21

133 26 7
                                    

تصمیم داشت نره سر کار و خونه رو تمیز کنه یا بمونه خونه که غذا درست کنه ولی اونقدری وقت نداشت که بتونه به همه کاراش برسه و برای قرارش آماده شه برای همینم از تصمیمش پشیمون شد و رفت دوید ، رفت حموم ، صبحونه خورد و بعدم وسایلش رو برداشت و به سمت کمپانی رفت .
برای یه قرار توی خونه اصلا آمادگی نداشت ولی میدونست از پسش برمیاد .

کمپانی
وقتی از آسانسور بیرون اومد و به سمت اتاقش راه افتاد چانگبین رو دید و بعد صدای قدماش رو پشت سرش شنید و باهاش اومد تو اتاق .
میدونست چانگبین پشت سرشه برای همین در رو باز گذاشت و به سمت میزش رفت ، کیفش رو روش گذاشت و کتش رو دراورد و آویزون کرد .
+ صبح بخیر رئیس
- صبح بخیر
بعد از اینکه چانگبین چیزی نگفت بهش نگاه کرد و دید سرش تو آیپدشه و داره چیزی رو چک میکنه
- قهوم کجاست ؟
چانگبین که انگار تازه یادش اومده بود تو اتاق چان وایساده سریع سرش رو آورد بالا و همون موقع یادش اومد که قهوه رو توی آشپزخونه کمپانی جا گذاشته و قطعا تا الان یکی دیگه رفته و برش داشته خوردش یا اگرم کسی نخورده باشش تو سینک ظرفشویی و خالی از قهوه نشسته و منتظره که یکی بره بشورش پس تصمیم گرفت دروغ بگه
+ یادم رفت درست کنم
- پس چیز مهمی ذهنت رو درگیر کرده که قهوه منم یادت رفته و انقدرم یهویی اومدی تو اتاقم
چانگبین چیزی نگفت و فقط با چشماش حرکات چان و نگاه میکرد و منتظر موقعیت مناسبی بود تا کارایی که امروز داشت رو بهش بگه .
چان تازه روی صندلیش نشسته بود که با چیزی که چانگبین گفت دوباره از رو صندلی بلند شد
- یعنی چی اخهههه؟
چانگبین هیچی نگفت و فقط منتظر موند تا چان هرچی میخواد بگه و وقتی حرفاش تموم شد ادامه خبرای بد رو بهش بده .
- جلسه یهویی ؟ مگه تو نباید حواست به این جلسه های یهویی باشه ؟ نمیدونی چقدر از اینجور جلسه ها بدم میاد ؟ همیشه تو این جلسه ها گند میخوره به همه چی و هیچ چیز درست پیش نمیره
+ مجبور بودیم
- برای چی مجبور اخه ؟
انگار چانگبین دیگه صبرش تموم شده بود پس جلوتر رفت و چند تا پرونده ای که دستش داشت رو روی میز چان پرت کرد .
چان از این کارش خیلی تعجب کرد و با همون ابروهای تو هم رفته و صورت سرخ از عصبانیت سرش رو بالا آرود و بهش نگاه انداخت .
+ نگاشون کن
با دستش و چشماش بهشون اشاره کرد .
چان دوباره نگاهش به میزش و پرونده هایی که روش قرار داشت ، افتاد .
دستش رو برد سمتشون و تک تکون رو باز کرد و فهمید پرونده موفق ترین مدلاشه که تعدادشونم زیاد نبود متاسفانه .
توقع داشت چند نفر دیگه رو هم ببینه ولی ندید و وقتی بهش فکر کرد یادش افتاد که یا به دال تبدیلشون کرده یا از کمپانی بیرون انداختشون .
پرونده های رو تو دستش گرفت و تکونشون داد
- این یعنی چی ؟
+ میدونستم میخوای مخالفت کنی برای همین اینارو با خودم اوردم
- برای چی ؟
وقتی دید چان به نسبت چند دقیقه پیش یکم آروم تر شده ادامه داد
+ میبینی که دیگه کسی برامون نمونده و افراد خاصی تو کمپانی نداریم
نفس کلافه ای کشید
+ متوجه ای که داری با کارات بدبختمون میکنی ؟ یه نگاه به مدلا بنذاز !! میبینی کیا برامون موندن ؟ چند تا مدل خوب و به درد بخور داریم و بقیشون حتی هنوز چند تا پروژه خوبم گیرشون نیومده چون یا تازه کارن یا تو نذاشتی خودشونو به بقیه ثابت کنن
وقتی دید چان چیزی برای گفتن نداره خودش ادامه داد
+ بقیه رو هم میدونی چه کار کردی یا نیاز به یادآوری داری ؟
حالا دیگه چانگبین بود که داشت داد میزد و عصبانی بود و کسی که حرف نمیزد و ساکت بود چان بود .
چان تا حالا به این موضوع فکر نکرده بود ، انگار واقعا داشتن بدبخت میشدن انگار داشت واقعا دودستی خودشو و کمپانیش رو به زمین میکوبید .
+ متوجه ای که این اتفاقا برای چیه ؟
چان با یه قیافه پر از تعجب سرش رو بالا اورد و بهش نگاه کرد ، هنوز خودشم نمیدونست چیشد که به اینجا رسید
- منظورت چیه ؟
+ همه اینا بخاطر فلیکس ـه ، نگاه کن از وقتی فلیکس اومده مدل جدید نگرفتی و به همه میگی خوب نیستن و ردشون میکنی یا حتی نووا که الکی از کمپانی انداختیش بیرون
- میتونیم درستش کنیم
+ اره فقط در صورتی که به همین جلسه های یهویی که ازشون متنفری بری و به خودت برگردی
هردوتاشون حالا آروم شده بودن ولی چانگبین میدونست باید یکسری چیزارو به یاد چان بیاره .
+ اگر میخوای دوباره به کاری که قبلا میکردی ادامه بدی دیگه از مدلای خودمون استفاده نکن چون من دیگه نمیخوام مدلای خودمونو بخاطر کالکشن تو نابود کنم پس سرعقل بیا
- باشه حواسم هست
+ اگر بخوای میتونم برات آدم پیدا کنم فقط دیگه سمت مدلای این کمپانی نرو ، سمت هیچکدوم
چان فقط سرش رو تکون داد و هیچی نگفت .
وقتی دوباره روی صندلیش نشست چانگبین سمت در رفت و با صدای بلندی که توی تمام راهرو پیچید گفت یه قهوه بیار و بعد درو بست .
میدونست که منشی اون راهرو فهمیده با اون بوده و تا چند دقیقه دیگه قهوه رو به اتاق چان میاره برای همینم دوباره برگشت سمت میز چان تا ادامه خبرای بد امروزو بهش بده.
+ یوشین امروز میخواد بیاد شرکت پس خودتو براش آماده کن
- اون دیگه با من کاری نداره الان دنبال کس دیگه ایه
+ درسته که دنبال دوست پسرته ولی وقتی اون نباشه با توام کارش راه میوفته
- الان تنها چیزی که برام مهم نیست یوشین ـه ، فقط باید برام یه کاری کنی
+ چکار؟
- باید خریدایی که بهت میگم رو برام انجام بدی و ببری خونم بذاری و یکیم ببری تا با اون خریدا برای دو نفر غذا درست کنه و قبل از رسیدن من از خونم بره
+ باشه ، دیگه ؟
- هروقت یوشین از من چیزی پرسید بگو تو جلسست و کار داره
چشماش رو بست و دستش رو روی چیشونیش گذاشت و فشار داد .
- نمیخوام ببینمش
وقتی در اتاق زده شد چانگبین رفت تا قهوه رو ازش بگیره و نذاره بیاد تو
با صدای در چشماش رو باز کرد و به چانگبین که با یه قهوه داشت سمتش میومد نگاه کرد
- و هرچقدرم میتونی به مدلای جدیدی که کم کارن پروژه بده
+ در چه حد ؟
- همه پیشنهادایی که بهشون میدن رو قبول کن و همینطور یوشین میخوام سر اونم شلوغ کنی چون هنوز نمیدونم میخوام باهاش چکار کنم
+ براش برنامه ای داری ؟
- داشتم ولی فکرکنم پشیمون شدم
چانگبین به چان نگاه کرد و فهمید که چقدر ذهنش از همه سمت درگیره برای همینم سعی داشت که باهاش راه بیاد
+ هرکاری که میخوای بکنی میدونی که کمکت میکنم فقط خیلی بیشتر از قبلا باید قبل از انجام هرکاری بهش فکر کنی
وقتی قهوه رو روی میز گذاشت با یه تعظیم کوتاه و اشاره سر چان که بهش اجازه خروج میداد از اتاق بیرون رفت تا کاری که چان بهش سپرده بود رو انجام بده و همینطور اتاق جلسه رو آماده کنه .

توی جلسه همه چیز خوب پیش رفت ، مدل خوب و مشهوری بود که تصمیم گرفته بود به کمپانی چان بیاد و خودش هم پسر خوب و وقت شناسی بود و با توجه به سابقه طلایی که داشت تصمیم گرفته بود با آغوش باز قبولش کنه و کمپانی خودش رو بالا بکشه و از این مشکلاتی که توش افتاده بود نجات بده .
اواسط جلسه چانگبین به اتاق جلسه اومده بود و تو مابقی جلسه شرکت کرده بود و خیلی اروم به چان گفته بود که کارایی که ازش خواسته بود انجام شدن و فقط یه کار مونده بود که انجام بده ؛ رفتن به خونه و آماده شدن برای قراری که با فلیکس داشت برای همین وقتی که جلسه تموم شد و اون مدل و منیجرش رفتن با قدم های بلند به سمت آسانسور رفت تا کیفش و گوشیش رو برداره ، وقتی وسایلش رو برداشت دوباره با قدم های بلند و تند به سمت آسانسور رفت و دکمه پارکینگ رو زد تا سوار ماشینش بشه و خودش رو به خونه برسونه .
نفهمید چجوری تو 10 دقیقه خودش رو به خونه رسونده ولی سریع کفشاش رو دراورد و تو جاکفشی گذاشت و دمپایی پوشید و سمت اتاق لباس رفت ، بوی غذا تمام خونه رو برداشته بود و این باعث میشد یادش بیاد از صبح چیزی نخورده و چقدر گشنشه ، کیفش رو روی زمین اتاق گذاشت و رفت سمت آشپزخونه وقتی دید غذاها آمادست و حتی خونه هم تمیز شده خیالش راحت شد ، پس فقط باید میرفت حموم و آماده میشد .
همینطور که به سمت حموم قدم برمیداشت به فلیکس پیام داد و رمز در رو براش فرستاد : " با خودم گفتم شاید رمز رو یادت رفته باشه برای همین فرستادم "
پیام رو فرستاد ولی یادش اومد بهش نگفته بوده که چه ساعتی بیاد فقط گفته بود شب بیاد خونش ، به ساعت گوشیش نگاه کرد ؛ 7:12 رو نشون میداد .
با خودش فکر کرد که باید حموم بره ، موهاش رو درست کنه ، لباس انتخاب کنه ، غذاهارو گرم کنه و چک کنه و میز رو بچینه پس 2 ساعت زمان باید براش کافی باشه برای همینم یه پیام دیگه به فلیکس داد : " ساعت 9 اینجا باش ، میبینمت و مراقب خودت باش "
دیگه به حموم رسیده بود گوشیش رو روی روشویی حموم گذاشت و لباساش رو دراورد و کنار بقیه لباسای کثیفی که و حموم بود انداخت و زیر دوش رفت .
وقتی زیر دوش بود به چیزای مختلفی فکرمیکرد مثل اینکه چه لباسی بپوشه ، چه شمعی رو باید سر میز بذاره .
حتی تو انتخاب عطر گیر کرده بود و حتی به فکرش رسید که بعد از شام باهم فیلم ببینن و حالا برای انتخاب فیلم هم درگیر بود با خودش .
سریع ترین دوشی که میتونست رو گرفت و حولش رو به پایین تنش پیچید و گوشیش رو برداشت و از حموم بیرون اومد .
گوشیش رو که چک کرد از طرف فلیکس پیامی دید : " باشه میبینمت رئیس "
گوشیش رو روی کانتر گذاشت و سمت گاز رفت ، غذاها هنوز تقریبا گرم بود و این یعنی کسی که درستشون کرده بود و تازه از خونه چان رفته بود میخواست اول بره لباس بپوشه و به خودش برسه و میز رو بچینه بعد برگرده و غذاهارو گرم کنه .

____________________________________
چون اون یکی ورژن یه پارت آپ کردم دلم نیومد اینجا چیزی آپ نکنم💙🦋
این پارت زیاد چیز خاصی نداشت ولی خب امیدوارم دوسش داشته باشید 🥺🤍

Doll [ Chanlix ]Where stories live. Discover now