در حالی که از شیشه ماشین داشت به بیرون نگاه میکرد شروع کرد به پرسیدن سوالاتی که توی ذهنش شکل گرفته بود سوالاتی در مورد اون ؛
- گفتی اسمش چیه؟
+ کریستوفر بنگ چان
پوزخندش از چشم هیونجین دور نموند
+ حواست به کارایی که میکنی باشه فلیکس
- چه کارایی؟ هنوز که کاری نکردم هنوز حتی شروعم نکردم
داشت به هیونجین رو نگاه میکرد درحالی که یه ابروشو بالا برده و بود و چشماش رو ریز کرده بود ، داشت سعی میکرد با اینکارش به هیونجین بفهمونه که نباید توی کاراش دخالت کنه
+ دوست ندارم دوباره دردسر درست کنی و بخاطر دردسری که تو درست میکنی تیممون توی زحمت میوفته
- وظیقه شماها اینه که برای من کار کنید ولی نباید توی کارهام دخالت کنید یا زندگی شخصیم
+ میدونی که میتونم
- میدونی که منم میتونم ازت شکایت کنم
+ از چه موقعی فکر میکنی میتونی اینکارو بکنی؟
- از وقتی که دیگه توی کمپانی ای نیستیم و قرارداد هارو تغییر دادم فقط میتونی گوشیم رو ازم بگیری در صورتی که داشتم زیاده روی میکردم نکنه اینم یادت رفته ؟
تازه یادش افتاد که قبول کرده بودن همه چیز رو تغییر بدن ، اخماشو توی هم کشید و زل زد به فلیکس میخواست چیزی بگه ولی چیزی برای گفتن نداشت .
- به هرحال اگه یادت نیست میتونم وقتی رسیدیم خونم بیارم نشونت بدم بند بندش رو و وظایف فراموش شدت رو بهت یادآوری کنم!
نمیخواست بهش جواب بده میدونست مثل همیشه بازم فلیکس توی بحث برنده شده و هرچیز دیگه ای بخواد بگه فلیکس یه جوابی داره که براش بده پس تصمیم گرفته دهنش رو بسته نگه داره .
از فلیکس رو برگردوند و به شیشه زل زد قصدش این بود که تا وقتی به مقصد که خونش بود برسن دیگه با فلیکس حرف نزنه و خیلی خوب میشد اگه فلیکس هم همین تصمیم رو میگرفت و دیگه با هیونجین حرف نمیزد ولی انگار فلیکس میخواست بیشتر در مورد چان بدونه برای همین دوباره شروع کرد به سوال پرسیدن و اطلاعات گرفتن از هیونجین
- چند سالشه؟
+ دقیق نمیدونم ولی فکر کنم 28 یا 29
چند ثانیه چیزی نگفت دست چپش رو زیر چونش گذاشت هنوزم همونطوری به بیرون زل زده بود انگار داره فکر میکنه انگار سخت مشغول فکر کردن به چیزی بود...
و درسته سخت مشغول فکرکردن به این بود که دیگه چه چیزایی از هیونجین بپرسه که بتونه بهتر چان رو بشناسه و چه چیزایی بپرسه که هیونجین درست جوابش رو بده
- چه روزایی توی کمپانیه؟
+ منم نمیدونم هنوز ولی طوری که از اخلاقیاتش معلومه فکر کنم هرروز میره
بعد هیونجین یه لبخندی زد یه لبخند مهربون و دلسوزانه
+ حتی شاید پا به پای کارمنداش کار میکنه یا حتی بیشتر
فلیکس شروع کرد به خندیدن ، هیونجین با یه قیافه تعجب زده به سمتش برگشت نمیدونست به چی میخنده مثل همیشه .
فلیکس عجیب غریب بود بعضی وقتا فقط زل میزد به دیوار و هیچ کاری نمیکرد ولی یهو شروع میکرد بلند بلند خندیدن و وقتی هیونجین ازش میپرسید به چی میخندی جواب میداد
- به هیچی
به نگاه کردن به فلیکس ادامه داد تا وقتی که خود فلیکس شروع کرد به حرف زدن و دلیل خندیدنش معلوم شد
- الان دلت برای اون سوخته؟ تا حالا ندیدم دلت برای من بسوزه
+ خودت باعث این موضوع میشی لی فلیکس
خندیدن رو تموم کرد و با یه قیافه جدی دوباره شروع کرد به زل زدن به بیرون
- ببین تو---
هیونجین اجازه نداد حرفش رو کامل کنه و با تن صدایی تقریبا بلند بدون اینکه به فلیکس نگاه کنه بهش گفت
+ قرار نیست سوال کردن درموردش رو تموم کنی؟ اون فقط رئیسته نه کمتر نه بیشتر پس دلیلی نداره چیز زیادی ازش بدونی سن و اسمش برات کافیه بقیه چیزارو میدونی خودت
فلیکس که بهش برخورده بود دستاش رو زیر بغلش زد
- فکر نمیکنی جدیدا بد اخلاق شدی و خیلیم با من بد حرف میزنی ؟
+ فکر نمیکنی حقته؟
- هی آقای هوانگ بهت هشدار میدم مراقب رفتارت باشی
هیون صلاح نمیدید به این بحث ادامه بده پس دیگه چیزی نگفت چون میدونست خود فلیکس دوباره شروع میکنه به صحبت کردن و جوری رفتار میکنه انگار نه انگار تا همین چند دقیقه پیش یک دعوای لفظی هرچند کوچیک بینشون اتفاق افتاده .
و همینطورم شد بعد از تقریبا 4 دقیقه فلیکس دوباره شروع کرد به صحبت کردن و سوال کردن درمورد چان
- آهان یادم رفت داشتم میپرسیدم که تو میدونی از چه زمانی این کمپانی رو داره؟
+ نمیدونم چند سالش بوده ولی میدونم سنش کم بود خیلیم کم
- مثلا 25؟
+ نه من شنیدم خیلی کمتر مثلا 22 سالش بوده یا شایدم 21 به خاطر همینم خیلی معروفه چون از سن خیلی کم شروع کرده و از همون موقع هم موفق بوده و انتخابای خیلی خوبی داشته با وجودیکه اشخاصی که میومدن به کمپانیش یا تازه کار بودن یا حتی آموزشم ندیده بودن ولی الان اشخاص معروفی و حرفه ای مثل تو میرن به کمپانیش
- اوه جالبه دیگه چی در موردش میدونی؟
+ تو سوال بپرس اینجوری که خودم بخوام بگم نمیتونم ، حضور ذهن ندارم
- خب میدونی کمپانی برای خودش بوده از اول یا برای پدری رئیسی چیزی بوده؟
+ از اول برای خودش بوده
- این همه سرمایه از کجا آورده بنظرت؟
از اونجایی که واقعا جوابی نداشت به این موضوع بده پس فقط شونه هاش و ابرو هاش رو به نشونه ندونستن بالا انداخت
- الان موفق ترینه؟
+ موفق اره ولی معروف ترین نه
- موفق بودن از معروف بودن مهم تره
تا وقتی به خونه فلیکس رسیدن دیگه کسی چیزی نگفت فقط زمانی که فلیکس در رو باز کرد و پای چپش رو بیرون گذاشت که پیاده شه برگشت سمت هیون و چیزی گفت که هیون چشماش از تعجب گرد شد
- بنظرت جذاب نیست!!
ولی انگار جملش سوالی نبود و حتی منتظر جواب یا عکس العملی از سمت هیون نموند و پشتش رو به هیون کرد در رو بست ولی قبل از اینکه یک قدم هم از جاش تکون بخوره به هیون گفت
- هروقت برای کار زنگ زدن بهم خبر بده و هر زمانی که خودشون گفتن من مشکلی ندارم چون کاری ندارم
بعد دست راستش رو آورد بالا و تکون داد و در حالی که داشت به در خونش نزدیک میشد از با صدای بلند از هیون خداحافظی کرد .
هیون چند دقیقه بعد از رفتن فلیکس هنوز همونطور بی حرکت و متعجب از رفتارای امروزش داخل ماشین نشسته بود .
عجیب ترین قسمت امروز این بود که فلیکس ازش خداحافظی کرده بود هرچند درست حسابی نبود ولی این کاری نبود که هیچ وقت انجام بده ؛ نه سلام میداد ، نه خداحافظی میکرد حتی توی جلسات و سرکار .
YOU ARE READING
Doll [ Chanlix ]
Fanfictionکریستوفر بنگ چان رئیس کمپانی مدلینگ ، عاشق عروسکاست ولی نه عروسکی که بقیه دوست دارن اون آدمای عروسکی رو دوست داره . انقدر عروسکاش رو دوست داره که براشون خونه ای جدا از خونه خودش داره و این مجموعه رو اونجا نگهداری میکنه . ...