27

4.8K 544 95
                                    

( نویسنده از خستگی زیاد داره میمیره متن چک نشده 🙂😑 )

صدای زنگ اومد یه نگاهی به ساعت کرد دید ساعت هفته

کوک سریع به سمت اتاق رفت رو تخت پرید تند تند تهیونگو تکون میداد و میگفت : بلند شو تهیونگ رسیدن

تهیونگ : باشه باشه بریم درو باز کنیم

بلند شدن به سمت در رفتن

تهیونگ دستشو گذاشت رو دستگیره کشید پایین درو باز کرد

مرد : سلام خسته نباشید براتون سرویس خواب اوردم

بعد یه لبخند زد

تهکوک یه نگاهی به هم کردن کوک نفسشو با صدا داد بیرون تهیونگ به سمت مرد برگشت با لبخند گفت : بفرمایید

مرد به سمت همکاراش گفت : بیاین بریم 

قبل از حرکتشون کوک گفت : میشه سریع باشین چون الان مهمونا میرسن

مرد با لبخند : حتما ، فقط اتاق کجاست ؟

تهیونگ : بفرمایید راهنمایی تون میکنم

به سمت بالا رفتن

کوک هم نفس راحتی کشید رفت سمت اشپزخونه وسایل و مواد برای درست کردن غذا رو گذاشت رو میز و شروع کرد به درست کردن خرچنگ

خرچنگو گذاشت تو فر ، اپنو تمیز کرد به سمت یخچال رفت آب برداشت لیوان هم از کمد برداشت یکم برای خودش اب ریخت به اپن تکیه داد

که تهیونگ وارد اشپزخونه شد

کوک بعد از خوردن اب پرسید : رفتن ؟

تهیونگ : اره ، چی درست کردی ؟

کوک : غذای مرد علاقه مامانت ، خرچنگ

بعد لیوانشو گذاشت رو اپن

تهیونگ هم به سمتش رفت دستاشو دو طرف کوک رو اپن گذاشت

تهیونگ : خوب می دونی مامانم چی دوست داره

کوک : اهوم امیدوارم خوشش بیاد

تهیونگ با حرف کوک فهمید استرسش بیشتر شده گفت : چرا انقدر استرس داری ؟ چند بار بهت بگم وقتی من پیشتم استرس نداشته باش

کوک دستاشو دور گردن تهیونگ انداخت گفت : باشه ، کاشکی جیمین اینجا بود نمیدونم چرا وقتی پیش اونم استرس ندارم

تهیونگ ابروش داد بالا : مگه نباید با من این جوری باشی !؟

کوک : تو هم هستی اما نه الان که مامانت داره میاد

بعد چند دقیقه سکوت تهیونگ گفت : عجیبه ، خیلی زود با جیمین اوکی شدیم !!

کوک : اره برای منم خیلی عجیبه ، یه انرژی خاصی داره تازه کونشم خیلی نرمه

Two daddy and baby mochi Where stories live. Discover now