم جونگین تو منو بزرگم کردی و سهون! تو پسر منی چطور باهام اینقدر بدجنسین من بعد این همه مدت به خونه برگشتم و....
با دیدن بکهیون که سعی میکرد آروم و بدون جلب توجه رد بشه حرفش رو خورد
قدم های بلندش رو سمتش کشید پشت تیشرتش رو گرفت و از روی زمین بلندش کرد
بک ترسیده در تلاش بود که یقه ی لباسش رو آزاد کنه
که یه جی ادامه داد:و دیدم جامو به این موش کوچولویی دادین که حتی یه دختر ساده ای مثل من میتونه با یه دست بلندش کنه
_بهت گفتم بهش آسیب نزن
+بهت گفتم اینجا قلمرو منه و این بدن منه به زودی پسش میگیرم
سهون با دیدن چهره ی درهم بک قدمی جلو گذاشت که کای مچ دستشو گرفت و عقب کشید
×ولش کن
لحن جدی کای انگار تاثیر خودش رو گذاشت و یه جی یقه ی لباسش رو ول کرد
بک سمت چان دوید و پشتش قایم شد:فقط گرسنه م شده بود
چانیول به خودش لعنت فرستاد که چطور فراموش کرده بود حتی شب قبل بهش سر بزنه
×چه انتظاری داری رفتار مناسبی باهات بشه وقتی داری به همه بی احترامی میکنی؟ حتی به بکهیونی که تا حالا بدی برات نداشته داری بدی میکنی!
+اون جایگاه منو گرفته بود ندیدی؟میخواست خودشو جای من...
×این بحثو ادامه نده! این ما بودیم که آوردیمش توی این خونه چون توی این جسم روحی رو دیدیم که توی هیچکس پیدا نکردیم
+این پیرمرد بهتون نگفت که منم دارم اون روحو؟
×چشمات  شخصی آشناتر از هکس رو بهم نشون میدن
یه جی ترسیده به صورت جدی کای زل زد:از چی حرف میزنی؟
سئونگ وون یه تای ابروش رو بالا داد حتی کای هم متوجه شده بود که حس آشنایی اون دختر اصلا شبیه هکس نیست
×این ماجرا چیزی نیست که بشه درست قضاوتش کرد اما تا وقتی که مطمئن بشیم قضیه از چه قراره باید با قوانین اینجا کار بیایی هیچ آشوبی قابل قبول نیست متوجهی؟
+اما تو کسی نیستی که...
صدای فریاد کای تنشو لرزوند:من دقیقا همون کسیم که قانون میذاره فهمیدی؟
روق صندلی نشست و ادامه داد:فکر نکن چون اومدی و ادعا میکنی هکسی قراره اینجا رو تصاحب کنی جادوگری و قدرتت رو به رخ دیگران نکش وقتی حتی جرعتشو نداری به آدمایی که از خودت قوی ترن آسیب بزنی و فقط سمت ضعیفا میری هرچند قدرت چیزیه که توی آینده درستیش مشخص میشه
+تمام حرف من یه چیزه لازم نیست اینقدر سخت بگیری
×خب؟
+چطور با وجود روح شیطانی که درونشه اینقدر راحت قبولش کردین؟
سئونگ وون متعجب پرسید:چطور متوجه ی روح شیطانیش شدی؟
+مسخره م میکنی؟ من یه جادوگرم
^هیچوقت این جادو رو بهت یاد ندادم

نظر یادتون نره♡

HEX & HEX2जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें