- من دیرتر بهتون ملحق میشم تو برو منم خودم رو میرسونم
+ اگر مشکلی هست بگید من حلش میکنم
- نه کاریه که خودم باید انجامش بدم
داشتم سعی خودم رو میکردم تا قبل از اومدن فلیکس ، چانگبین رو دور کنم که ما رو با همدیگه نبینه و بدتر از اون نفهمه که فلیکس با من میاد ولی تلاشم بی فایده بود و صدای پای فلیکس رو از انتهای سالن شنیدم که داشت میدوید که پیش من برسه ، دیگه کاریش نمیشه کرد فقط منتظرش موندم تا بهم برسه ، چانگبین هنوز نرفته بود هنوز همونطوری رو به روی من ایستاده بود و زل زده بود بهم وقتی نگاهم سمت فلیکس کشیده شد و صدای پای کسی رو شنید اونم به همون سمت نگاه کرد و وقتی فلیکس رو دید متعجب شد
+ آقای لی باید تا الان میرفتن چرا هنوز اینجان
- چرا هنوز وایسادی باید بقیه رو ببری برو
+ شما کاری ندارید با من ؟
قبل از اینکه به چانگبین جواب بدم فلیکس کنارم ایستاد ، نفساش تند و کوتاه بود پشت سرهم و بی وقفه نفس میکشید تا نفسی که کم اورده بود رو جبران کنه ، بعد از اینکه کنارم ایستاد من هیچ عکس العملی بهش نشون ندادم .
دوباره صدای نفساش ، صدای نفسش ، تند تند ، پر سروصدا ، همون لحظه که داشتم نفساش رو میشنیدم یه سوال سریع از ذهنم گذشت سرعت گذشتن این سوال مثل رد شدن یک ماشین با سرعت خیلی بالا از کنارم بود
" چرا صدای نفساش اذیتم نمیکنه؟ "
سوالی که به سرعت از ذهنم رد شد ، سوالی که اون لحظه بهش اهمیت ندادم ولی تمام مدتی که توی ماشین نشسته بودم وقتی که به خونه رسیدم وقتی ماشین رو توی پارکینگ گذاشتم وقتی توی آسانسور بودم وقتی داشتم دوش میگرفتم وقتی شام خوردم وقتی توی تختم دراز کشیدم وقتی چشمام رو بستم بهش فکر میکردم و از ذهنم بیرون نمیرفت تنها زمانی اون سوال و فکر بهش راحتم گذاشت که خوابیدم .وقتی صدای فلیکس رو شنیدم از افکارم پرت شدم بیرون و به واقعیت برگشتم
- حواسم نبود چی گفتی؟
+ بریم رئیس؟
سرمو دو دفعه تکون دادم
- بریم
قبل از اینکه به سمت ماشین راه بیوفتم چانگبین گلوش رو با صدا بلند صاف کرد انگار میخواست باهام حرف بزنه
+ قربان...
وسط حرفش پریدم و اجازه ندادم کاملش رو کنه
- بعدا با هم حرف میزنیم حداکثر یک ساعت دیگه میبینمت اونموقع با هم حرف میزنیم الان باید برم
+ اگر میشه لطفا چند ثانیه
میخواستم برم و توجه نکنم ، به فلیکس یه نگاهی انداختم که منتظر من وایساده بود و داشت به ما نگاه میکرد
+ لطفا ، مهمه
سرم رو تکون دادم و بهش اطمینان دادم که میمونم و به حرفش گوش میدم ولی قبلش سوییچ رو به سمت فلیکس گرفتم
- بشین تو ماشین شاید کارم طول بکشه
سوییچ رو از دستم گرفت و باشه ای گفت و رفت
وقتی از دیدم محو شد و مطمئن شدم دیگه نیست دستام رو جمع کردم و با اشاره دست راستم به چانگبین فهموندم که چیزی رو که میخواد بگه و شروع کنه به حرف زدن و دوباره دستام رو به حالت قبلش برگردوندم
+ رئیس باید آماده چیزی باشم؟
یکی از ابروهام رو بالا انداختم و با قیافه متعجب بهش نگاه کردم میتونستم حدس بزنم درمورد چی میخواد حرف بزنه ولی نیاز بود که توضیح بده منظورش از این حرف چی بود
+ منظورم اینه که نیازه کاری در مورد فلیکس انجام بدم؟
مطمئن شدم در مورد همون چیزی حرف میزنه که حدس زدم ، تبدیل به دال و از بین بردن پرونده ها و پاک کردن کثافتای بعدش
- چرا اینو میپرسی ؟
+ چون دارید باهاش صمیمی میشید
- سرت تو کار خودت باشه اگر نیاز باشه چیزی بدونی یا کاری انجام بدی خودم بهت میگم
قبل از اینکه برم ساعد دستم رو گرفت و به یه نقظه کاملا خلوت و تاریک سالن برد و دور و برش رو نگاه کرد که مطمئن بشه کسی دورمون نیست و بعدش شروع کرد به حرف زدن
+ قربان در مورد فلیکس لطفا تجدید نظر کنید اون به شدت معروفه کلی ادم اطراف خودش داره و..
چند ثانیه مکث کرد و دوباره شروع کرد به حرف زدن
+ و اون پسره همیشه همه دختر بودن
بدون اینکه کلمه ای از دهنم در بیاد داشتم نگاهش میکردم رو به حرفاش گوش میدادم چانگبین قبل از اینکه دستیار من باشه دوستم بود اون همیشه نگران کارایی که میکردم و میکنم هست همیشه مراقبمه همیشه گندایی که میزنم رو جمع میکنه
همیشه اگر ردپایی ازم به جا مونده باشه پاکشون میکنه شاید اگر چانگبین نبود منم تا الان نابود شده بودم و گیرافتاده بودم .
چون میدونستم همیشه حرفاش منطقیه و سر همه چیز فکر میکنه بدون اینکه عصبانی شم یا جبهه بگیرم با دقت کامل به حرفاش گوش دادم و حواسم رو جمع کردم
+ اگر اتفاقی براش بیوفته هزاران نفر دنبالش میگردن قطعا یکی از افرادی که بهشون شک میکنن ماییم ، ماهم جزو کسایی که مضنون میشن قرارمیگیریم
- چرا میگی ما تو که کاره ای نیستی اگر قرار باشه اتفاقی بیوفته برای من میوفته نه تو
دو ثانیه بعد از اینکه حرفم تموم شد دستاش رو با فشار روی شونه هام گذاشت و بهم نزدیک شد
+ کریستوفر بنگ چان من نمیدونم داری چکارمیکنی ولی بعد از این همه سال که داریم باهم کار میکنیم میدونم کارای خوبی نمیکنی میدونی پاک کردن اطلاعات اون آدما یعنی چی ؟ نمیدونم باهاشون چکارمیکنی به منم ربط نداره نمیخوامم بدونم یعنی نیازی نیست که بدونم ولی هرکاری که میکنی منم درش شریکم و اگر اتفاقی برای تو بیوفته برای منم میوفته منم به همون اندازه دستم توی کارایی که میکنی بوده جدای از اون اگر اتفاقی برات بیوفته کمپانی میره رو هوا میدونی چندین نفر همراه با تو زندگیشون میره رو هوا و نابود میشن ؟ سعی نکن این زندگی که به سختی تا اینجاش رو ساختی یهویی بخاطر یه آدم بخاطر یه تصمیم اشتباه خرابش کنی .
YOU ARE READING
Doll [ Chanlix ]
Fanfictionکریستوفر بنگ چان رئیس کمپانی مدلینگ ، عاشق عروسکاست ولی نه عروسکی که بقیه دوست دارن اون آدمای عروسکی رو دوست داره . انقدر عروسکاش رو دوست داره که براشون خونه ای جدا از خونه خودش داره و این مجموعه رو اونجا نگهداری میکنه . ...