13

161 34 4
                                    

-  فلیکس؟؟؟؟
اصلا توقع نداشتم وقتی میرسم خونه با همچین صحنه ای مواجه شم .
اولش فکرکردم دزد اومده خونه ولی بعد گفتم شاید وقتی فلیکس داشته میرفته یادش رفته چراغ ها رو خاموش کنه ولی وقتی اومدم خونه دیدم هیچ کدوم از حدس هام درست نبوده .

چندساعت قبل " کمپانی "
بعد از خوندن اخرین پیامش لبخند بزرگی اومد روی لبم .
چانگبین هنوز از اتاقم بیرون نرفته بود وقتی دید سرم توی گوشیمه و دارم لبخند میزنم چند لحظه دستش روی دستگیره موند و بدون حرکتی منو نگاه کرد ولی وقتی سرم رو اوردم بالا و با یه قیافه منتظر بهش نگاه کردم بدون اینکه چیزی بگه سرش رو پایین انداخت و درو باز کرد و رفت بیرون .
پیام فلیکس حسی رو بهم داد که مثل کسایی که چند وقته دارن باهم زندگی میکنن بود ، ولی فکرنمیکنم درست باشه که منم اینطوری رفتار کنم و نمیخوام خیلی زود باهاش صمیمی شم من هنوز از خودم مطمئن نیستم از اینکه امادگی یه رابطه واقعی و جدی رو دارم یا نه ؟ یا اینکه امکان داره به فلیکس اسیب برسونم یا نه؟ من هنوز نمیدونم تا چه حدی براش خطرناکم تا وقتی مطمئن نشدم که امکان نداره به فلیکس اسیب برسونم باید تا جایی که میتونم ازش دور بمونم .
" -  من دیر برمیگردم اگر لباسات هنوز خشک نشده میتونی با لباسای من برگردی خونه "
بعد از چند ثانیه یه پیام کوتاه برام اومد که باعث شد از پروئیه فلیکس خندم بگیره
" +  قرار نیست دیگه این لباسارو ببینی "
حرف زدن باهاش باعث میشد خستگیم کم شه حتی از بین بره
" -  چرا؟ "
"+  چون مطمئنم به من بیشتر میاد "
واقعا حرف زدن باهاش باعث میشه انرژی بگیریم
" -  میتونم ببینم؟ "
این پسر داره باعث میشه که من وسوسه شم و همین الان کار رو ول کنم و برم خونه .
بعد از چند ثانیه یه عکس برام فرستاد ، وقتی عکسو باز کردم توقع چیز دیگه ای داشتم و این چیزی که الان میبینم فرقش زمین تا اسمونه برام
یه عکس از خودش روی تخت فرستاد هنوز دراز کشیده بود و از چشماش معلوم بود تازه از خواب بیدار شده و این یعنی هنوز حتی از جاش بلندم نشده بود .
" -  میخواستم لباس رو توی تنت ببینم !"
" +   ولی چیز بهتری گیرت اومد "
" -   اره خیلی بهتر "
دیگه چیزی نگفت ولی من تازه یادم افتاد که حالش رو نپرسیدم
" -  حالت خوبه ؟ درد نداری؟ "
"+  اوهوم "
دیگه هیچی نگفتیم منم گوشیم رو گذاشتم کنار تا به بقیه کارام برسم .

" خونه چان "
بعد از اینکه در خونه رو باز کردم دیدم همه چراغ ها روشنه ، در رو بستم و رفتم جلوتر و فلیکس رو دیدم که گوشیش توی دستش بود و با حوله ای که تنش بود که در واقع حوله ی قبلی من بود ، داشت از اینور به اونور میرفت
-  فلیکس؟!؟!؟!؟!؟
بعد از اینکه صداش کردم با یه لبخند دندون نما برگشت سمتم و بهم نگاه کرد
+  خوش اومدی
-  فکر میکردم رفتی
بعد از اینکه اینو گفتم انگار یکم ناراحت شد خندش پاک شد
+  یعنی باید میرفتم ؟
-  نه منظورم این نبود
+  دیگه حرفت رو زدی رئیس
-  واقعا منظورم همچین چیزی نبود فقط توقع نداشتم ببینمت فکر کردم برمیگردی مخصوصا اونم وقتی که یک روز کامل نرفتی خونه و هیونجین ازت خبری نداره
+  باهاش حرف زدم
با کیفی و وسایلم راه افتادم سمت اتاق لباسام تا لباسام رو عوض کنم و وسایلم رو سرجاشون بذارم ، وقتی کیفم رو روی زمین گذاشتم برگشتم سمت در تا بتونم فلیکس رو ببینم
-  بهش گفتی اینجایی؟
با همون لیوانی که دستش بود سمت اتاق اومد و به در تکیه داد .
دستش رو تند تند تکون داد و چشماش رو درشت کرد
+  نه نه نگفتم دیوونه شدم مگه
سرم رو تکون دادم و دستم رو سمت دکمه های پیراهنم بردم تا بازشون کنم و از تنم درش بیارم که فلیکس به حرف زدنش ادامه داد
   +  گفتن اینکه من اینجام خودش یه موضوعه اینکه باید براش توضیح بدم و دلیل بیارم چرا اومدم اینجا یا اینجا چکار داشتم خودش یه موضوعه دیگست منم حوصله بحث و سر و کله زدن باهاش رو ندارم
-  برای فردا دیگه باید خونه خودت باشی
   +  داری میکنیم بیرون؟
-  نه
وقتی پیراهنم رو دراوردم و تیشرتم رو پوشیدم برگشتم سمتش
-  چرا فکر میکنی همش میخوام بیرونت کنم ! علاقه ای به این ندارم که از این خونه بیرونت کنم یا درست تر بخوام بگم علاقه ای ندارم بری ولی مجبوری
   +  مجبور؟ چرا؟
-  فردا فوتوشات داشتی ولی کنسلش کردم و انداختمش برای پسفردا
ابروهاش رو بالا انداخت و با تعجب بهم نگاه کرد
   +  پس چرا من خبر نداشتم ؟
-  اینو باید از هیونجین بپرسی
بعد از اینکه کل لباسام روعوض کردم چراغ اتاق رو خاموش کردم و رفتم سمت آشپزخونه و فلیکس هم مثل بچه اردک هر جا میرفتم دنبالم میومد
-  فردا قطعا فلیکس میاد خونت باید فردا رو خونه خودت باشی و اینم بگم که شاید هیونجین هنوز خبر نداشته باشه که فردا کنسل شده به چانگبین گفتم بهش بگه ولی فکر کنم نگفته هنوز
لباش رو غنچه کرد و زل زد به لیوانش و چند دفعه سرش رو تکون داد
+  اره اگه میدونست تا الان بهم زنگ زده بود و گفته بود
همونطور که لیوان آبم دستم بود لیوان رو آوردم بالا و باهاش به گوشیش اشاره کردم
-  چرا خودت بهش زنگ نمیزنی
   +  چرا زنگ بزنم؟
نگاهش کردم و یه لبخند بهش زدم و دیگه چیزی نگفتم .
جلوتر اومد با یه صدای خیلی اروم توی فاصله 10 سانتی از من شروع کرد به حرف زدن
   +  بنظرت تا فردا اینا میرن؟
سرش رو کج کرد و گردنش رو اورد جلو و کیس مارکاش رو نشونم داد .
بیشتر از اینکه نگران موندن و معلوم بودن اونا باشه میخواست فقط به من نشونش بده و کاری که کردم رو بهم یادآوری کنه
-  نظر خودت چیه؟
ازش فاصله گرفتم و از آشپزخونه بیرون رفتم ، لیوانم رو روی میزی که جلوی کاناپه بود گذاشتم و بعد از اوردن لپ تاپ ، عینک و یکسری پرونده مدلای کمپانی نشستم .
به دلیل اینکه زودتر اومده بودم خونه مجبور بودم کارایی که باید توی کمپانی انجام میدادم رو الان انجام بدم و یکی از اشتباه ترین کارایی که هرکس میتونه تو زندگیش انجام بده اینه که خونه و محل کار رو از هم جدا نکنه .
قبل از اینکه حتی بتونم یکی از پرونده هارو چک کنم فلیکس جلوم ایستاد و شروع کرد به صحبت کردن و وقتی دید حواسم پرته و متوجهش نشدم کنارم نشست
   +  نظرم رو پرسیدی ولی حتی به جوابم گوش ندادی
-  حواسم نبود الان بگو
   +  میشه حداقل بهم نگاه کنی وقتی دارم حرف میزنم
-  میشه درک کنی که دارم کار انجام میدم
   +  خیلی خب مزاحمت نمیشم کارت رو انجام بده
بعد از گفتن این حرف از جاش بلند شد و رفت سمت اتاق خوابم
یکی از دلایلی که هنوز برای قرار گذاشتن با کسی آماده نیستم همینه... اینکه نمیدونم چه حرفی بزنم که طرف مقابلم ناراحت نشه ، بهش برنخوره ، خوشحال شه یا چجوری میتونم درکش کنم یا مثل الان نمیدونم باید چی بگم یا چکارکنم که ناراحتی فلیکس رو کم کنم یا از دلش در بیارم .
لپ تاپم رو کنار گذاشتم عینکم هم روی لپ تاپم گذاشتم و به سمت اتاق رفتم ، در اتاق باز بود و فلیکس پشتش به من بود حولش رو درآورده بود و داشت لباسای خودش رو میپوشید .
جلوی در وایسادم و توی‌ اتاق نرفتم حتی یک قدمم جلوتر نرفتم و همونجا موندم .
دو ضربه به در زدم ولی حتی سرش رو هم نچرخوند که بهم نگاه کنه ، صدام رو صاف کردم و بلافاصله گفتم
-  میتونیم حرف بزنم
حالا فقط بالا تنش لخت بود و هنوز پیراهنش رو تیشرت و هودیش رو نپوشیده بود ، بدون اینکه برگرده سمتم جوابم رو داد
   +  بگو
-  میتونی بهم‌ نگاه کنی تا حرفمو‌ بزنم؟ ‌فکر کنم اینطوری بهتر باشه
تیشرتش که دستش بود انداخت روی تخت و برگشت سمتم دستاش‌ رو جلوی سینش به هم قفل کرد و یکی از ابروهاش رو بالا انداخت و با یه قیافه منتظر و عصبانی زل زد بهم
-  بابت اتفاقی که چند دقیقه پیش افتاد معذرت میخوام امروز کارام خیلی به هم ریخته و فکرم همش درگیره اوناست
چندقدم رفتم جلو و موهاش که هنوز تقریبا خیس بود و روی صورتش ریخته بود رو با دستم کنار زدم
صورتش به حالت عادی و پوکرش برگشت و صورتش رو عقب کشید منم دستم رو که روی هوا مونده بود پایین اوردم و چند قدم عقب رفتم و دستام رو توی جیبم گذاشتم
   +  باشه ، ولی به هرحال من دارم میرم
-  نیاز نیست به این زودی بری میتونم فردا صبح برسونمت
چیزی نگفت که من دوباره شروع کردم به حرف زدن
-  اگر میخوای بری میرسونمت خودم
   +  خودم میرم
هنوز لباسش رو نپوشیده بود و داشت گوشیش رو چک میکرد و رد مارکای رو تنش به شدت به چشم میومد و پوستشو زیبا تر میکرد ، جلو رفتم و دستام رو دور شکمش حلقه کردم و سرم رو روی سرش گذاشتم .
چندثانیه همونطوری موند انگار پیش خودش داشت فکر میکرد که الان چه عکس العملی باید نشون بده و همونطور که انتظار میرفت خودش رو تکون میداد ولی من اصلا دستام رو شل نکردم حتی سفت ترم کردم
   +  ولم کن
-  امکان نداره
   +  درخواست نکردم گفتم ولم کن
-  منم خیلی قاطع گفتم ولت نمیکنم ، تا وقتی دیگه ناراحت نباشی ولت نمیکنم
انگار نا امید شد نفسش رو از دهن بیرون داد و همونطوری موند بعد خیلی اروم برگشت سمتم ، با یه لبخند کمرنگ داشتم نگاهش میکردم
   +  منو ببوس
بعد از گفتن این جمله بدون گفتن حتی یک کلمه اضافه شروع کردم به بوسیدنش طوریکه انگار تمام این مدت منتظر بودم اینو بگه تا منم ببوسمش
بین بوسه پایین تیشرتم رو توی مشتش گرفت ، لباش رو از لبام جدا کرد یکم سرش رو عقب برد تا بتونه راحت نفس بکشه .
بغلش کردم و چند دفعه به پشت موهاش دست کشیدم 
-  موهات یکم خیسه
   +  مهم نیست همینجوری خوبه
سرش رو به سینم تکیه داد و متقابل بغلم کرد
-  امشب‌ همینجا بمون فردا صبح قبل از اینکه برم خودم میبرمت
   +  باشه
روی تخت دراز کشیده بودیم ، همه چی اروم بود و چشمام رو بسته بودم و میخواستم بخوابم که فلیکس شروع کرد به حرف زدن
   +  اولین بوست کی بوده؟
-  آااااام حتی یادم نمیاد
   +  برای خیلی وقت پیش بوده یعنی؟
-  اره فکرکنم وقتی خیلی جوون بودم
   +  اوهوم
-  برای تو چی فکرکنم بوسه تو‌ هم برای خیلی وقت پیش بوده درسته؟
   +  من بوسه واقعی نداشتم بوسه ای که برای کسی باشه که دوسش دارم یا بوسه ای بدون رابطه من هیچوقت زمانی برای رابطه عاطفی نداشتم همیشه رابطه جنسی بوده و بوسه هامم همیشه همونموقع بوده پس نمیشه گفت بوسه اولم برای خیلی وقت پیشه شاید برای همین چند وقت اخیر باشه
-  اوه !
سرم رو‌ تکون دادم و به سقف خیره شدم .
با حس کردن لباش روی لبام دوباره حواسم جمع شد و‌ به خودم اومدم ، وقتی ازم جدا شد خندیدم
-  حرف بوسه رو پیش کشیدی که منو ببوسی؟ نیاز نیست برای هردفعه بوسیدن من چیزی راحب بوسه بگی
   +  میخواستم با اینکار بهت بگم فقط من میتونم هروقت خواستم ببوسمت
دست چپم رو هم دورش گذاشتم و کامل بغلش کردم ، چشمام رو بستم و بین خواب و بیداری اروم توی گوشش گفتم
-  فقط تو میتونی منو ببوسی مهم نیست کی و کجا فقط تو میتونی
وقتی صبح از خواب بیدارشدم هنوز توی همون حالت بودم ، هنوز دستام دور فلیکس حلقه شدم بود و جوری بغلش کرده بودم انگار میترسیدم وقتی که من خوابم برد فرار کنه .
بعد از اینکه از حموم بیرون اومدم فلیکس رو بیدار کردم تا اونم بره و دوش بگیره و تو این فاصله شروع کردم به پوشیدن لباسام و اماده کردن وسایلم از جمله لپ تاپ و پرونده هایی که قرار بود تا دیشب چک شده باشن ولی این اتفاق هیچوقت نیوفتاد .
فلیکس از حموم اومد بیرون و سمت اشپزخونه رفت منم از اتاق لباسام با کیفم بیرون اومدم کیف رو روی کاناپه گذاشتم
-  صبحونه درست کردم قبل از اینکه لباساتو بپوشی ، بخور
بعد رفتم توی اتاق خواب و تمام ملافه هارو دراورد و عوض کردم و با لباسای خودم توی ماشین لباسشویی انداختم .
بعد از اینکه همه کارارو کردم توی اشپزخونه رفتم و اونجارو تمیز کردم و‌ وسیله هارو جمع کردم
    +  حتما نباید که الان همه چیزو تمیز کنی
-  نمیتونم بدون تمیز کردنشون از خونه بیرون برم از طرفیم اگه همینطوری ولشون کنم که خراب میشن
   +  منظورم فقط مواد غذایی نبود کلی گفتم
-  اره متوجه شدم
بعد از اینکه لباساش رو پوشید با تردید برگشت سمتم
   +  نکنه وسواسی؟
-  نه وسواس نیستم عادت کردم تمیز باشم فقط همین وگرنه خیلیم تمیز نیستم در حدی که معلوم باشه تمیزم وگرنه حوصله تمیز کردن داخلی ترین قسمتارو ندارم
   +  میدونی رئیس ...
اجازه ندادم حرفشو کامل کنه و سریع پریدم وسط حرفش
-  وقتی تنهاییم نیاری نیست رئیس صدام کنی حس خوبی بهم نمیده
   +  خیلی خب .. میدونی جان ..!
چند ثانیه مکث کرد و دوباره گفت
   +  اگر وسواس بودی نمیتونستیم به رابطمون ادامه بدیم
-  چرا؟
   +  چون تو از دستم روانی میشدی اخرم ولم میکردی
نزدیکش شدم دستم رو روی گونش گذاشتم
-  درسته وسواس نیستم ولی در حد توام نیستم امکان داره یکم اذیت شم ولی بخاطر همچین چیزی هیچوقت ولت نمیکنم

____________________________________
سلام خوشگلا😍
این پارت رو یکم دیرتر آپ کردم چون امروز دوتا امتحان داشتم 🤦🏻‍♀️ شاید هفته دیگه دیرتر آپ شه
به هرحال ؛ امیدوارم لذت ببرید

Doll [ Chanlix ]Onde histórias criam vida. Descubra agora