15

153 31 5
                                    

فقط ما چهار نفر هنوز توی اتاق مونده بودیم ؛ من ، فلیکس ، هیونجین و چانگبین
  ×  فلیکس بلند شو باید بریم
دستایی که بهم گره شده بودن و جلوی صورتم گذاشته بودم رو پایین اوردم و روی میز گذاشتم سرم رو بالا اوردم و نیم نگاهی به هیونجین انداختم که به سمت فلیکس خم شده بود داشت اروم توی گوشش حرف میزد ، نگاهم به فلیکس افتاد که داشت با ابروهای تو هم رفته و اون اخمای توی هم رفتش بهم نگاه میکرد ، به صندلیم تکیه دادم و با لبخند بهش نگاه کردم و سرم رو تکون دادم که بهش اطمینان بدم هیچ اتفاق مهمی نیوفتاده و همه چیز خوبه .
نیاز نبود نسبت به همچین چیزی عکس العمل نشون بده اونم همچین عکس العمل شدیدی از الان به بعد امکان داره هر نوع حرفی در موردمون گفته بشه و کلی شایعه برامون ساخته بشه و این ممکنه برای فلیکس دردسر درست کنه .

هیونجین متوجه نگاهی که اون دو نفر بین هم رد و بدل میکردن شد ولی جلوی کنجکاویش رو گرفت و چیزی نگفت باید حتما بعدا از زیر زبون فلیکس میکشید که دلیل رفتار و حرفا و حتی نگاهایی که با چان رد و بدل میکردن چی بوده ولی برای الان فقط با دستش بازوی فلیکس رو گرفت که بلندش کنه و بالاخره فلیکس نگاهش رو از چان گرفت به هیونجین داد .
اونطرف چانگبین که کنار چان ایستاده بود هم داشت به رفتار چان و فلیکس به هم نگاه میکرد ، کم کم نگاهش رنگ تعجب گرفت چون برای اولین بار بود که میدید چان با کسی همچین رفتاری داره و بهش اهمیت میده .
اگر چند ماه پیش یا چند هفته پیش بود چانگبین برای پسری که اونطرف میز نشسته و با عصبانیت و حسادتی که هنوز توی صورتش مشخص بود و به مردی که این طرف میز نشسته نگاه میکنه قطعا براش متاسف میشد و ناراحت میشد چون میدونست قرار نیست اتفاقای خوبی براش بیوفته برای اینکه چان اصلا از اینکه بقیه توی کاراش دخالت کنن یا بهش خیره نگاه کنن خوشش نمیومد و این تمام کارایی بود که فلیکس الان داشت انجام میداد ولی الان هیچ چیز مثل اونموقع نبود الان همه چیز فرق کرده یه فرق خیلی بزرگ الان تنها چیزی که از این نگاها میشد بفهمی همه چیز بود به غیر از تنفر و خطر یا حرص ، حرص برای اینکه بهترین و زیباترین مدلی که تا به حال از نزدیک دیده بود رو برای خودش نکنه این چیزی بود که چان همیشه میگفت اون همیشه وقتی یه فردی که از همه نظر خوب بود رو میدید زیر لب میگفت اینو مال خودم میکنمش ولی چانگبین یکدفعه هم چنین حرفی رو از دهن چان نشنیده بود انگار تنها چیزی که بهش فکر میکرد وجود داشتن و بودن فلیکس بود ، چانگبین هنوز نمیدونست چان با بقیه کسایی که این حرف رو درموردشون میزد چکار میکرد ولی همیشه بهش هشدار میداد و خب انگار این دفعه قرار نبود درمورد فلیکس چیزی به چان بگه قلب و مغز چان ایندفعه قصد نداشت کار اشتباهی در مورد فلیکس انجام بده و وقتی به فلیکس نگاه کرد تنها چیزی که از نگاه فلیکس میشد بفهمی مخلوطی از عصبانیت ، حسادت ، نگرانی بود انگار فلیکس نگران بود که چیزایی که توی جلسه گذشت حرفایی که زده شد و هرج و مرجی که به وجود اومد چان رو ناراحت یا عصبانی کرده باشن و از نگاه چان تنها چیزی که میتونستی حس کنی و بفهمی آرامش بود .
انگار زمان متوقف شده بود و فقط اون دو نفر توی اتاق بودن ، بدون اینکه توجهی به اطرافشون داشته باشن فقط داشتن به هم نگاه میکردن و با نگاهاشون با همدیگه صحبت میکردن ولی بالاخره بعد از 2 دقیقه سکوت محض یکی از دو نفر سکوت اتاق رو شکست و صحبت کرد
   +  برم؟
چان با لبخند سرش رو تکون داد و چشماش رو روی هم گذاشت و دوباره باز کرد .
برای اولین بار داشت حس مهم بودن میکرد ، مهم بودن برای کسی بدون اینکه توقعی ازش داشته باشه بدون اینکه رئیس بودنش ، ثروتش ، اطرافیانش ،رفتارش یا چیزای دیگه براش مهم باشه .
فلیکس براش مهم بود چون اون فقط کریستوفر بنگ چان بود چون تنها کسی که میدید خود چان بود به این اهمیت نمیداد که اون دقیقا کیه شغلش چیه حتی هنوز خوبم نمیشناختش هنوز حتی وقت نکرده بودن همدیگه بشناسن و چیزی در مورد همدیگه نمیدونستن ولی همین که با قلباشون تونسته بودن همدیگه رو لمس کنن و اونطوری همدیگه رو شناختن براشون کافی بود اونا هنوز خیلی وقت داشتن هنوز خیلی چیزا مونده بود که باید با هم تجربه میکردن ولی برای اینکه همو درک کنن و همو بفهمن یا بتونن مثل الان بدون اینکه یک کلمه به زبون بیارن با هم حرف بزنن براشون کافی بود
   +  مطمئنی؟
-  اره باید به یکسری چیزا برسم برو
اگر به غیر از خودشون به افرادی که توی اتاق بودن ذره ای توجه میکردن متوجه چشمای گشاد شده از تعجبشون رو میدیدن .
جوری که با هم حرف میزدن و غیر رسمی حرف زدنشون به طور کاملا واضح نشون میداد که رابطه ای خیلی بیشتر از چیزی که بقیه فکر میکردن و باید میبود دارن نه تنها اون دو نفر توی اتاق بلکه هرکس دیگه ای هم بود متوجه این موضوع میشد .
چانگبین و هیونجین با چشمای درشت شده به همدیگه زل زده بودن و هرکس سعی داشت از نگاهای اون یکی چیزی بفهمه ولی هیچکدوم چیزی نمیدونستن و اطلاعاتی نداشتن که به اون یکی هم بدن .
چند ثانیه بعد چان بدون اینکه نگاهش رو از فلیکس بگیره با صدای اروم ولی با لحنی محکم به دو نفری که به غیر از خودشون تو اتاق بود گفت برای چند دقیقه بیرون وایسن .
بعد از اینکه تونستن نگاهای بهت زده و غرق در تعجبشون رو از اون دو مردی که توی همدیگه داشتن شنا میکردن ، بگیرن از اتاق بیرون رفتن .
اول هیونجین و بعد چانگبین از اتاق بیرون رفت و همونجا پشت به در جلوی در ایستادن ، پشت در اتاق منتظر بودن ولی هنوزم داشتن به اتفاقی که توی اتاق افتاده بود فکر میکردن تا شاید بتونن جوابی براش پیدا کنن که همزمان به سمت هم چرخیدن ، هیونجین ابروهاش رو بالا انداخت و چشماش رو درشت کرد و چانگبین به معنی اینکه از هیچی خبر نداره و اونم هیچی میدونه شونه هاش رو بالا اداخت .

Doll [ Chanlix ]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant