21

5.2K 543 54
                                    

بچه ها قبل از این که شروع بشه
بعد هر اسم (( اینو بزارم یعنی داره تو ذهنش حرف میزنه

کوک : بیاین جرعت حقیقت بازی کنیم

جیمین : اوکی

و بلند شد رفت اشپزخونه یه بطری شیشه ای اورد و به حال برگشت رو زمین نشست تهکوک هم کنارش نشستن و یه دایره درست کردن

کوک : سرش باید جواب بده تهش باید بپرسه

جیمین : اوکی

و شیشه رو گذاشت وسط و چرخوند

سرش به جیمین خورد تهش به کوک

کوک : خب اولی رو آسون میگیرم ، گرایشت چیه ؟

جیمین : اممم گی

ته : خانوادت خبر دارن ؟

جیمین سرشو به الامت اره تکون داد

ته : خوبه

کوک دوباره چرخوند

این دفعه سرش به سمت تهیونگ افتاد تهش به جیمین

جیمین : هیونگ قبل کوک با کسی بودی ؟

ته : اوهوم با یک نفر

جیمین : چی شد که جدا شدین ؟
کوکه عصبی شده بود = حسودی گفت : یه سوال بود فقط

جیمین : اووفف باشه

دوباره چرخوندن

که سرش رو کوک تهش رو ته

جیمین : یعنی سوالی هست که از تهیونگ هیونگ ندونی کوکی؟

کوک : راجع به بچگیش

بعد نفسشو با صدا داد بیرون

ته : یه کاری نکن که فردا نتونی راه بری

کوک اخمی کردی گفت : اولا تو اخرش به شوهرت باید بگی دوما این دفعه نوبت منه

تهیونگ : هنوز که شوهرم نشدی و خودت میدونی عصبی بشم نوبت برام مهم نیست

جیمین (( نوبت چی ؟ یا خدا منظورشون از اون کارای خاک بر سریه ؟ اوفف مامانم روم اثر گذاشته کار خاک بر سری چیه خب بگو سکس ))

کوک اخمش غلیظ تر شد : تهیونگ نکنه کس دیگه ای رو دوست داری ؟ صبر کن صبر کن به فکر اون احمق افتادی ؟

تهیونگ اخمی کرد : چرا مزخرف میگی بعد اون احمق دیگه کیه ؟

کوک بلند شد : اوو ببخشید منظورم عشق اولتون بود خیلی من معذرت میخوام که احمق صداش کردم

و به سمت پله ها رفت

تهیونگ هم بلند شد : کوک من اصلا به اون فکر نکردم و چرا باید فکر کنم وقتی تو رو دارم

کوک که داشت از پله ها بالا میرفت گفت : برو عشق تو با این حرفا خر کن نه منو

و وارد اتاق شد در رو محکم بست

Two daddy and baby mochi Where stories live. Discover now