7

232 37 2
                                    

این دفعه یه هیجان انگیزش رو دیدم

دو ساعت قبل : قبل از شروع جلسه
-  لباس هایی که بهت گفته بودم رو آماده کردی؟
   +  بله همشون آمادست فقط کفش نیاوردم چون خودتون گفتید
-  اره کفشای خودم مناسبه نیاز نیست عوض کنم نظر تو چیه ؟ خوبه؟
   +  بله همه چیز خوبه اینا هم مثل بقیه کسایین که میان نیاز نیست نگران جلسه باشید ، میخواید چیزی براتون بیارم بخورید ؟ انگار خیلی مضطربید
-  نه خوبم چیزی نمیخوام فقط پشت در وایستا تا من لباسم رو عوض کنم بعد با هم بریم اتاق جلسه اگر چیزی باید آماده کنی یا کاری انجام بدی توی این 5 دقیقه انجام بده
چانگبین هنوز ایستاده بود و داشت بهش نگاه میکرد و چان که داشت دکمه شلوارش رو باز میکرد . دستش ثابت موند و نگاهش رو از دکمه شلوارش به چانگبین داد و یک ابروش رو داد بالا ، وقتی چانگبین که هنوزم همونطوری ایستاده بود و از جاش تکان نمیخورد رو دید از کوره در رفت و داد زد:
-  مگه با تو نیستم بهت گفتم برو بیرون چرا وایسادی منو نگاه میکنی؟
   +  ببخشید قربان حواسم پرت شد الان میرم
بعد از رفتن چانگبین شروع کرد به عوض کردن لباسای اسپرتش با کت و شلواری که براش آورده بود ، چون این جلسه رسمی و مهم بود باید کت و شلوار میپوشید و یک کت شلوار سرمه ای کاملا ساده و مات انتخابش بود با یک تیشرت سفید زیرش و چون میخواست زیاد سرپا باشه کتونی هایی که همیشه توی روزهای پرکارش میپوشید کفشی بود که انتخاب کرده بود .
وقتی عوض کردن لباس هاش تموم شد لباس هایی که قبلا تنش بود رو روی کاناپه گذاشت تا بعد از جلسه عوضشون کنه و دیگه کاری نداشت همه چیز اماده بود وقت زیادی هم نداشت تا 10 دقیقه دیگه جلسه شروع میشد و چان و چانگبین باید زودتر از بقیه توی اتاق جلسه حاضرمیشدن‌ .
در رو باز کرد ، چانگبین رو دید که با پوشه و کلاسوری که همیشه هایلایت اطلاعات مهم تر رو اونجا مینوشت پشت در منتظر چان ایستاده بود و وقتی صدای در رو شنید به سمت چان برگشت .
چانگبین وقتی متوجه نگاه چان شد که نگرانی توش موج میزد چشماش رو آروم بست و با یه لبخند چشماش رو باز کرد که بهش از خوب بودن همه چیز اطمینان بده و چان که انگار ته دلش آروم شده بود اونم یه لبخند زد و راه افتاد سمت آسانسور .

" خانه فلیکس "
-  میشه بری بیرون از اتاقم؟
+  ییبو دیرمون میشه تو حتی هنوزلباسی که قراره بپوشی رو هم انتخاب نکردی
-  برای جلوگیری از سکته انقدر حرص نخور
+  الان دیگه داری مسخرمم میکنی؟
فلیکس همونطور که سرتختش دراز کشیده بود و داشت با گوشیش بازی میکرد شروع کرد به خندیدن و نگاهش رو از گوشیش برداشت و به هیونجین داد
-  چرا فکر میکنی بقیه مواقعی که باهات حرف میزدم جدی بودم؟
هیونجین دیگه خونش به جوش اومده بود و قصد داشت که به زور فلیکس رو بلند کنه براش فرقی نداشت از چه روشی حتی ضرب و شتم پس سمت فلیکس خیز برداشت ولی فلیکس وقتی فهمیدم قصدش چیه روی تخت غلت زد و جاخالی داد و هیونجین که انتظارش رو نداشت با صورت روی تخت افتاد و با زانو رو زمین افتاد ؛ نصفش رو تخت و نصف دیگش روی زمین
-  پاشدم پاشدم ببین دارم میرم آماده شم اصلا دوست ندارم تو خونه من جنازه تورو پیدا کنن پس برای اینکه زنده بمونی و سکته نکنی دارم میرم حاضر شم
هیونجین به این پررویی های فلیکس عادت داشت برای همین فقط بهش نگاه کرد و سرش رو با یه آه عمیق به چپ و راست تکون داد .
هیونجین که حالا بیرون از اتاق فلیکس روی کاناپه نشسته بود .
هیچ صدایی از فلیکس نشنید تصمیم گرفت یه سر بهش بزنه و وقتی وارد اتاقش شد هم صدایی از فلیکس نشنید ، رفت سمت حموم و در زد ولی جوابی نگرفت ، در رو باز کرد و فلیکس رو دید که با لباس نشسته روی توالت و داره با گوشیش بازی میکنه انقدر غرق بازی شده بود که حتی صدای در زدن هیونجین رو همه نشنیده بود و هنوزم متوجه حضورش توی دستشویی نشده بود .
هیونجین بیشتر از هروقت دیگه ای عصبی بود خیلی آروم طوری که فلیکس متوجه نشه رفت سمتش و یهو از بالای سرش گوشی فلیکس رو قاپید و پشت خودش نگهش داشت ، فلیکس که تازه فهمید هیونجین بالای سرش ایستاده و گوشیش رو هم گرفته از جاش بلند شد و رو به روی هیونجین ایستاد و شروع کرد به داد و بیداد
-  گوشیم رو بهم بگردون تو حق نداری گوشیم رو بگیری
+  حق دارم و میدونی چیه این حقم دارم دیگه هیچ وقت بهت برش نگردونم و حتی میتونم تمام قسمتای گوشیت رو چک کنم پیاماتو بخونم و هرکاری که بخوام میتونم با گوشیت بکنم پس اگر میخوای گوشیت رو بگیری و یه دفعه دیگه ببینیش بهتره که همین الان حاضر شی باید حداکثر تا 10 دقیقه دیگه از خونه در بیایم البته اگر بخوایم سروقت برسیم .
فلیکس هیچ جوابی نداد حتی یک سانتم از جاش تکون نخورد فقط با اخم و عصبانیت زل زده بود توی چشمای هیونجین ، هیونجین وقتی جوابی ازش نگرفت با صدای بلند گفت
+  فهمیدی؟ دوست ندارم حرفام رو یه دفعه دیگه تکرار کنم
فلیکس دوباره جوابی نداد و هیونجین این دفعه بلندتر داد زد
+  فهمیدی؟ جواب بده
-  فهمیدم
+  خوبه پس زودتر لباسات رو عوض کن چون وقت نداریم
بعد از اینکه فلیکس به سمت اتاق لباس هاش رفت هیونجین نفسش رو صدا دار بیرون داد و از اون گاردی که گرفته بود خارج شد .
انگشت اشاره و شستش رو به دو طرف پیشونیش گرفت و از حموم خارج شد .
از زمانی که کار کردن با فلیکس رو شروع کرده بود مقدار سردرد های عصبیش هم بیشتر شده بود از 7 روز هفته 5 روزش رو سردرد داشت و الانم سردرد داشت ، این بدترین موقع برای سردرد بود قبل از این جلسه که میدونست قراره زیاد طول بکشه و مهم هم هست و باید تمام حواسش به جلسه باشه ولی با این سردرد امکان نداشت بتونه تمرکز داشته باشه توی این جلسه .
از توی هال همونطوری که دستش به شقیقه هاش بود و چشماش رو بسته بود با صدای بلند فلیکس رو صدا زد:
+  فلیکسسس قرص مسکن داری؟
زمانی که هیونجین ، فلیکس رو صدا کرد و داشت باهاش حرف میزد فلیکس داشت تیشرت مشکیش رو میپوشید برای همین نشنید که هیونجین چی گفت همونطور که داشت تیشرت میپوشید از اتاق بیرون اومد
-  چی گفتی نشنیدم
+  میگم قرص مسکن داری؟
-  دوباره سرت درد میکنه؟
+  اره
-  اره دارم برو تو آشپزخونه کنار مایکروفرم یه جعبه بزرگ هست قرصام تو اونه دیگه خودت بگرد ببین مسکنی که همیشه میخوری رو توش پیدا میکنی یا نه
هیونجین دستش و از روی شقیقه هاش برداشت و چشماش رو باز کرد و به فلیکس چشمای ریز شده نگاه کرد میخواست ببینه فلیکس آماده شده یا نه .
-  اگه کامل چک کردی برم بقیه لباسامو بپوشم توام قرصت رو پیدا کن و بخور .
هیونجین دو دفعه سرش رو به معنی باشه تکون داد و  فلیکس برگشت توی اتاق هیونجین هم رفت توی آشپزخونه .
بعد از 15 دقیقه سر و کله زدن با فلیکس به دلیل اینکه لباساش خیلی خوبه و نیاز نیست عوضش کن یا اینکه گردنبند و انگشتراش خوبه تونسته بود فلیکس رو قانع کنه که بالاخره از خونه خارج شه و الان توی ماشین نشسته بودن و داشتن به سمت کمپانی چان میرفتن
+  فکر کنم 10 دقیقه دیرتر برسیم
-  برام مهم نیست به هرحال مجبورن منتظر بمونن
هیونجین به دلیل قطع امید کردن از فلیکس سرش رو به دو طرف تکون داد و تا زمانی که به کمپانی برسن دیگه با فلیکس صحبت نکرد و چشماش رو بسته نگه داشته بود ، فقط زمانی که فلیکس بهش گفته بود گوشیم رو بده چشماش رو باز کرد و فلیکس رو نگاه کرد بعدم گوشیش رو از جیب چپش درآورد و به فلیکس داد و دوباره به همون حالت قبلی برگشت و فلیکس هم شروع کرد به کار کردن با گوشیش و دیگه کاری با هیونجین نداشت .

Doll [ Chanlix ]Where stories live. Discover now