10

198 36 2
                                    

بعد از رسیدن به اتاق فلیکس ، چان در رو براش باز کرد و اجازه داد تا اول فلیکس وارد اتاق بشه بعد از ورود فلیکس ، همونطور که هنوز دستگیره در رو با دست چپش نگه داشته بود چراغ رو روشن کرد و تونستن اتاقش رو ببین که خیلی بهتر از بقیه اتاق ها بزرگتر و بهتر بود و همینطور تعداد لباس های بیشتری توش بود
   +  همه این لباس هارو من باید بپوشم؟
-  اره
لباش رو جلو داد و سرش رو اروم اروم بالا پایین کرد ، چان دست راستش رو مشت کرد و جلوی دهنش گذاشت تا معلوم نباشه داره میخنده .
درهمین حین که چان داشت به فلیکس میخندید ، فلیکس برگشت سمتش
   +  از کدوم سمت شروع کنم به پوشیدن راست یا چپ؟
-  فعلا اونش مهم نیست از هرکدوم که خودت دوست داری شروع کن
شروع کرد به دراوردن لباساش اول کتش رو دراورد
چان فکر کرد میخواد فقط کتش رو دربیاره که راحت باشه ولی وقتی دستش به سمت تیشرتش رفت و اونم دراورد حدسش اشتباه از آب درومد و ابروهاشو سریع بالا انداخت
-  من بیرون منتظر میمونم
همونطور که دستش روی دکمه شلوارش بود سرش رو بالا اورد و به چان نگاه کرد و دستش رو از روی دکمه شلوارش برداشت
   +  من مشکلی ندارم اینجا باشی
چان ترجیح داد این حرفش رو بی جواب بذاره پس به حرفی که داشت میزد ادامه داد
-  لباس هارو که پوشیدی بیا روی استیج اونجا منتظرت میمونم
  +  باشه

15 دقیقه بعد
از دید فلیکس :
روی استیج فقط کریس و یکی از کارکنان ایستاده بودن
عینک زده بود و با جدیت تمام داشت با اون مردی که کنارش ایستاده بود صحبت میکرد و چندتا برگه که به هم دیگه چسبیده بودن رو توی دستش گرفته بود و انگار داشت یکسری چیز رو با اون برگه ها چک میکرد و به مرد و توضیحاتش هم توجه داشت
خیلی خوب میتونست همه چیز رو با هم مدیریت کنه چطور انقدر توی همه چیز خوبه ؟اصلا همچین چیزی ممکنه ؟
دیگه نگاه کردن کافیه ..
بهش رسیدم و کنارش ایستادم ، سرش رو به سمتم کج کرد تا ببینه کی کنارشه و وقتی فهمید منم دوباره به کارش رسید .
وقتی اون مرد رفت هنوزم داشت چیزی رو توی برگه هاش چک میکرد و هنوز درگیر اونا بود پس شروع کردم به حرف زدن باهاش
   +  نمیدونستم همه نوع لباسی قراره بپوشیم
-  خیلی طولش دادی لی فلیکس ، قراره برای لباسی که میپوشی 15 دقیقه طولش بدی؟
   +  زودتر رسیدم داشتم نگات میکردم
یک لحظه جا خورد از حرفی که زدم و از بالای عینکش نگاهم کرد ولی دوباره انگار که هیچی نگفتم و هیچی نشده  نگاهش رو ازم برداشت و به کار خودش ادامه داد .
همش حس میکنم دارم گند میزنم چون حتی بهم جواب درست حسابی هم نمیده
   +  بنظرت ایده احمقانه ای نیست؟
-  چی؟
   + میگم بنظرت ایده احمقانه ای نیست؟
-  اونو فهمیدم ، منظورت چی بود؟
   +  منظورم نوع لباساییه که میخوایم بپوشیم هم رسمی هم اسپرت
-  نه اتفاقا کار جالبیه احتمالا ما میشیم اولین کمپانی که همچین فشن شویی راه انداخت و خب این برامون خوبه
دوباره حرفی نزد ولی برگه هاش رو کنار گذاشت و بهم گفت منتظرش بمونم تا برگرده و وقتی برگشت یه دختری همراهش بود که بعد از حرف زدن و نگاه کردن به لباسی که تنم بود فهمیدم دارن لباسم رو چک میکنن
-  اقای لی یکم برید عقب
کاری رو که بهم گفت رو انجام دادم ، عقب رفتم ، جلو اومدم ، چرخیدم .
وقتی کریس و اون دختر داشتن با هم حرف میزدن من کاری برای انجام دادن نداشتم برای همین ذهنم رفت سمت حرفی که بهم زده بود ، تا همین چند دقیقه پیش داشت غیررسمی و خیلی راحت باهام حرف میزد .
حالا که بهش دقت میکنم میفهمم جلوی بقیه باهام رسمی حرف میزنه ولی وقتی خودمون دوتا تنهاییم کاملا راحت حرف میزنه حتی منو جدیم نمیگیره و طوری رفتار میکنه انگار حوصلم رو نداره
بعد از تموم شدن حرفاش روی استیج کنار من برگشت و علامت داد که آهنگ و نور رو درست کنن تا منم شروع کنم .
-  شروع میکنیم و هروقت چیزی اذیتت کرد بگو که درستش کنیم من پایین میمونم
بعد از اینکه نگاهش کردم و بعدش بهش پشت کردم و ازش دور شدم تا به انتها استیج برم خودش فهمیدم متوجه چیزی که گفته شدم و رفت پایین منتظر ایستاد تا من شروع کنم .
وقتی سرش رو تکون داد و بهم لبخند زد بهمون فهموند که وقتشه

Doll [ Chanlix ]Where stories live. Discover now