دنیایی جدید❤

89 33 3
                                    

سرباز ها دو دل به فرمانده شان نگاه کردند که او فرمان عقب نشینی را صادر نمود

خیلی ها موافق نبودند اما به ناچار تفنگ ها غلاف شد تا ییبو و جان به سلامت آنجا را ترک کنند

-قربان نمیتونید بزارید..
-امروز جنگیدن مون باعث میشه فقط تلفات بدیم بعدا که تواناییش رو پیدا کردیم دوباره می گیریمشون!...اونها جایی نمیتونند برن!

سرباز اعتماد زیادی به فرمانده اش نداشت و فقط سکوت کرد که آن پیر تجربه ی بیشتری نسبت به آنها کسب کرده است!

-هی...من رو ببین!
جان از بین سرباز ها دست ییبو را می کشید که کسی اورا صدا زد

خیلی نجوای آرومی بود و تنها به گوش او خطور می کرد و ییبو..

-کیه؟!
ییبو پرسید و صدای ناشناس جواب داد
-لطفا من رو هم ببرین!...بهتون کمک میکنم!

ییبو و جان بهم نگاه کردند و سمت صدا راه کج کردند
-نه نیاید پیشم...برید تا جلوی دیوار خراب منم میام اونجا...
-باشه..

به دیوار که رسیدند سرباز ها همه متفرق شدند و مردی زخمی از تاریکی بیرون امد
-تو از مایی!
-آره...ولی خوب نمیشم لطفا من رو با خودت ببر!

ییبو نمی خواست قبول کند اما جان دست اورا گرفت و سوار ماشین کرد

-فقط نیم ساعت وقت دارید گم و گور شید!!

زمان صلح و آتش بس معلوم شد و جان با سرعت ون را به حرکت در آورد

-بگوکی هستی؟!

الان که به قدر کافی دور شده بودند وقتش رسید که ییبو بازجویی هایش را آغاز کند

-سلام...برگشتید؟!
-اوه لئو!...اینجا بودی؟!

-میخوای برم؟!
لئو خودش را کش و قوس داد و به مرد زخمی غریبه ی در کنارش خیره شد

-این کیه؟!...چرا هی غریبه ها رو سوار می کنید؟!

-توهم یکی از این غریبه ها بودی=/
ییبو جواب داد که ضربه ی سری از جان دریافت کرد

-دستت رو دور کن همه اش سد راهمه!
ییبو نشسته بود و حرف می زد اما یک دستش هم چنان روی پاها و شکم جان می چرخید!

ییبو لب آویزون کرد اما دستش را بر نداشت
-نمیشه هنوز می ترسم...

جان دنده را عوض کرد و دست ییبو را در دستش قفل گرفت
-حالم خوبه...

-اهم اهم...اگه مزاحم نیستم خودم رو معرفی کنم؟!

-اگه بگی کی هستی میشناسیمت؟!
-خب نه اما...
-پس لازم نیست!..کجا پیاده میشی؟!

لئو نیشخندی زد و از هماهنگی زوج صندلی جلو در له کردن غرور مردک کنارش لذت می برد

-پس یکی تون به زخمم خون بده!
-چرا؟!
از تعجب شون مرد بیشتر تعجب کرد..
-خب زخم هام خوب بشن!...نمی دونستید؟!

𝕎𝕖 𝕗𝕖𝕝𝕝 𝕚𝕟 𝕝𝕠𝕧𝕖 𝕓𝕪 𝕞𝕚𝕤𝕥𝕒𝕜𝕖❤Where stories live. Discover now