من دوست دارم عروسک جمع آوری کنم
عروسکا.. اونا واقعا هیجان انگیزن
همه کارمندای کمپانیم نشستن و منتظر اومدنم بودن ، من کریستوفر بنگ چانم رئیس یه کمپانی مدلینگ که از همه نوع رنج سنی و جنسیت و نژاد من توی کمپانیم مدل دارم و امروزم یه اودیشن مدلینگ قراره توی شرکتم برگزار شه.
زیباترین مدلای من عروسکای منن گفتم که عروسک جمع آوری میکنم ولی این عروسک با اون عروسکی که همه فکرمیکنن فرق میکنه بعضی از مدلا انقدر زیبان که دلم نمیخواد با کسی تقسیمشون کنم پس اونارو تبدیل به "دال" میکنم برای خودم تا همیشه داشته باشمشون و فقط برای خودم باشن.
با پیراهن سفید بلند و کفشای سفید عروسکی و جوراب بلند سفید داشت میدوید موهای مشکی و بلندش همینجوری که میدوید توی هوا تکون میخورد هممممم.. اون جالبه واقعا جالب و زیباست وقتی لبخند روی لبم میشینه میفهمم که این دختر باید دال بعدیه من باشه عینکم رو روی بینیم بالاتر میارم و درستش میکنم کارم راحت شد اونم اومده برای اودیشن پس الان دیگه تو چنگ منه.
بعد از تموم شدن انتخابا و اودیشن همراه دستیارم رفتیم توی آسانسور که برگردیم به طبقه ای که دفتر من توشه و اونجا درمورد بقیه مسائل و کارهایی که باید امروز انجام بدیم حرف بزنیم ، ایستاده بود توی آسانسورلبخند زد منم لبخند زدم و با دستیارم وارد آسانسور شدیم توی در فلزی دیدم که رژ قرمزشو از کیفش دراورد، به شماره طبقاتی که داشتیم رد میکردیم نگاه کردم تا ببینم کی میرسیم و بعد دوباره به رو به روم نگاه کردم اون داشت نگاهم میکرد و خیلی با ناز داشت رژ میزد اصلا نگاه نمیکرد که داره درست رژ میزنه یا نه اصلا توجهی به رژش نداشت تمام توجهش به من بود ، این دختر دیگه بیش از حد داره کارم رو راحت میکنه و خودش میاد سمتم بدون اینکه من قدمی به سمتش بردارم .در آسانسور باز شد بدون حرفی ازش پیاده شدم و به سمت دفترم راه افتادم و اون همچنان توی آسانسور موند .
------------------------------------------------------
دال(Doll): کلمه دال به معنی عروسک است ولی دراینجا منظورانسان هایی است که تبدیل به عروسک میشوند که یا جنبه زیبایی برای فرد دارد یا جنبه استفاده جنسی که میتوان به عنوان اسباب بازی جنسی از آنها استفاده کرد
------------------------------------------------------روز بعد
مثل هرروز قبل ازاینکه ساعتش زنگ بخوره خودش بیدارشد ولباسای ورزشیش رو پوشید کفشاش رو پاش کرد و از خونه بیرون رفت تا یکم بدوه
بعد از تقریبا 45 دقیقه برگشت به خونش کفشاش رو دراورد وارد خونه شد لباساشو دراورد و سمت حموم رفت تا دوش بگیره بعد ازیک دوش 10 دقیقه ای حولش روبرداشت و پوشید ، ازحموم خارج شد حس کرد دیگه الاناست که شکمش به صدا دربیاد سمت آشپزخونه رفت چون قراربود توی کمپانی قهوه بخوره دیگه به قهوه فکرنکرد و سمت یخچال رفت تا آب پرتقال بخوره و بعد به بقیه صبحانش فکرکنه .
بعد ازاینکه صبحانش تموم شد همه ظرفای کثیف شده رو داخل ماشین چید و سمت اتاق لباساش رفت تا آماده شه به ساعت نگاه کرد هنوز وقت داشت پس با حوصله موهاشو خشک کردو به سمت بالا حالتشون داد بعدم رفت سمت قسمت لباسا ، یه پیراهن سفید با یه قسمت کوچیک مشکی سمت چپ پیراهن که آستیناش رو تا زد بالا و شلوار پارچه ای مشکی. وقتی لباساشو پوشید از کشوی کمربنداش یک کمربند مشکی ساده انتخاب کرد تا با لباساش ست باشه بعدم ساعتشو انداخت و یکم عطر زد .
از اتاق بیرون اومد سوییچ و گوشیشو برداشت و سمت پارکینگ رفت توی ماشین نشست و عینک آفتابیشو زد تا چشماش بخاطر آفتاب اذیت نشه و راه افتاد سمت محل کارش توی راه به هرموزیکی که پخش میشد گوش میداد و براش فرق نمیکرد که چه موزیکی باشه .
به کمپانی رسید.
ماشینشو تو پارکینگ پارک کرد و به سمت آسانسور رفت تا به طبقه ای که اتاق خودش توش قرار داشت بره وقتی رسید و در آسانسور باز شد منشیشو پشت میز دید که بلندشد و بهش سلام و صبح بخیر گفت بعدم دستیارش چانگبین رو دید که با یه قهوه تو دست چپش و لیست کارای امروز توی دست راستش بغل میز منشیش ایستاده بود و اونم بهش صبح بخیر گفت و به سمت اتاق چان راه افتادن تا کارای امروز رو شروع کنند.
بعد ازخبری که دستیارش بهش داد یه پوزخند روی لباش نشست که سریع خودشو جمع و جور کرد و گفت
- پس گفتی قرار با مدل جدید ساعت 10 درسته؟
چانگبین تایید کرد و چان گفت میتونی بری فعلا نیازی نیست اینجا باشی.
بعد ازاینکه چانگبین از اتاقم رفت بیرون پرونده همون دختر رو درآوردم تا درموردش بخونم تازه فهمیدم که من هیچی درموردش نمیدونم.
یه نگاه به رزومش کردم اسمش جین هو بود اسم قشنگی بود ولی حیف که قرار بود بعداعوض شه متولد 14/3/2000 در سئول ،میتونه کره ای و ژاپنی حرف بزنه و به مدت 5 سال ژاپن زندگی میکرده و بخاطر همینه که میتونه ژاپنی حرف بزنه بعد از مرگ پدرو مادرش توی یه تصادف تصمیم گرفته برگرده کره و کار مدلینگ که همیشه علاقش بوده رو شروع کنه .
"آخی دختر بیچاره کسیم نداری که بعدا دنبالت بگرده که البته این برای من خیلی بهتره و کارمو راحت میکنه ، میدونی پیداکردن آدمایی مثل تو توی این دنیای بزرگ چقدر سخته!؟ حتی اگرم پیدا بشن به اندازه تو زیبا نیستن یا جذبشون نمیشم که بخوام نگهشون دارم همیشه من اول دنبالشون میگردم ولی این دفعه تو خودت اومدی توی دام من و فکرکنم خودت ازاین موضوع خوشحالی"
قدش 172 و وزنش 48 با موهای بلند مشکی وچشمای مشکی ،چشمایی که واقعا میدرخشن.
سرمو از روی اطلاعاتش آوردم بالا و به ساعت نگاه کردم دیگه وقتش بود بلندشم و راه بیوفتم سمت اتاق جلسه ،با پرونده جین هو راه افتادم سمت آسانسور دوطبقه رفتم پایین وقتی در آسانسور بازشد توی طبقه 4 دیدمش ولی طوری رفتار کردم انگار ندیدمش رفتم سمت دیگه ای و خودمو مشغول نشون دادم وقتی منشی من رو دید راه اتاق جلسه رو نشونش داد و به اون سمت راهنماییش کرد .
وقتی رفتن از اون کار چرت و پرت و بیخودی که مثلا مشغولش بودم دست کشیدم یکم منتظر موندم چشمامو بستم و فکرام رو جمع کرد دیدم که منشی از اتاق اومد بیرون وقتی داشت برمیگشت پشت میزش به من تعظیم کرد و سلام داد من با سر جوابش رو دادم یکم صبرکردم بعد از 2 یا 3 دقیقه راه افتادم به سمت اتاق جلسه وقتی رفتم توی اتاق روی صندلی رو به روی در نشسته بود تا منو دید سریع از جاش بلند شد و بهم سلام کرد و لبخند زد یه لبخند خیلی کوچولو که انگار زوری بود و کسی مجبورش کرد بود بخنده توجهی نکردم ولی سرتاپاش رو یه نگاه سر سری انداختم به نسبت دیروز لباساش قشنگ نبود ولی توی تنش خوب نشسته بود واقعا برای اینکار مناسبه یه شلوارجین آبی کمرنگ با یه پیراهن سفید و یه کت کرم که روش پوشیده بود به لباش نگاه کردم بازم رژ قرمز گونه های صورتی و یکم آرایش چشم ،پوست صاف ، خیلی نرم و سفیدی داره صورتشم گرده از همه لحاظ مناسبه قد، هیکل ،قیافه .
بعد ازاینکه خوب آنالیزش کردم توی چشماش نگاه کردم و لبخند زدم ولی خب در اصل لبخند نبود بیشتر از یه لبخند بود من کامل خندیدم طوری که دندوم معلوم بود کنارچشمام چروک افتاده بود .
شروع کردم به حرف زدن بهش سلام داد و خوش آمد گفتم و ازش عذرخواهی کردم بابت تاخیری که داشتم و اون در جواب گفت
+ نه من زودتر از وقت تعیین شده رسیدم چون یکم هیجان زده بودم و زود راه افتادم ولی شما درست سروقت اومدید بدون دقیقه تاخیر
بهش لبخند زدم و سرمو تکون داد پروندشو بازکردم که اطلاعاتشو بخونم
داشتم وانمود میکردم از قبل هیچ شناختی درموردش ندارم و الان برای اولین بار میخوام درمورد زندگیش بخونم.
- من اطلاعاتتون رو میخونم و اگرجایی مشکلی داشت بهم بگید و بعد ازاینکه من اطلاعاتتونو خوندم و سوالاتم رو پرسیدم شماهم میتونید اگرسوالی داشتید درهر مورد ازم بپرسید
+ بله حتما
- خب خوبه شروع میکنیم
- خانم جین هو درسته؟
+ بله خودم هستم
- اسم زیبایی دارید مثل خودتون
خندید از اون خنده ها که همه دخترا وقتی خجالت میکشن یا از یه چیزی خوششون میاد روی لباشون میشینه فکرنمیکردم انقدر سریع خودش رو وا بده و اوکی باشه که باهاش لاس بزنم ولی مگه برای منم فرقی میکنه من فقط یه هدف دارم و برای همونم انتخابش کردم دیگه بقیه چیزا به من ربطی نداره و برام مهم هم نیست مثل خودش!
- متولد 2000 هستید ، سن خوبی برای شروع نیست چون ما اینجا مدل های کم سن تر داریم ولی کم سن و با تجربه که یعنی همشون آموزش دیدن هیچکس بدون آموزش نمیتونه این کارو درست انجام بده یا توش موفق بشه
حس کردم ناراحت شد بخاطر حرفام چون سرشم یکم به سمت پایین مایل شد هووووف نباید بذارم اینطوری بمونه باید سریعا درستش کنم
قبل ازاینکه دوباره شروع کنم به حرف زدن خودش شروع کرد به حرف زدن
+ بله درست میگید حتی شاید دیر باشه ولی من شرایطش رو نداشتم وخارج از کشور بودم داخل رزومم هم درمورد مشکلاتی که برام پیش اومده بود نوشتم
- هنوز به اونجاها نرسیدیم ولی میخواستم بگم درسته که از سن های پایین ترهم میشه شروع کرد ولی برای سن شماهم دیر نشده و سن شماهم مناسبه
انگار بعد ازاین حرفم همه چی بهترشد و سرشم آورد بالاتر خب خوبه نباید بذارم دوباره ناراحت شه باید نگهش دارم نباید بذارم از دستم در بره من تازه پیداش کردم قصد ندارم گمش کنم و کارخودمو سخت تر کنم
- هم کره ای و هم ژاپنی میتونید صحبت کنید خوبه امکان داره که به دردمون بخوره
+ ببخشید ولی ژاپنیم درحد چیزای اولیه و صحبت کردن و نوشتن چون فقط 5 سال اونجا زندگی کردم و مدرسه رفتم
- بله متوجه شدم خوندم اطلاعاتتون رو و مهم نیست درچه سطحی باشه ژاپنیتون این موضوع خیلی مهم نیست
دختر احمق اصلا چرا ژاپنیت باید برام مهم باشه و به دردم بخوره اومدی اینجا که به عنوان مدل کارکنی نه به عنوان یه مترجم من فقط میخوام ازت تعریف کنم تا فکرکنی خیلی آدم مهمی هستی
- اوه اینجا نوشته پدرمادرتون رو داخل تصادف از دست دادید بابتش متاسفم
+ ممنون
- آدرس و اطلاعات خونه ای که نوشتید خونه شخصی خودتونه؟
+ بله این خونه خونه ایه که من الان داخلش زندگی میکنم نخریدمش اجارش کردم
سرم رو به نشونه تایید تکون دادم
- خب اززمانی که من تاییدتون کنم و قرار باشه آموزش ببینید و آموزشاتون شروع بشه بهتون یه اتاق داخل یکی از خوابگاه هایی که داریم داده میشه و دیگه میتونید اونجا زندگی کنید خونه خودتون رو تخلیه میکنید و به اتاقتون داخل خوابگاه نقل مکان میکنید در این مورد سوالی دارید؟
+ بله یه سوال دارم اگر نخوام نقل مکان کنم چی ؟ میتونم توی خونه خودم زندگی کنم؟
- نه شما باید جایی که ما براتون مد نظر میگیریم زندگی کنید ولی حتی اگر انتخابی هم بود شما میتونستید از پس هزینه هاش بربیاید؟
+ بله همونطور که الان کارمیکنم وخودم زندگی میکنم
خندیدم واقعا فکر نمیکردم انقدر خنگ باشه یا خنگه یا واقعا خبر نداره وهیچی درمورد کاری که قراره انجام بده نمیدونه ومطالعه ای نداشته
- شما ازوقتی آموزشاتون شروع بشه دیگه حق ندارید کار کنید تمام تمرکزتون باید روی آموزشاتتون باشه، حق داشتن شبکه های اجتماعی مگر تحت نظر مارو ندارید، وزنتون کنترل میشه، غذاهاتون ،ساعت خوابیدن و بیدارشدن، ورزش کردن و حتی نوع ورزشتون ولی اگر طبق برنامه پیش برید اصلا اذیت نمیشید وماهم مجبورنمیشیم بهتون سخت بگیریم
انگار برای یه لحظه پشیمون شد ولی نمیتونستم بهش نگم چون جزو قرارداده و باید قبل از شروع کار شرایط رو بهشون بگیم و باید درجریان باشن وگرنه برای خودمون دردسر میشه و میتونن ازمون شکایت کنن و مشکل برامون درست کنن آخرم کلی پول بگیرن و اون همه آموزشیم که ما براش هزینه کردیم بیخودی بوده باشه و فقط ضرر کنیم
یکم چشمامو چرخوندم تا دیگه به این موضوع فکرنکنم معلوم بود که داره فکر میکنه و خیلی مطمئن نیست از تصمیمی که گرفته
+ میتونم یکم فکرکنم؟
- بله من یک ساعت بهتون وقت میدم تا فکرکنید همینجا بشینید و فکرکنید من میگم براتون قهوه بیارن
از روی صندلی بلند شدم سمت در رفتم قبل از اینکه از دربیرون برم یه چیزی یادم افتاد برگشتم سمتش و گفتم
- صبحانه خوردین؟ اگرنخوردین میتونم بگم براتون هرچیزی که میخواین رو بیارن
+ نه ممنون همون قهوه کافیه
- باشه من میرم یک ساعت دیگه برمیگردم امیدوارم تصمیمتون هم منو خوشحال کنه هم باعث بشه راه جدیدی توی زندگی بازبشه و بعد ازاین همه مشکلات و سختی هایی که تحمل کردین بتونین خوشحال باشید و زندگی راحتی داشته باشید
از جاش بلند شد یکم خم شد و تشکر کرد منم لبخند زدم و از اتاق رفتم بیرون به سمت میز منشی رفتم و بهش گفتم یه قهوه برای خانم جین هو ببر و یک ساعت بهش زمان بده تا تنها باشه و بتونه فکر کنه خودم هم یک ساعت دیگه برمیگردم تا جلسه رو باهاش ادامه بدم و بهش گوشزد کردم که باهاش بهترین رفتار رو داشته باشه و هرچیزی خواست بهش بده وتو این فاصله یک ساعته که من نیستم حواسش کاملا بهش باشه ازش سوال کنه اگرچیزی نیاز داره براش بیاره یا براش فراهم کنه اونم تایید کرد منم یه سری تکون دیدم و برگشتم توی اتاق خودم تا به بقیه کارایی که دارم برسم اینکه مکالمم باهاش تموم شد واقعا خوشحالم میکرد این دختر فقط تا وقتی خوبه که حرف نزنه وگرنه وقتی دهنشو بازمیکنه و صدایی از گلوش خارج میشه دیگه نمیشه تحملش کرد ، غیرقابل تحمل میشه
عروسکا برای همین خوبن برای همین برام جالبن چون حرف نمیزنن ،غذا نمیخورن، نفس نمیکشن.
پشت میزم نشستم و سعی کردم دیگه به اون فکرنکنم و تمام تمرکزم رو بذارم روی کارم پس برای چندثانیه کوتاه چشمام رو بستم و نفس کشیدم .
از دید جین هو :
بعد از اینکه از اتاق رفت بیرون و من رو تنها گذاشت تا بتونم فکرکنم چند دقیقه بعد جینگهوا اومد
دوتا ضربه به در و بعد اومد داخل جینگهوا همون کسی که منشی این طبقه بود خیلی خوش برخورد و مهربون بود تا حالا هیچ جایی بامن اینطوری برخورد نکرده بودن همه منو به چشم یه بدبخت بیچاره میدیدن و همیشه بهم ترحم میکردن چون نه خانواده داشتم نه دوستی و نه زندگی درست حسابی ای ولی این آدما فرق داشتن بامن مثل یه آدم معمولی رفتار میکردن یکی مثل بقیه انگار نه انگار من با بقیه فرقی دارم انگار اینا فرق منو ندیدن چشماشونو روی چیزای بدم بسته بودن و فقط روی خودم تمرکز کرده بودن .
- رئیس گفتن براتون یه قهوه بیارم امیدوارم که از طعمش خوشتون بیاد این طوریه که همیشه برای خودم درست میکنم باید اول ازتون میپرسیدم ولی فراموش کردم و وقتی که درست شده بود یادم افتاد
بعداز مرگ پدرمادرم این اولین باری بود که یکی نظرم براش مهم بود و اهمیت میداد
+ ممنون مطمئنم که ازش خوشم میاد همین که زحمت کشیدین و خودتون درستش کردین لطف بزرگیه بازم ممنون
یه لبخند بزرگ و واقعی زدم چون واقعا خوشحال بودم من همین الانشم تصمیم رو گرفته بودم و به اون 45 دقیقه باقی مونده نیازی نداشت
- پس اگرچیزی احتیاج ندارین من تنهاتون میذارم
همونطور که هنوز لبخند روی لبم بود چشمام رو بستم و سرم رو به نشونه تایید به بالا و پایین تکون دادم و بعدش اون رفت و در روهم پشت سرش بست
گوشیم رو از توی کیفم درآوردم و به ساعتش نگاه کردم و خیلی وقت مونده بود فکر کنم یک ساعت وقت واقعا خیلی زیادی باشه 45 دقیقه تا برگشتنش مونده تو این فاصله میتونم قهوم رو بخورم و یکم باگوشیم بازی کنم
بعداز تموم کردن قهوم و یکم بازی کردن به گوشیم نگاه کردم دیدم 5 دقیقه مونده سریع ازجام بلندشدم و گوشیم رو توی کیفم برگردوندم لیوان قهوم رو دستم گرفتم و شروع کردم به راه رفتن توی اتاق داشتم وانمود میکردم که تمام این مدت داشتم فکرمیکردم و این تصمیم خیلی سخت و مهمی برای من بوده باید وقتی برمیگشت من رو اینطوری کلافه و غرق توی فکرمیدید
سرمو از روی اون کوه کاغذ که جلوم بود بالا آوردم و ساعتو نگاه 55 دقیقه گذشته بود دیگه وقتش بود برگردم به اتاق جلسه و ببینم تصمیمش چیه فکرنمیکنم راه دیگه ای داشته باشه جز قبول کردن چون جای دیگه ای امکان نداره قبولش کنن اونم تو این سن که تازه میخواد شروع کنه و کلی خرج و هزینه برای آموزش دیدن داره
از آسانسوربیرون اومدم و سمت اتاق راه افتادم
صدای پاش رو شنیدم که به در نزدیک میشد بعد از یک ضربه به دراومد تو و من وانمود کردم که متوجه حضورش نشدم این کاری بود که میخواستم انجام بدم نگاهم کرد ولی چیزی نگفت میتونستم نگاهش رو حس کنم بعد گلوشو صاف کرد و من جوری رفتار کردم انگار تازه فهمیدم یک نفردیگه به غیر از خودم توی این اتاق حضور داره بعد انگشتم رو که روی لبم گذاشته بودم طوری که انگاردارم فکر میکنم سریع برداشتم و سرمو آوردم بالا نگاهش کرد لبخندزد واقعا لبخندش زیباست نه تنها لبخندش بلکه خودش ، طرز راه رفتنش ، طرز حرف زدنش ، تکون دادن دستش موقع حرف زدن این آدم خیلی جذابه به حدی که آرزو میکنم یه روزی من و این آدم مال هم شیم و بتونیم تا همیشه باهم باشیم این اولین بار که به همچین چیزی فکرمیکنم و همچین چیزی میخوام
از دید چان :
بعد از یک ضربه آروم به در رفتم توی اتاق حتی متوجه حضور منم نشده بود داشت عرض اتاق رو طی میکرد گلوم روصاف کردم تا به خودش بیاد و یهو انگار تازه متوجه شد من اونجام ترسیده نگاهم کرد بهش لبخند زدم و با دستم بهش اشاره کردم که بشینه بعد ازاینکه من نشستم اونم صندلیشو کشید جلو و نشست پشت میز منتظر نگاهش کردم و بعد از یه لبخند و یه نگاه کوتاه شروع کردم به حرف زدن .
YOU ARE READING
Doll [ Chanlix ]
Fanfictionکریستوفر بنگ چان رئیس کمپانی مدلینگ ، عاشق عروسکاست ولی نه عروسکی که بقیه دوست دارن اون آدمای عروسکی رو دوست داره . انقدر عروسکاش رو دوست داره که براشون خونه ای جدا از خونه خودش داره و این مجموعه رو اونجا نگهداری میکنه . ...