نامجو چمدون مشکی رنگ رو روی میز گذاشت:دو برابر پولیه که قرار بود بهت بدم
ووبین نگاهی به محتویات چمدون انداخت و ابروهاشو بالا داد:این برای چیه؟
_کاری که ازت خواسته بودم انجام بدی رو متوقف کن
+چرا؟ نکنه دیگه مشکلی با اون جادوگر نداری؟
_رفتارهای جدید سوهیوک من رو میترسونه نمیخوام با حمایتی که ازش میکنم زندگی خودمو به خطر بندازم
+اون پسر زیادی جاه طلبه و بیشتر از هرکسی توی دنیا شبیه توعه
_فقط نمیخوام غرور کاذبش هرچیزی که تا الان ساختم رو نابود کنه
+من اینکارو نمیکنم
_چرا؟
+میدونی که دلیل انجام این کارم علاوه بر پول مشکلات شخصیم با اون جادوگر هم هست پس نمیتونم حالا که نصفه ی راه رو اومدم بیخیالش بشم
_اما میتونی با یه روش دیگه هم اونو بکشی
+من مسخره ی تو نیستم که هر چی بگی راحت قبول کنم!راهی رو که شروع کردم تموم میکنم و هیچکس نمیتونه جلومو بگیره
_فکر کردی سوهیوک اگه هکس رو بکشه اجازه میده راحت زندگی کنی؟
+دلیلی نداره این کار رو نکنه ما هر دو خوناشامیم
_اون شب قبل مادرشو توی زیرزمین انداخته بود
+حتما لایقش بوده
_پس تصمیمت اینه! میخوای از اون پسر حمایت کنی؟
+تصمیمم اینه! هرچی زودتر از شر هکس خلاص شم و این سریع ترین راهه
_از اولش برای کمک به من اومدی
+برای انتقام اومدم. نه تنها من تمام کسایی که اینجا هستن خودت این بازی رو شروع کردی اما نمیتونی تمومش کنی اگه نمیخوای کمک کنی فقط کافیه از دور به نابود شدن اون پسر نگاه کنی
_چیزی که من امروز از سوهیوک دیدم وحشتناک تر از هکس بود
+من حرفامو زدم میرم به کارم برسم
ووبین گفت و ایستاد
قبل از اینکه سومین قدم رو برداره سمت نامجو برگشت:نکنه کسایی که غیبشون زده رو تو از این بازی خارج کردی
_نمیفهمم از چی حرف میزنی!
+سوهیوک میدونه که داری گند میزنی به همه چی؟
_این اولین بار بود که درباره این موضوع با کسی حرف میزدم
+بهرحال اگه دوباره بحثی شبیه این رو با من یا هرکسی پیش بکشی فکر نمیکنم بتونم جلوی خودمو بگیرم و به نوه ی عزیزت چیزی نگم!
_فکر میکنی بتونی با این لحن باهام حرف بزنی؟
+همین الانشم که زنده ای بخاطر احترامیه که به همسرت میذاشتیم وگرنه با این طرز حرف زدن خیلی وقت پیش کشته بودیمت فکر میکنی کی هستی؟ دورگه ی پست
_اگه من نبودم که دونگ ووک( پدربزرگ چانیول) با یه انسان ازدواج کرده بود
+شاید اینطوری خیلی از کسایی که میشناختم زنده بودن. هکس از نوه های اون زنی نیست که ارشد دونگ ووک میخواستن باهاش ازدواج کنن؟ به خودت نگاه کن نامجو به اطرافت دقت کن تمام بدبختی هایی که توی زندگی ماست تقصیر توعه
نامجو گوشه ی دامنش رو توی مشتش فشرد
+پس سعی نکن متوقفمون کنی فقط کاری نکن که بازهم بدبختی درست کنی
در رو که باز کرد چهره ی بی حس دوهوان رو دید
نیم نگاهی بهش انداخت و از اونجا دور شد
نامجو از روی صندلیش بلند شد و رو به دوهوان غرید:از کی اونجایی؟
کلاغ بدون اینکه جوابی بده تعظیم کوتاهی کرد
قبل از اینکه از اونجا بره نامجو سریع جلو رفت و دستش رو کشید:جوابم رو بده!میگم چقدر از حرفامونو شنیدی
دوهوان ابرویی بالا انداخت و کمی خم شد که لب هاش رو به گوش زن برسونه:اینکه به سوهیوک ارباب میگم دلیل نمیشه احترامی برای تو قائل باشم
ازش فاصله گرفت و به چشم های متعجبش زل زد:خودت رو خیلی بدبخت کردی نه؟ حتی یه کلاغ بی ارزش مثل من راحت بهت توهین میکنه و این لذت بخشه
_به سوهیوک گفتم مراقبت باشه تو اصلا قابل اعتاد نیستی
+از اعتماد حرف میزنی؟ و دور از چشم نوه ات میخوای همه نقشه هاشو نابود کنی؟
گوشیش رو از جیبش دراورد و جلوی صورت زن تکون داد:تکنولوژی پیشرفت کرده صدای قشنگت الان کامل و واضح توی گوشی من هست پس اگه هوس کردی منو اذیت کنی به این فکر کن که چه کارایی میتونم باهاش انجام بدم! سد راهم نشو درباره ی من پیش ارباب بد گویی نکن و سعی نکن ما رو از هم جدا کنی من کنار سوهیوک موفق میشم جدامون نکن
_______________________
با شنیدن صدای شکستن چیزی از خواب پرید
نگاهشو از لیوان شکسته ی روی زمین به صورت ترسیده ی چان داد
_متاسفم که بیدارت کردم
+بیدار بودم
دروغ گفت چون نمیخواست مردی رو که شب قبل آرومش کرده رو تنبیه کنه
_حالت بهتره؟ درد نداری؟
+حالم خوبه
چان جا خورد انتظار نداشت هکس اینقدر عادی جوابشو بده همیشه توی صداش یا لحنش تمسخر رو حس میکرد
_برات سوپ آوردم اما لیوان آب از دستم افتاد و...
+نمیخورم
_اما از دیروز چیزی نخوردی! یه سری قرص هم اوردم که میدونم حالت رو خوب میکنه
+قرص؟ شوخیت گرفته؟ من با قرصی که برای آدما ساخته شده درمان نمیشم
_تو هم یه انسانی
+من هکسم! یه جادوگر
_جادوگرها هم انسانن اما با قدرت های خاص
+این فقط وقتی درسته که روحت رو نفروخته باشی
_تو روحت رو فروختی؟
+روحم نه اما قلبم رو بخاطر یه جادو از دست دادم
چانیول دستش رو روی سینه ی هکس گذاشت:پس چیزی که اینجا میتپه....
+اون یه ماکته که فقط منو زنده نشون میده اما درست شبیه به بمب ساعتی عمل میکنه و هر لحظه ممکنه چشمام رو برای همیشه ببنده
_اگه لازم باشه برای عمل نکردن این بمب ساعتی قلب خودمم بهت میدم
بک اخمی کرد و ضربه ی محکمی به سینه ی چان کوبید:دیگه این جمله رو تکرار نکن
_اما...
+بازم باهات مهربون بودم و تو حس کردی اینجا خونه خودته؟
_متاسفم
+چند بار باید بهت....
با حس درد شدیدی توی قلبش زبونش بند اومد حس کرد نفس کشیدن رو فراموش کرده لب هاش رو از هم فاصله داد اما نتونست هوایی رو داخل ریه هاش بکشه
داغ شدن پوستش رو حس میکرد
چان با دیدن صورت سرخ هکس ترسیده روی تخت نشست:چی شد؟ باز دردت شروع شد؟
وقتی ناله ای از بین لب های جادوگر بیرون اومد
دست هاش رو گرفت:باید چیکار کنم؟ هرکاری بگی انجام میدم که حالت خوب شه
گفت اما انگار بکهیون چیزی نمیشنید بدنش شروع کرد به لرزیدن و این چانیول رو میترسوند:باید... من باید... باید چیکار کنم...لطفا بگو باید چیکار کنم که... که حالت خوب شه
با پایان جمله اش دستی روی شونه اش نشست و اون رو با قدرت به عقب پرت کرد
با دیدن پیرمرد عجیبی که سعی میکرد هکس رو روی تخت بخوابونه سریع پرسید:تو کی هستی؟
×پاهاشو بگیر، ممکنه بردنش دچار شوک بشه
چان سریع مچ پاهای هکس رو بهم چسبوند و خیره به مردی که داروی بنفش رنگی رو توی دهن بکهیون میریخت پرسید:داری باهاش چیکار میکنی؟
×سعی دارم درمانش کنم، اون شاگردمه
پس اون پیرمرد هم یه جادوگر بود
_چطور باید باور کنم؟
×منم نمیتونم باور کنم هکس با این حالش اجازه داده یه خوناشام توی اتاقش پرسه بزنه
کمی بعد کنار رفت و نگاهی به دست های گره کرده ی چان دور مچ های جادوگر انداخت:نمیخوای پاهاش رو ول کنی؟
_اما خودت گفتی که ممکنه شوکه....
سئونگ وون بین حرفش پرید:میبینی که نشده
با شنیدن لحن عصبی پیرمرد عقب رفت:حالش خوب میشه؟
×امیدوارم، از اینجا برو وقتی به هوش میاد میخوام باهاش تنها باشم
چان ابرویی بالا انداخت:چرا باید بهت اعتماد کنم؟
×چون چاره ی دیگه ای نداری!
_میتونم کنار هکس بمونم و ازش محافظت کنم
×من همین الانشم بهش یه دارو دادم اگه میخواستم بکشمش تا حالا این کار رو کرده بودم
چان با شنیدن این جمله به حواس پرتی خودش لعنت فرستاد
×اینطوری میخوای ازش محافظت کنی؟ این محافظت اون رو به کشتن میده
_متاسفم
×برو بیرون
سئونگ وون گفت و کنار هکس روی تخت نشست
نگاهی به دونه های درشت عرق روی پیشونیش انداخت
اون پسر زیادی قوی بود اما اگه توی این دنیا قوی باشی باید تاوان بدی و اون تاوان وجود دردهای بیشتر توی زندگیه
قوی ترین مبارز ها با هم مسابقه میدن و محکم ترین ضربه ها رو بهم میزنن و سئونگ وون به این فکر میکرد که توی این رینگ هکس هنوز هم میتونه دووم بیاره یا نه!
_________________________
بیدار بود اما دلش نمیخواست چشماش رو باز کنه
با شنیدن صدای آشنای استادش نفسش رو عصبی بیرون داد
×بالاخره بیدار شدی
_چی میخوای پیرمرد؟
×اینجام که بهت کمک کنم
_فقط حرفتو بزن
×دارویی بهت دادم که شدت این حمله های قلبی رو کاهش میده
_تو حتی دلیل کاملی به من ندادی که چرا اینقدر درد دارم تنها چیزی که میدونم اینکه به دوهوان مربوط میشه نه؟
×درسته! وقتی که اون قلبش از درد یا غم بگیره تو حسش میکنی
_یعنی قلب اون کلاغ هم درد میکنه؟
×بخاطر خیانتیه که بهت کرده
_اگه اینقدر درد میکشه من میبخشمش
×این ربطی به بخشش تو نداره هکس
_چرا اینکار رو باهام کرد؟
×اگه بخوام صادق باشم ما زیادی احمقیم خیلی از اتفاق هایی که توی این دنیا میوفته رو درک نمیکنیم
_اگه توی قلمرو بود میتونستم افکارش رو بخونم
×بجای فکر کردن به کسی که بهت خیانت کرده به فکر چاره باش با این قلب چطور میخوای جلوی کسایی که میخوان بکشنت دووم بیاری؟
_فکر میکنی چون قلبم درد میکنه نمیتونم از خودم و خونواده ام مراقبت کنم؟
×قبلا بهت گفتم که اگه از قدرت هات استفادا کنی ضعیف میشی
_من حتی اگه همه قدرت هامو از دست بدم و تبدیل به یه انسان ساده باشم باز هم قویم فقط بخاطر اینکه اون احمقا ازم میترسن ترس آدم ها رو ضعیف میکنه برای همینه که سگ ها وقتی ترس رو حس میکنن بهت حمله میکنن تا وقتی که ازشون نترسم حتی اگه بهم حمله کنن کسی که میبازه من نیستم
×نقشه ای داری؟
_من همیشه یه نقشه دارم
×با این خوناشام میخوای چیکار کنی؟
بک کمی فکر کرد واقعا میخواست چانیول رو بکشه؟
_یه فکری براش میکنم
×بهش اعتماد نکن اجازه نده وقتی بیماری بهت نزدیک شه شاید توی قلمرو انسان عادی باشه اما ممکنه بلایی سرت بیاره
_مراقبم اگه حرف دیگه ای نداری گورتو گم کن
×میبینم که وقتی حالت خوبه بی ادب میشی
_از این به بعد وقتی حالم بده بیشتر بهت فحش میدم که یبار برای همیشه بفهمی "من بی ادب زاده شدم"
×بهش افتخار میکنی؟
_آره چون این چیزیه که من هستم حالا هم وقتمو نگیر
×درباره ی سهون و کای هم نگران نباش من مراقبشونم
_میبینم که مثل همیشه فضولی
×من فقط به قولم برای محافظت کردن ازت عمل میکنم
_دلیل اینکارت چیه؟
×چون تو دنیا رو به جای بهتری تبدیل میکنی
_درسته یه جای بهتر که از هر طرف بوی خون میاد
×بوی خونی که به حق ریخته بشه خوشبوعه
YOU ARE READING
HEX & HEX2
Horror💀عنوان:جادوگر "HEX" (فصل1&2) 💀کاپل:چانبک سکای 💀ژانر:فانتزی ترسناک عاشقانه درام 💀وضعیت: فصل اول کامل شده🚫 فصل دوم درحال تایپ❌ ⛔خلاصه فصل یک⛔ هکس،جادوگری که برای زنده ماندن محکوم به جنگ است اما جنگ مقابل آینه، برنده ای نخواهد داشت! او کسی است که...