با ورود به اتاق هکس کنار در ایستاده بود
بکهیون کتش رو درآورد و روی تخت انداخت:چرا اونجایی؟
_باید...چیکار کنم؟
+لباسات رو دربیار و برو حموم
_اون اتاقی که توش بودم هم حموم داره
+اونجارو فراموش کن امروز میخوام فقط پیش خودم باشی
_لباس...
+نگران اون هم نباش برات آماده اش میکنم
سری تکون داد و وارد حموم شد لباساشو درآورد و گوشه ای انداخت
نگاهی به شمع روی روشویی انداخت از کی روشن بوده؟ اما بوی خوبی شبیه به وانیل توی فضا پخش کرده بود
بعد از تنظیم درجه آب شروع به شستن بدنش کرد
با برخورد آب ولرم به پوستش لبخند زد
هنوز خیلی از اون شرایط لذت نبرده بود که صدای باز شدن در رو شنید
وحشتزده پایین تنه اش رو پوشوند و به هکس خیره شد که داشت لباساش رو درمیاورد:چیکار میکنی؟
+میخوام دوش بگیرم
با شنیدن لحن بیخیالش اخمی کرد:باید اجازه میدادی کار من تموم شه بعد میومدی داخل
درحالی که سعی میکرد هکس رو قانع کنه که اشتباه کرده لباس زیرش رو به سختی پیدا کرد و پوشید
بک چرخی به چشماش داد:غر نزن
_اما...
+گفتم خفه شو
وقتی فریاد جادوگر توی حموم پیچید ساکت شد
بک جلو اومد و بدنش رو تقریبا به تن گرم خوناشام چسبوند:وقتی حرف نمیزنی اونا قشنگ ترن
با پایان جمله ش دستش رو روی لب های سرخ پسر کشید:بیا دوش بگیریم
چانیول که شوکه شده بود دنبالش راه افتاد و با فاصله کمی ازش زیر دوش ایستاد
بک نیم نگاهی بهش انداخت و شامپو رو سمتش گرفت:امشب کار زیادی برای انجام دادن داریم پس عجله کن
وقتی شامپو رو بهش داد برگشت و مشغول ماساژ موهاش شد
چانیول نگاهی به پوست سفید و مرطوبش انداخت حس عجیبی توی قلبش داشت
بدون اینکه حتی بفهمه چیکار میکنه شامپو رو انداخت و بدن کوچیک بک رو از پشت در آغوش گرفت
شوکه پرسید:چیکار میکنی؟
_نمیدونم اما حس میکنم دارم دیوونه میشم
هنوز درگیر لحن صادق چان بود که لب های گرمی روی شونه ی برهنه ش نشست
+هی!خوناشام
_این بو داره دیوونه ام میکنه نمیدونم دارم چیکار میکنم
بکهیون لبخند زد و سمتش برگشت فشار کوچیکی به سینه ش وارد کرد و باعث شد پشتش به دیوار سرد حموم برخورد کنه
دستش رو بالا آورد و روی صورت چان گذاشت:حالا که فکر میکنی با دیوونه بودنت میتونی اینقدر هات باشی پس همیشه دیوونه بمون
روی انگشت هاش پاش ایستاد و خودشو بالا کشید و بوسه ای رو شروع کرد
چانیول هنوز هم شوکه بود اما نمیخواست اون بوسه رو تموم کنه صدایی توی سرش جیغ میزد که تمومش کنه اما برخلاف اون صدا عمل کرد و برای اذیت نشدن هکس کمی خودش رو خم کرد و دستاش رو پشت کمر پسر مقابلش گذاشت
با حس دست های سرد چان روی کمرش خودش رو عقب کشید سرش رو توی گردن خوناشام فرو کرد:این استرس بخاطر چیه؟ داری کارتو خوب انجام میدی
_من نمیدونم باید چیکار کنم
+فقط کافیه به شهوتت گوش کنی اون راهنماییت میکنه
کوتاه توضیح داد و دستاشو دور گردنش حلقه کرد:من اجازه میدم هرکاری که میخوای بکنی اینو در نظر میگیرم که اولین رابطته بهت سخت نمیگیرم
اگه هروقت دیگه ای بود به این حرف ها میخندید و هکس رو پس میزد اما یه حس نیاز که غیر قابل کنترل بود اون رو به سمت چیزی عجیب میکشید
آب دهنش رو قورت داد و با احتیاط لب هاش رو روی گردن سفید هکس گذاشت
بوسه های کوچیکش کم کم به مک های عمیق تبدیل شد و صدای ناله هایی که گاهی از اون جادوگر میشنید نشون میداد که کارش رو درست انجام میده
وقتی حس کرد تن هکس داره ازش دور میشه زمزمه کرد:نه
+چی نه؟
_فقط نرو
+چرا؟
_من بهت نیاز دارم
بکهیون پوزخند زد و دستش رو به شورت تنگ شده ی چان رسوند:تو بهم نیاز داری یا این؟
با برخورد انگشتای اون پسر به نقطه حساسش ناله ی مردونه ای کرد:من نمیدونم چیکار کنم
با نشستن ناگهانی هکس خودش رو عقب کشید:چیکار...
حرفش تموم نشده بود که شورتش پایین کشیده شد
هنوز موقعیت رو درک نکرده بود که لب های گرمی روی دیکش نشست
حسی که داشت تجربه میکرد براش زیادی عجیب بود پس با چشم های خمار به بکهیون شیطونی که به خوبی مشغول انجام کارش بود خیره موند
اما طولی نکشید که اون لب ها ازش جدا شن برای دومین بار اعتراض کرد
+چی شد؟ چند روز پیش میگفتی نمیخوای بامن بخوابی! اما چشمات بهم التماس میکنن که یبار دیگه لمست کنم
_من فقط میخوام از این حس...حس
+برام مهم نیست میخوای چه غلطی کنی من وقت ندارم سریع کارتو تموم کن و بیا بیرون
گفت و سمت خروجی راه افتاد بین راه شمع رو خاموش کرد
با بسته شدن در حموم لبخندش به قهقه تبدیل شد:پسره ی احمق حالا از دل درد جون بکن!
از انتقامی که گرفته بود راضی بود
بهرحال اون پسر صبح فردا رو نمیدید پس لازم نبود زیاد باهاش خشن برخورد کنه
لباس مردونه ی خاکستریی با شلوار طرح چرم مشکی انتخاب کرد موهای سفید رنگش رو برخلاف همیشه بالا حالت داد و منتظر به حموم خیره بود اون خوناشام احمق نمیخواست بیاد بیرون؟
احتمالا اثر اون طلسم تا حالا از بین رفته بود و متوجه کاری که کرده بود میشد
با باز شدن در و دیدن اون قیافه ی خجالت زده ناخوداگاه خندید:نیازی به اون نگاه مسخره نیست، لباسات رو روی تخت گذاشتم کارت که تموم شد از اتاق بیا بیرون خدمتکار راهنماییت میکنه
بک گفت و بیرون رفت
چانیول نفسش رو بیرون داد و با برداشتن لباسش از روی تخت غر زد؛من احمق چه غلطی کردم
_________________________
با ورودش به سالن خدمتکار ازش جدا شدن
بکهیون کلافه به صندلی مخصوصش تکیه داده بود
با دیدن چانیول به صندلی کنار خودش اشاره کرد:بیا بشین
چان برای اینکه از بحثی جلوگیری کنه کاری که ازش خواسته شده بود رو انجام داد
+یکم باید منتظر بمونیم سوهیون هنوز نیومده
با پایان حرفش در سالن به شدت باز شد و کمی بعد سرخدمتکار که توسط پسر کشیده میشد روی زمین کوبیده شد
بک عصبی ایستاد:چه غلطی میکنی؟
سوهیون لگد محکمی به کتف زن زد:اون حرومزاده ساعت منو دزدید
بک بی توجه به حرف پسر سمت زن رفت:تو اینکارو انجام دادی؟
خدمتکار سری به نشونه ی منفی تکون داد:باور کنید من اینکار رو نکردم
به چشم های صادق خیره شد اون دروغ نمیگفت پدت ها بود که میشناختش بخاطر یه ساعت بی ارزش هیچوقت اعتبار خودش رو زیر سوال نمیبرد
قبل از اینکه حرفی به سوهیون بزنه متوجه پسر بچه ای شد که گوشه ای ایستاده بود و بخاطر درد کشیدن مادرش اشک میریخت
پلک هاش رو روی هم فشرد:ازش معذرت بخواه
زن عاجزانه زار زد:من اینکار رو انجام ندادم قربان
+باید حرفمو تکرار کنم؟سوهیون!
سوهیون که تا اون لحظه با لبخند پیروزمندانه ای به زن خیره بود متعجب سرش رو بالا اورد:چی؟
هکس کلت طلایی رنگش رو از پشت کمرش بیرون کشید و سمتش گرفت:سه ثانیه وقت داری که زانو بزنی و عذرخواهی کنی
_من از یه خدمتکار بی ارز...
+میدونی که زیاد با اسلحه کار نمیکنم و وقتی دستم میگیرم هول میشم
_هکس لطفا...
+یک
_من اینکارو نمیکنم
+دو
_چطور میتونی باهام اینجوری رفتار کنی؟
+سه
با پایان حرفش نقطه ای درست بین ابروهاش رو سوراخ کرد و کلت رو روی میز کوبید:گفتم که کار با اسلحه ام زیاد خوب نیست
و به پسر سرخدمتکار اشاره کرد:میتونی هرکاری میخوای با جسدش بکنی
چان که هنوز هم شوکه به صحنه ی مقابلش خیره بود
با صدای هکس به خودش اومد:غذاتو بخور
_با دیدن این صحنه ها چطور میتونم غذا بخورم؟ یه جنازه تو چند متریم افتاده
بک کلتش رو برداشت و رو به چان گرفت:میخوای دومین جنازه ی سر این میز باشی؟
چانیول سریع قاشق رو برداشت:ممنون بابت غذا
بک تک خنده ای کرد و اسلحه رو زمین گذاشت و خودش هم مشغول خوردن شد
به خوناشام نگاه کرد شاید اگه میفهمید اون آخرین وعده غذاییشه حتما ازش لذت میبرد
کمی بعد وقتی متوجه شد غذای چان تموم شده:بهتره بری و به کارمون برسیم؟
_چه...کاری؟
لبخند زد:میفهمی
هکس ایستادو نگاهی به جسد سوهیون انداخت حتی فرصت نکرده بود چشماش رو قبل مرگ ببنده:این کثافت رو از خونه ام پاک کنید
+دنبالم بیا خوناشام
_______________________
_چرا من اینجام؟
+کاری رو باید انجام بدی
_چه کاری؟
+چیزی که بخاطرش به اینجا اومدی
وقتی لحن غمگین هکس رو شنید اخم کرد
قبل از اینکه حرفی بزنه با حس سرگیجه ی شدیدی روی تختی که وسط اتاق بود نشست:چه اتفاقی...
با افتادن بدن بی حس خوناشام روی تخت نفسش رو بیرون داد
دکمه های لباس چانیول رو باز کرد و به سمت چپ سینه اش خیره موند
چرا برای انجام کارش مردد بود؟ میتونست با اون قلب به تمام خواسته هاش برسه پس چرا اون چاقو رو برای بیرون کشیدن قلبش توی سینه اش فرو نمیکرد
نگاهش رو به لب های نیمه بازش داد:احتمالا دلم براشون تنگ میشه
چاقو رو توی دستش چرخوند و به بدنش نزدیک کرد:این میتونه یه پایان بد برات باشه؟
کمی بعد با لبخند دندون نمایی که روی لبش نشسته بود نوک تیز چاقو رو توی پوست خوناشام فروکرد..
![](https://img.wattpad.com/cover/219253119-288-k878666.jpg)
YOU ARE READING
HEX & HEX2
Horror💀عنوان:جادوگر "HEX" (فصل1&2) 💀کاپل:چانبک سکای 💀ژانر:فانتزی ترسناک عاشقانه درام 💀وضعیت: فصل اول کامل شده🚫 فصل دوم درحال تایپ❌ ⛔خلاصه فصل یک⛔ هکس،جادوگری که برای زنده ماندن محکوم به جنگ است اما جنگ مقابل آینه، برنده ای نخواهد داشت! او کسی است که...