Last Part (Logical)

131 25 11
                                    

-  هنوز اینجایی
  + هوم ؟
با تعجب برگشت سمتم
-  فکرمیکردم رفته باشی
  + منم فکرمیکردم در رو قفل کرده باشی برای همین تلاشی برای رفتن نکردم
پس واقعا میخواسته بره ولی چون فکرمیکرده در قفله نرفته ؟
-  چرا امتحان نکردی ؟

از دید فلیکس :
دروغ گفتم .
یه دروغ بزرگ که برای خودمم قابل باور نبود ولی انگار کریس باورش کرده بود .
من حتی به اینکه از خونه برم هم فکرنکردم چه برسه به اینکه به این فکرکنم که در رو قفل کرده یا نه ! نمیخواستم به سوالش جواب بدم برای همین جوری رفتارکردم که انگار نشنیدم چی گفته و درعوض قدم هایی که به سمت کاناپه بود رو به سمت اتاق لباس تغییردادم .
همون سمتی که کریس رفته بود .

ازدید چان :
حالا دیگه به اتاق لباسام رسیده بودم و داشتم لباسام رو عوض میکردم و از تو اتاق با فلیکس هم حرف میزدم .
وقتی جوابی ازش نشنیدم برگشتم سمت در تا از اتاق برم بیرون ولی جلوی در اتاق دیدمش که به در تکیه داده بود و داشت به من نگاه میکرد .
-  چرا اونجا وایسادی ؟
  + بهم لباس بده
-  بیا هرچی میخوای خودت بردار
حس کردم لحنم و چیزی که گفتم سرد بود.
از اتاق بیرون رفتم و تنهاش گذاشتم تا هرچیزی میخواد رو برداره ، کاری نداشتم که انجام بدم ولی نمیخواستم باهاش تو اتاق بمونم حس میکردم دائما دارم معذبش میکنم و نمیخواد پیش من باشه ، انگار نمیتونست تو صورتم نگاه کنه و باهام حرف بزنه مثل وقتایی که دروغ میگفت ولی این دفعه فرق میکرد این دفعه حالش از من بهم میخورد و دروغی در کار نبود .
انقدر لباس پوشیدنش طول کشید که فکرکردم شاید حالا داره سعی میکنه فرار کنه یا حتی از پنجره تو اتاق بره بیرون ، نمیدونم این چیزای چرت و پرت چی بودن که میومدن تو ذهنم ولی اون لحظه تنها ترسی که داشتم رفتن فلیکس و تنها گذاشتن من بود .
وقتی پام رو تو اتاق گذاشتم اولین چیزی که دیدم تن برهنه فلیکس بود زیباترین چیزی که تا به حال دیده بودم .
پشت به من ایستاده بود برای همین متوجه حضور من نشد.
خیلی وقت بود فلیکس رو اینطوری ندیده بودم ، درحدی که داشتم اون خال ریز پشت کتف راستش رو فراموش میکردم یا حتی چال کمرش رو یا کتفای زیباش که شبیه بال فرشته ها بود .
جلوتر رفتم و دستام رو دورش حلقه کردم و لبام رو به همون خالی که نزدیک بود از یاد ببرمش گذاشتم ، بوسه  آرومی به جا گذاشتم و سرم رو کنار سرش گذاشتم ، چشمام رو بستم وعطر تن و موهاش رو نفس کشیدم .
چشام رو بستم و بوسه طولانی روی شقیقه سمت راستش به جا گذاشتم . حتی اگر شامپوهایی که استفاده میکنه برام آشنا نباشن و چیزای جدید باشن بازم میتونم بین هزاران نفر فلیکس رو با چشمای بسته تشخیص بدم ، عطر تنش چیزیه که امکان نداره توی دنیا شبیهش وجود داشته باشه .
بازم مثل صبح مخالفتی نکرد ، خودش رو کنار نکشید یا سعی نکرد ازم فاصله بگیره ، اگر پسم میزد یا خودش رو ازم دور میکرد منطقی تر میبود و دلیل این کار رو درک میکردم و میفهمیدم ولی الان این هیچ کاری نکردنش فقط داره بیشتر و بیشتر منو گیج میکنه .

Doll [ Chanlix ]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang