36

5.4K 545 415
                                    

(متن ادیت نشده ، لطفا مشکل داشت بگین درست کنم )

بالاخره ساعت کاری تموم شد

توی کل تایم داشتم به کسی که کادو فرستاده فکر میکردم

اخه کی دلشو به من باخته

کی منو دوست داره

تق تق

جیمین : بیا تو

کوک سرشو از در اورد تو

کوک : کارت تموم شد ؟ بریم ؟

جیمین : اره ، یه لحظه صبر کن

جیمین از پشت میزش بلند شد کتشو پوشید گوشیش برداشت

جیمین : بریم

با کوک به سمت اتاق رییسا رفت کوک در رو باز کرد به تهیونگ گفت : بریم

تهیونگ : اوکی

با هم به سمت پارکینگ رفتن سوار ماشین شدن

جیمین : پس عمو کو

تهیونگ : ساعت چهار رفت خونه

جیمین : او اوکی

تهیونگ ماشین روشن کرد

جیمین : هیونگ تو راه جلوی کوچه هشتم وایمیستی برای مامانم بستنی بگیرم

تهیونگ : باش

کوک : جیمین فکر کردی ببینی کی میتونه اون کادو هارو فرستاده باشه ؟

جیمین : اوهوم خیلی فکر کردم ، کسی نیست هیونگ

کوک زمزمه کرد : پیداش میکنم

جیمین : چیزی گفتی هیونگ ؟

کوک : نه

تهیونگ : اینم بستنی فروشی

جیمین : مرسی

همه با هم پیاده شدن

جیمین با تعجب به رییساش نگاه کرد

جیمین : شما چرا پیاده شدین ؟!

کوک : خرید داریم خب

جیمین : عاها

به سمت بستنی فروشی رفت

بستنی های مرد علاقه مامانشو خرید اومد بیرون اما رییساشو ندید

بستنی های مرد علاقه مامانشو خرید اومد بیرون اما رییساشو ندید

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Two daddy and baby mochi Where stories live. Discover now